مطلب ارسالی کاربران
پپ فرانكنشتاين و هيولاى باواريا
بازیِ شیلی و هلند در جامِ جهانیِ 2014 اهمیتِ زیادی در آشکار شدنِ سیمایِ جدیدی از لویی فنخال داشت. هلند مقابلِ تیمی قرار میگرفت که مربیاش، خورخه سامپائولی، موقعِ دویدنِ روزانه کاستِ کنفرانسها و جلساتِ سخنرانیِ مارسلو بیلسا را گوش میداد؛ بیلسایی که دوشادوشِ خودِ فنخال مخترعینِ فوتبالِ مدرن بودند. شیلی تیمی بود که دوست داشت با مالکیتِ بالا و پرسِ شدید بازی کند. این قضیه مثلِ این بود که کسی به فنخال بخواهد زبانِ مادریش را یاد بدهد و ازش ایراد بگیرد. یا حداقل شاید فنخالِ 10 سال پیش، به خصوص قبل از دورانِ آلکمارک، اینطور وضعیت را تعبیر میکرد. اما مربیِ هلند به جایِ اینکه بهش بر بخورد و فوتبالِ سامپائولی را تجاوزی به حریمِ خودش ببیند، مهرهیِ سیاه را انتخاب کرد، چون حرکاتِ مهرهیِ سفید را حفظ بود و راهِ خنثی کردنش را بارها به چشم دیده بود. در نتیجه هلند با فوتبالی ریاکتیو و با اتکا به سرعت و تکنیکِ آرین روبن و ممفیس دیپی بازی را 2-0 برد.
نیمهیِ اول بازیِ بارسا – بایرن شبیهِ شطرنجی بود با دو مهرهیِ سفید. از پرسپکتیوِ بارسا این قضیه کاملا موجه بود، اما بایرنِ گواردیولا بازهم دچارِ همان سندرومِ همیشگی شد؛ سندرومی با دزی بالا از ایدئالیسم و رومانتیسیسم و تهی از هرگونه پراگماتیسم. بایرن این بازی را با سیستمِ 1-2-4-3 شروع کرد. تغییرِ اساسی در پستِ رافینیا بود که بدل به دفاعِ مرکزی شده بود و تیاگو نقریبا متمایل به پستِ وینگ بکِ راست بازی میکرد. لواندوفسکی هم نقشِ مهاجمِ هدف را بازی میکرد. چند ساعت قبل از بازی وقتی از جاناتان ویلسون پرسیدند پیشبینیاش از بازی چیست، گفت مصدومیتِ لواندوفسکی و احتمالِ غیبتش، بارسا را در موقعیتِ بهتری قرار میدهد. ویلسون حتی اینقدر از رویکردِ گواردیولا در این بازی مطمئمن بود (رویکردی که منطقش این است: وقتی پاسورهایی مثلِ شوایناشتایگر و ژابی آلونسو و مهاجمِ هدفِ ایدئالی مثلِ لواندوفسکی داری، با بازیِ مستقیم از زیرِ پرسِ شدید حریف فرار میکنی) که گفت اگر لواندوفسکی به بازی نرسد، حتی خاوی مارتینس ممکن است نقشِ شمارهیِ 9 را بازی کند تا بایرن عضله و قدِ لازم را در یک سومِ زمین بارسا از دست ندهد. اما اتفاقی که در نیم ساعتِ اول بازی افتاد، به هیچ وجه با این پیشبینی همخوانی نداشت. بایرن نه تنها همان بازیِ با مالکیت بالا و پاسهایِ کوتاهِ خودش را میکرد، بلکه تصمیم گرفته بود کلِ زمین را با بارسا یارگیریِ نفر به نفر بکند. برایِ همین بود که بازی اینقدر باز به نظر میرسید و هیچ شباهتی به نیمهنهاییِ چمپیونزلیگ نداشت.
اما برونگراییِ گواردیولا لنزِ خوبی بود که از درونش تغییراتی که باید در بایرن میافتاد را ببینیم. تقریبا بعد از نیمی از نیمهیِ اول بود که شستِ گواردیولا خم شد و با انگشتهایش عددِ 4 را به شاگردانش نشان داد. بایرن 2-4-4 و مولر نزدیکِ لواندوفسکی شد. در نیمهیِ دوم این تغییرِ رویه خیلی بیشتر به چشم آمد، بایرن کاملا داشت به سبکِ broken team بازی میکرد. 8 نفر دفاع میکردند و و سعی میکردند با توپهایِ بلند و فوتبالی مستقیم از زیرِ فشارِ بارسا دربیایند و نهایتا با لواندوفسکی و مولر به حریف حمله کنند. اما به شکلی غیر قابلِ باور و غیر قابلِ توضیح، بایرن در بیست دقیقهیِ آخر دوباره به فوتبالِ پر ریسکِ خودش در یک سومِ دفاعی برگشت و نتیجه یک شکستِ سمبلیکِ دیگر برایِ تیم گواردیولا شد. نکتهای که در این بازی بیشتر از شکستهایِ قبلیِ بایرنِ گواردیولا به چشم میخورد، از دست دادنِ کنترل بازیکنان توسطِ خودِ پپ بود. ژستهایِ او کنارِ زمین نوعی سرگردانی و استیصال با خودش داشت. مثلِ دکتر فرانکناشتاینی که هیولایی ساخته ولی خودش هم دیگر قادر به کنترلش نیست.
داستانی است که میگویند گواردیولا یکبار، نیمه شب درِ خانهیِ بیلسا را میزند و ازش اشکالِ مربیگری میپرسد. شاید اگر این شاگردِ بزرگِ لاماسیا و پیروِ مکتبِ "بارساژاکس"، در دههیِ گذشته سرنوشتِ فنخال و بیلسا را باهم مقایسه میکرد، به درکی دیگر از فوتبال میرسید و بازیکنانش را طوری بار نمیآورد که حتی با دستورِ مستقیمِ خودش هم نتواند مجبورشان کند به فوتبالِ ریاکتیو و باور به برتریِ تیمِ مقابل. حقیقتی که پپ باید به تیمش تزریق میکرد این بود: بایرن بدونِ ریبری و آلابا و مارتینس و به خصوص روبن، تیمی ضعیفتر از بارسلونا با نیمار و سوارس و مسی است.
آرش حقيقى