مثل گیسوی پریشان شده در بادی و هر بار
با سر زلف تو یک شهر، به آشوب گرفتار
جام می، شور غزل، وصف تو و نغمه ی باد
با حضورت ،همه ی شهر غزل خوان شده انگار
باز رفتی، پرم از غم ، دلم هر فصل خزان است
مثل قافیه ی شعری که رسیده ست به تکرار
باد، از خاطر این شهر مرا برده و دیریست
مثل قابی شده ام بر تن فرسوده ی دیوار
شیخ فانوس به دستی شبی از شهر گذشت و
با دلم گفت: که سر بر در این میکده بگذار
بی تو انگار که چون خاطره ای، رفته ام از یاد
کاش باران برساند، خبرم را به تو این بار
شهریور93