در دنیای فوتبال، ستارههای زیادی آمدهاند و رفتهاند. برخی مانند خورشید، سالها در آسمان فوتبال درخشیدند و برخی دیگر، مانند شهابسنگها، تنها برای لحظهای کوتاه آسمان را روشن کردند و سپس در تاریکی گم شدند. آدریانو لئیته ریبیرو، معروف به "امپراتور"، یکی از همان ستارههای درخشان بود که خیلی زود غروب کرد.
او از فاولاهای فقیرنشین ریو دو ژانیرو برخاست و با قدرت و استعداد بینظیرش، دنیای فوتبال را به تسخیر خود درآورد. شوتهای کوبندهاش، قدرت بدنی خارقالعادهاش و آن نگاه مصمم به دروازه، او را به یکی از ترسناکترین مهاجمان دنیا تبدیل کرد. اما داستان آدریانو فقط یک قصهی موفقیت نیست؛ این داستان، روایت یک سقوط تلخ و غمانگیز است.
مرگ پدرش، ضربهای بود که آدریانو هرگز از آن بهبود نیافت. مشکلات شخصی، اعتیاد و بیانضباطی، کمکم او را از اوج به حضیض کشاند. او که روزی در آسمان فوتبال میدرخشید، حالا در تاریکیهای زندگی گم شده بود. اما هنوز هم نام آدریانو، یادآور روزهایی است که او با توپش، قلب میلیونها طرفدار فوتبال را میربود.
در این مطلب، به زندگی پر فراز و نشیب آدریانو نگاهی میاندازیم؛ از فقر در فاولاهای ریو تا اوج در اینتر میلان و سپس سقوطی که باعث شد خیلیها بگویند: "چه میشد اگر آدریانو به اوجش میرسید؟"
در دل فاولاهای ریو، جایی که آسمان با دود فقر آمیخته بود و زمین با اشکهای آرزوهای برباد رفته نمناک، پسری به دنیا آمد که قرار بود روزی نامش در آسمان فوتبال بدرخشد. نامش را آدریانو گذاشتند؛ آدریانو لئیته ریبیرو. او از همان کودکی با توپهای پاره و زمینهای خاکی بزرگ شد، گویی زمین برایش کوچک بود و آسمان تنها مرز رویاهایش.
پدرش، آل mir، مردی ساده اما با ایمان، همیشه به او میگفت: "تو میتونی از این فقر فرار کنی، فقط کافیه با توپات یکی بشی." و آدریانو چنین کرد. پاهایش چنان با توپ میرقصید که گویی از همان خاک فقیر، ستارهای متولد شده بود.
سالها گذشت و آدریانو از فلامینگو به اروپا رسید؛ به سرزمینی که ستارههایش در آسمان فوتبال میدرخشیدند. او در اینتر میلان، تاج امپراتوری را بر سر گذاشت. شوتهایش چنان کوبنده بود که گویی آسمان را میشکافت و مدافعان را به زانو درمیآورد. او "امپراتور" بود؛ امپراتوری که با هر گل، قلب میلیونها طرفدار را میربود.
اما زندگی، این قصهگوی پیر، همیشه روی خوشش را به آدمها نشان نمیدهد. مرگ پدر، ضربهای بود که آدریانو هرگز از آن بهبود نیافت. گویی ستارهاش رو به افول بود. مشکلات شخصی، اعتیاد و بیانضباطی، کمکم او را از اوج به حضیض کشاند. او که روزی در آسمان فوتبال میدرخشید، حالا در تاریکیهای زندگی گم شده بود.
آدریانو به برزیل بازگشت، به جایی که همه چیز شروع شده بود. اما دیگر آن پسر پرانرژی و پرامید نبود. او حالا مردی بود با چشمانی پر از حسرت و دلی پر از آرزوهای ناتمام. هنوز هم گاهی در خیابانهای ریو دیده میشد، گویی به دنبال چیزی میگشت که سالها پیش گم کرده بود.
داستان آدریانو، داستان ستارهای است که خیلی زود غروب کرد. اما حتی در تاریکیهای شب، نور ستارهها هرگز کاملاً خاموش نمیشود. شاید روزی دوباره نام آدریانو در آسمان فوتبال بدرخشد، نه به عنوان یک بازیکن، بلکه به عنوان نمادی از قدرت، استعداد و شکنندگی.
سوال پایانی:
"آیا غروب زودرس آدریانو، زیبایی طلوعش را کمرنگ میکند؟ یا اینکه همین فراز و نشیبهاست که داستان او را ماندگار کرده است؟"
اگر از این مطلب خوشتون اومد، فالو کنید.