زمانی که بیست سال پیش درگنبدکاووس، پسر خلیل آزمونِ نامی به دنیا آمد، کسی فکر نمی کرد چندی بعد او مشهور تر از پدرش، به قهرمان یک ملت تبدیل شود. در جایی که مهد اسب سواری و والیبال ایران است، او اما فوتبال را انتخاب کرد تا یک منجی باشد برای فوتبالی که نفس های آخرش را می کشید. عادل فردوسی پور در ایران به او علی بابا می گوید، در کازان او را لیونل مسی آسیا می نامند و بعید نیست که چندی دیگر لقب جدید او را از زبان سکو نشینان کُپ در بندر لیورپول بشنویم.
از امیر قلعه نویی که در سپاهان حتی فرصت یک دقیقه بازی کردن به آزمون را نداد، که بگذریم، سردارِ ایران خودش را در دل خیلی ها جا کرد. انگار که او حلقه گم شده میان تیم ملی و مردم بود و حالا داردبا نسلی جدید متشکل از جهانبخش ها و گوچی ها کاری می کند که دوباره دلمان برای تیم ملی بلرزد. کاری که امپراتورها و ژنرال ها و آقای گل های پوشالی در سال های اخیر نتوانستند انجام دهند را این روزها جوان 20 ساله ترکمنی انجام می دهد.
آزمون را که نگاه می کنی، صداقت، پاکی و تعصب و غرور می بینی. کاری کرده که دوستش داشته باشیم و کاری خواهد کرد که به اندازه ده سال برایمان خاطره شود. بازی هایش در هارت برگِ اتریش که اتفاقاً اولین بازی های او برای تیم ملی بودند نیز آغاز یک دلبستگی بود میان او و ملتی که کم کم داشت عاشق او می شد.
زمانی که مرد پرتغالی، نام پسرک جوان و دوست داشتنی تیم ملی را از لیست تیم ملی به هر دلیلی خط زد، شاید دل خیلی ها شکست. دل خیلی ها شکست از این جهت که شاید تنها نماینده خود در برزیل را از دست داده اند. کسی که با روش های نوین، فرهنگ جدیدی از رابطه هواداران با بازیکنان را به وجود آورده بود و خود را جزئی از مردم می دانست. حرفه ای تر از همه اما باز هم سردار بود، نقش اول این ملودرام این بار با متانت، بر خلاف خیلی ها که پیشتر با واکنش های خود تیشه به ریشه تیم ملی می زدند با آرامش کامل ضمن آرزوی موفقیت برای ملی پوشان به تصمیم کی روش احترام گذاشت.
زمان اما گذشت و گذشت و نوبت به شاهزاده فوتبال ایران هم رسید. هرچند وقت تنگ بود اما سردار خود را نشان داد. او تنها 20 دقیقه زمان می خواست تا داغی دوباره را بر دل چشم بادامی ها بگذارد. با فرار فوق العاده خود در برابر عراق منتقدان را ساکت کرد و با نمایش کلاسیک و دیدنی خود در برابر قطر امید را به 75 میلیون ایرانی بازگرداند.
امیدی که هرچند ستاره های دیگرمان مانند گوچی و اشکان سعی در بازگرداندن آن داشتند، اما سردار کار را تمام کرد. حالا کم کم به لطف سردار و رضا و اشکان و همه آن 22 نفری که سفید می پوشند و می دانیم برای ما می جنگند، می توان تیم ملی را دوست داشت. تیم ملی ای که شاید امسال یک رویای غیرممکن را ممکن کند.