طرفداری- ساعت 1 ظهر بود. خبر می رساندند که یادگار امام پر شده است. نگاه ملتمسانه آن هایی که پشت در مانده بودند هم چاره نمی کرد و 80 هزار عاشق از ساعت ها مانده به بازی آمده بودند تا قهرمانی تیمشان را ببینند. همان تراختوری که پرچمش هیچ گاه نخوابیده. اقلا برای خود آذری ها. حالا چه کسی کار داشت دربی چند چند شده، قلعه نویی می ماند یا نه یا سرنوشت پرسپولیس و هدایتی چه می شود؟ ساعت هفت و نیم بود. یک ایران، یک جام و یک تبریز.
سوت آغاز بازی به صدا در آمد و هنوز هیچ نشده تراکتور گل اول را می خورد. ورزشگاه ساکت نیست. قرار نیست این پرچم امشب پایین بیاید. شب شبِ تبریز است. تراختور با تشویق هوادارانش، با غیرت بازیکنانش به بازی برمی گردد و قهرمان به رختکن می رود. حالا یک نیمه مانده و ورزشگاه غرق شادیست. از موج مکزیکی بگیر تا رقص محلی و یاشاسین و آذربایجان. چه چیزی بهتر از تحقق یک رویای 45 ساله.
سوت نیمه دوم هم به صدا در می آید. نفت که چیزی برای از دست دادن ندارد پیش می کشد. سپاهان گل دوم را هم زده و نفت می داند حتی تساوی هم به کار این تیم نخواهد آمد.پس زردپوشان برای یک گل جلو می آیند و غافلگیر هم می شوند. تیر خلاص شلیک شد. گل سوم به ثمر رسید. رویا حالا حقیقت است. گزارش گر تبریزی مستانه نعره می زند. حق هم دارد. خودمان را جای یک تراختوری گذاشته ایم؟ یا فقط پای تلویزیون حرص می خوریم و خودخوری می کنیم از صدای گزارشگری که حق دارد هوادار تیم شهرش باشد؛ عشق دوران کودکی اش. در هیاهوی همین خوشحالی ها نقطه عطف بازی اتفاق می افتد: فغانی، رو به روی تیموریان؛ کارت قرمز!
اما کسی اهمیتی نمی دهد. نه دلهره ای به دل راه دارد نه حتی شعاری و اعتراضی سر داده می شود. از دنیا چی می خواهد یک تراختوری. نتیجه سه بر یک است و تنها 20 دقیقه مانده و هشتاد هزار پرشوری که در آسمان ها به سر می برند. اما کسی نمی داند که تا دقیقه 80 ورق باز می گردد. حالا همه چیز عوض شده. تراکتور قهرمانی را از دست داده است. کم کم همه یاد همان اخراج عجیب می افتند. یاد پنالتی که روی احمد کامدار نگرفتند. کم کم فغانی می شود متهم ردیف اول. حالا نفت تهران است که پیش کشیده تا کار را تمام کند. حمله پشت حمله. صدا از کسی در نمی آید. هر چه باشد بعضی ها 12 ساعت است که اینجا، در یادگار نشسته اند و قهرمانی هم از دست رفته است.
یک نفر گوشی اش را بیرون آورده. هرچه تماس می گیرد آنتن نمی دهد. نفر بعدی و بعدی و بعدی هم همینجور. هر کسی به بغل دستی اش می گوید بازی سپاهان چند چند است. دلهره صد برابر شده.اما کنار زمین انرژی موج می زند. هواداران هم فهمیده اند خبری شده. ناگهان بلندگوی ورزشگاه فریاد می زند سپاهان 2 - 2 سایپا! یکی تبریز را بگیرد. استادیوم نگهان منفجر می شود. نفت احساسی تر حمله می کند. با هر توپی که روی پل می آید نیمکت و هواداران چشم ها را می بندند. ادینیو بالا و پایین می پرد. گیانی تیم را آرام می کند. چشم های تونی برق می زند. تونی که حتی پس از نتیجه3 بر 1 و ده نفره شدن هم عقب نکشید و ضد فوتبال بازی نکرد... و تمام!
من و تو پای تلویزیون نشسته ایم. یک چشممان تبریز است و یک چشم به سپاهان؛ اما ناگهان کانال را کاملا عوض می کنیم. در تبریز چه خبر است؟ دعواست؟ نه! جشن قهرمانی است. انگار در تبریز تراکتور قهرمان شده است. باز هم به اصفهان می رویم. در اصفهان سپاهان دور افتخار می زند. اینجا واقعا چه خبر است؟
سپاهان قهرمان شده و تراکتور نایب قهرمان؛ اما در تبریز جشن است. مجری تلویزیون به هواداران تراکتور آفرین می گوید که با وجود دومی خوشحالند. ولی ما که دیوانه نشده ایم! کدام عقل سالمی در این شرایط خوشحال می شود؟ این ور و آن ور را چک می کنیم تا خبری بگیریم. آخرش می خندیم. حریصانه می خندیم. شاید یکی دو صفت هم می بندیم به نافشان. این ها را ببین. به شبکه های اجتماعی می رویم و مسخره بازی در می آوریم. جوک می سازیم ترول می سازیم. و مستانه می خندیم و می خندیم و می خندیم. مگر نایب قهرمانی خوشحالی هم دارد؟
همکارم را می گیرم. هنوز آنتن نمی دهد. جمعیت وسط زمین دیگر خوشحالی نمی کنند. یکباره آنتن های یادگار باز می گردد. تماس برقرار می شود. صدایی با استرس آن ور خط می گوید: "مگر سپاهان مساوی نکرده؟" جواب می دهم: "کدام مساوی؟ سپاهان برد و قهرمان شد!" از آن ور خط دیگر صدا نمی آید. فقط صدای گریه های انبوهی از هواداران می شنوم. و دنیا دور سرم می چرخد. حالا همه آب ها از آسیاب افتاده است. حالا فهمیدم چه شده است.قهرمانی 15 دقیقه ای هدیه ما به احساسات میلیون ها علاقمند به تراکتور بود.
تا همین یک دقیقه پیش "احساسات پاک تبریز" مضحکه من بود. داشتم می خندیدم به بالا و پایین پریدنشان پس از نایب قهرمانی. آن ها با تئوری حال به هم زنِ "شرایط حساس ایجاب می کرد" یا شاید هم "حفظ جان داوری" رکب خورده بودند. و من داشتم می خندیدم. اولین راه حل بازی با احساسات ده ها هزار نفر در ورزشگاه و میلیون ها نفر در سراسر ایران بود. و من داشتم می خندیدم. همه ریخته بودند وسط زمین و مانند کودکانی که به استقبال تابستان می روند می رقصیدند و من همچنان می خندیدم. این ها همان هایی بودند و برایشان جوک و اس ام اس هم ساختم. ای وای...ببین چه سوژه هایی به دستم رسید. داشتم می خندیدم. آن ها از 1 ساعت قبل با همان احساسات پاکشان، آمده بودند تا از تیم محبوبشان حمایت کنند.من هنوز و هنوز و هنوز میخندیدم. وای برمن، وای برمن و وای بر من...
خودم را جای آن ها می گذارم، خودت را جای آن ها بگذار. پایان یک حسرت 45 ساله، رویای 10 دقیقه ای قهرمانی، وسط هلهله و شادی باشی و به تو بگویند شرایط ایجاب می کرد که به شما دروغ بگوییم. برای حفظ امنیت. لعنت به این حفظ امنیت. می توانی تصورش را بکنی؟ من که نمی توانم. برای یک بار هم که شده مرد باش. بلند شو، چشم در چشم همه آن هایی که امروز به آن ها خندیدی، همه آن هایی که روز به روز از تو دور می شوند و تو هم با سرعت بیشتر از آ نها فاصله می گیری بایست و بگو "شرمنده ایم تبریز" شرمنده تو و همه آذری زبان ها. شرمنده ایم که امروز و هر روز به شما خندیدیم. شرمنده ایم که در تلخ ترین شب زندگی شما هم باز به شما خندیدیم. شرمنده ایم که نژادپرست ترین مردم دنیاییم. شرمنده ایم که حتی پس از اینکه فهمیدیم اوضاع از چه قرار است دنبال راه در رو گشتیم. تا ثابت کنیم حق با شما نیست. ثابت کنیم حق با ماست. نژاد پرست ترین ملت دنیا.
شرمنده ایم که می گوییم "خودتان نتوانستیم بازی با ببرید" یا " خودتان نتوانستید قهرمان شوید و اصلا قهرمانی حق شما نبود." شرمنده ایم که به شما "دروغ" گفتیم. ما نه مسلمانیم و نه دروغ گناه کبیره است. شرمنده ایم که فردا و فرداها همه در این باره سکوت می کنند. از فدراسیون و سازمان نشینانمان گرفته تا خودمان ماست مالی می کنند. حقشان بود. چرا صندلی شکاندند. چرا فحاشی کردند. اصلا چرا اینقدر آدم به ورشگاه آمد که حفظ امنیت سخت شود...
و تو می مانی و همان حسرت 45 ساله ای که 46 ساله می شود. یا شاید هم بیشتر. ما همان ملتِ جوک و اس ام اسیم که دنبال حقمان هم نمی رویم. مگر در همین کامنتا ها و استتوس ها!