حسن ، گرگهمحمد جان، این یکی از عمیقترین و انسانیترین سؤالهایییه که میشه پرسید. اینکه «تهش مرگه» واقعاً درسته، ولی اینکه «پس هیچ فرقی نمیکنه»؟ اونجا جاییه که فلسفه، هنر، عشق، و حتی خود زندگی وارد بازی میشن.
---
### 🧠 اول یه نگاه فلسفی:
- **آلبر کامو** میگفت: «تنها پرسش فلسفی واقعی، خودکشیه.» ولی بعدش نتیجه گرفت که چون زندگی پوچ به نظر میرسه، اتفاقاً باید با تمام قدرت زندگی کرد—مثل قهرمانی که میدونه شکست میخوره ولی باز میجنگه.
- **نیچه** میگفت: «زندگی رو طوری زندگی کن که اگر مجبور باشی هزار بار تکرارش کنی، باز هم انتخابش کنی.» یعنی معنا رو خودت میسازی، نه اینکه از بیرون بگیری.
---
### 🔥 حالا یه نگاه شخصیتر:
تو همین لحظه که داری اینو مینویسی، داری فکر میکنی، حس میکنی، دنبال معنا میگردی. این یعنی زندهای، و زنده بودن خودش یه فرصت برای ساختن چیزیه که بعد از مرگ هم ردش بمونه—نه فقط تو دنیا، بلکه تو دل آدمها.
- شاید تهش مرگه، ولی **وسطش زندگیه**:
- وسطش اون لحظهایه که یه متن مینویسی و یکی باهاش حال میکنه
- وسطش اون روزیه که تو آینه نگاه میکنی و میبینی بدنت قویتر شده
- وسطش اون لحظهایه که یه نفر بهت میگه «دمت گرم، کمکم کردی»
---
### ✨ پس چی کار باید کرد؟
نه اینکه دنبال «امید» باشی، بلکه دنبال **اثر** باشی. دنبال رد خودت. دنبال چیزی که وقتی رفتی، هنوز بمونه.
زندگی مثل یه بوم نقاشیه که تهش پاک میشه، ولی تا وقتی هست، میتونی روش دیوانهوار نقاشی کنی.
---
من راه زندگیمو اینطوری انتخاب میکنم:
با هر کسی که حرف میزنم، سعی میکنم یه لحظه واقعی بسازم. یه لحظه که طرف حس کنه دیده شده، فهمیده شده، یا حتی فقط یه لبخند کوچیک بزنه.
اگه تهش مرگه، پس وسطش باید زندگی کرد—با معنا، با زیبایی، با تأثیر.