مطلب ارسالی کاربران
یادداشت ویژه: دیو را بکش کاپیتان!
محمد امیرپور
کوروساوا در «هفتسامورایی» از پایان دوران ساموراییها میگوید. دورانی که پایانش با مرگ ساموراییها فریاد زده میشود. قهرمانهایی که ناچار از سرنوشت محتومشان به دنبال رستگاری و ماندگاری ازلی- ابدی هستند. شبیه توشیرو میفونه، سامورایی تکافتاده و قهرمان منزویای که به بهانه حفاظت دهکده از راهزنان، ششسامورایی فقیر و فراموششده و بدنام دیگر را دور خودش جمع کرد. با جیرهای ناچیز، حقوقی پایین، و البته دلیلی محکم که تمام آن بطالتهای روزمرگی را بریزند دور برای هدفی بزرگتر. ساموراییای که به جای حرف زدن ( میفونه در تمام 3ساعت فیلم فقط 3جمله حرف میزند) زندگی میکند، میجنگد، میکشد و در آخر با آن تیری که نشانهاش رفته، به زمین میافتد و 4سامورایی از دارودستهاش هم مثل او. اما در حقیقت آنها در پی به رستگاری رسیدن در دنیایی بودند که مناسباتش خیلی وقت بود عوض شده بود. همانطور که بارها میفونه این جمله را در طول فیلم تکرار کرد: «چه دلیلی داره نگران ریشت باشی، وقتی قراره سرت از تنت جدا بشه.»
وقتی در روزهای اقتدار در اروپا با مهر بدنامی کالچوپولی یکشبه از ویترین ستارههای جذاب خالی شوی و دوباره کمرراست کردنت بین بزرگان اروپا 10سالی طول بکشد، وقتی سرت را قطع کرده باشند، از دست دادن فینال لیگ قهرمانان امسال به اندازه نگرانی درباره ریشت هم نیست. قبول کردیم که در این 10سال مناسبات فوتبال هم عوض شده. قهرمانان این روزگار تیکیتاکا بازی میکنند، ستارهخواری میکنند و عمر مفید اسطورههایشان اگر به کار نیایند، گاهی به اندازه چند طلوع و غروب خورشید هم دوام نمیآورد. اما هنوز هم میتوان در این دنیا رستگار شد. حالا نوبت اکران نسخه هفتسامورایی توست کاپیتان. نوبت تو و دارودسته طردشدهها که دنبال رستگاری در دنیایی باشید که مناسباتش عوض شده است. لشگر نخواستنیها و تمامشدهها پشت در خوشبختی. پیرلو، توز، پوگبا، موراتا، اورا و بارزاگلی که هر کدام با برچسب تاریخمصرفگذشته یا بیخاصیت از باشگاههایشان دور انداخته شدند، دور قصه ایتالیایی تو جمع شدهاند کاپیتان. تا حفظشان کنی از گزند حادثهها و به یاد نسلهای بعد بیاوری گاهی هم مسیر خوشبختی از جایی حوالی خانه معمولیها میگذرد. این طرفها دوره، دوره فراانسانهاست کاپیتان. دوره ضربات استثنایی لیونل مسی، بیرحمی سوارز جلوی دروازه و دریبلهای خانمانبرانداز نیمار. هیچکدام آن پسربچههایی که پیراهن آبی-اناری شماره10 مسی را در زنگ کلاس ورزش میپوشند و موهایشان را مدل نیمار میزنند، یادشان نمیآید آخرین باری که به برلین رفته بودی، با جامجهانی به خانه برگشتی. این خاصیت تلخ روزگار است که پردهای کدر روی خاطرات دوستداشتنی قدیمی بیندازد. این روزها کسی یادش نمیآید بوفون 18ساله پارما چگونه لشگر یکنفرهای بود جلوی میلان کاپلو. یادشان نمیآید چطور دارودسته ایتالیاییها 9سال پیش در همین استادیوم المپیک برلین با معجزه دستان تو اعتبارشان را از فوتبال و آن کالچوپولی لعنتی پس گرفتند.
***
حالا دوباره برگشتهای کاپیتان. به المپیک برلین. به جایی که معمولیها یک روز تصمیم میگیرند رخت سادگی، پیشپا افتادگی و حقارت را دربیاورند. باید تصمیم بگیری قبل از اینکه جریان سیال زندگی تمامات کند و روی سکوها سر خواستن یا نخواستنت درگیری درست شود، نامت را توی کتاب قهرمانها ثبت کنی. دژاووی فوتبال گاهی مسیر سرنوشت را هم عوض میکند و این بار تجسم «رویای صادق» برای همه ما هوادارانی که از آن روزهای باشکوه باقی ماندهایم، تو هستی کاپیتان. 38سالگی سن خطرناکی است. زانوها در این حوالی سست میشوند و شکنندهتر. کاتالیزور زمان تجزیهات میکند در نیستی و فراموشی اگر دست نجنبانی. اینجا سرزمین فراموشی است کاپیتان. کسی یادش نمیآید وقتی بارسا با ژاوی و اینیستا و مسی اروپا را مقهور نمایشاش کرده بود، وقتی از یووه تو فقط مترسکی مضحک روی زمین برجا مانده بود، چطور پیشنهادهای بزرگان اروپا را به طاق کوبیدی و از تمدید قرارداد 5سالهات خبر دادی. اینطرفها زیاد با تعصب کاری ندارند کاپیتان. قهرمان زنده میخواهند. همه برای گلادیاتوری که سر میبُرد هورا میکشند، نه مبارزی که میبخشد. زمانهات را بشناس کاپیتان. باتعصبها این دورواطراف خریداری ندارند. همانطور که یورگن کلوپ له شد زیر هجوم دیوار هواداران وستفالن، جرارد زیر آن سر خوردن لعنتی هیچ وقت کمر راست نکرد، و البته ژاوی که یک روز صبح مثل «گرگور» تبدیل به سوسک سیاهی شد و تحمل کردنش در نیوکمپ غیرممکن شد. روزگار، روزگار بتمن است کاپیتان، دنیای شوالیه تاریکی و مرد عنکبوتی. دنیایی که در آن همیشه دیوها، دلبرها را به بند میکشند. اینجا قهرمانها مثل لیونل مسی مدام لبخند مصنوعی تحویل دوربینهای تلویزیونی میدهند، حتی اگر در تونل ورودی ورزشگاه، بچههای یونیسف را تشنه یک نگاه خشکوخالی بگذارند. دوران بارسای «فراتر از یک تیم»، مثلث MSN (مسی، سوارز، نیمار)، شکوه لاماسیا، معجزه انریکه و هزار دلفریبی دیگر برای اینکه در نهایت جام را مسی روی دستهایش بگیرد. بترس از زمانهات کاپیتان. حالا که دارودسته طردشدهها به تو اعتماد کردهاند، حالا که قلب ما را در مشتت داری، حالا که روایت تو و طردشدهها و یووه به قدر خود زندگی تلخ و شیرین است، باید با سرنوشت جنگید. برای تعصب بجنگ کاپیتان. برای ترمیم غرور هر 7نفرتان. به خاطر پیرلوی 35ساله که هنوز هم ریتم زندگی را با پاهایش کوک میکند. برای بارزاگلی و یورنته و اورا که از باشگاههایشان دور انداخته شدند. یا توز و پوگبا و موراتا که با برچسب بیمصرف بودن هواداران منچستر و مادرید سر از تورین در آوردند.
همه آنها کنار تو جمع شدهاند به امید رستگاری معمولیها در دنیای ابرقهرمانها. میگویند زمانی که از اوج به حضیض بیفتی، وقتی که پایین زندگی را ببینی، تا آخر عمر متواضع میمانی. تو، کیلینی و مارکیزیو به خاک افتادن را به چشم دیدید. برای همین است که این روزها که در اوج سیر میکنید، هنوز هم با تواضع درباره حضورتان در فینال حرف میزنید و از قویتر بودن بارسا میگویید. اما تو دنیای خودت را بساز کاپیتان. برای یکبار هم شده ثابت کن دلبرها هم میتوانند دیوها را به بند بکشند.