1،2،3 رئال مادرید
...
ای کاش ته جیبت چیزی داشتی تا روزهای دلار 80، 90 نمیدانم چند هزار تومانی را بگذرانی. ای کاش خیالت راحت بود. هر جا که رسیدی میتوانستی دست در جیب کنی. اظهار نظر کنی. بلند قهقهه بزنی. اعتماد به نفست را به رخ بکشی. از زندگی لذت ببری. از گذشتهی پرشکوه بگویی. از آیندهی روشن.... بیخیالِ روزها. شب فرا رسیده. پردهی سیاه رنگ روی هر چیز. ستارهها نه در آسمان شهر که در قاب تلویزیون خودنمایی میکنند.... اینجا زندگی کن. در خانهی اشرافی رویاهایت..
جامهای طلا و نقره را سر بکش. گذشته برای توست. با 15 جام بزرگ.... آینده همیشه روشن است. و اکنون.... یک شب دیگر، یک حریف دیگر برای زجر دادن.... از زندگی بدون دردسر، از همیشه برنده بودن و ایستادن بر قله لذت ببر... تو، طرفدار رئال مادرید هستی...
|

طرفداری، شبیه قطاری در حال حرکت است. در کدام ایستگاه سوارش شدی؟ در عصر دلبری ایتالیاییها؟ در روزگار نبردهای مسی و رونالدو در کلاسیکو؟ در دوران طلایی ژرمنهای موطلایی؟ سالهای پادشاهی سرخ آنفیلد؟ جنگهای فرگوسن و ونگر؟ شبهای وستفالن؟ هر ایستگاه رنگ و لعابی دارد و ما در نوجوانی، در کودکی و غرق در آرزوهای معصومانه ی دور و دراز یکی را انتخاب میکنیم. بهترین دوران زندگیمان. همراهش میشویم.

چند سال بعد با فرا رسیدن دوران جوانی و در چرخهی بیرحم زندگی، تیممان سقوط را تجربه میکند. و ما همراه تیممان. زمین خوردن را همانجا میآموزیم. شکست در عشقی جانسوز. آبدیده میشویم. بزرگ میشویم. بعضی تیمها برای سالهای طولانی از صحنهی اول کنار میروند. رم در لیگ قهرمانان کجاست؟ والنسیا؟ المپیک لیون، لیدز یونایتد، بایر لورکوزن، وردربرمن... بعضی سالهای سال زجر کشیدن را برای یک جام دوباره به طرفداران میچشانند. لیورپول، ارسنال، اینتر... بعضی دیگر هر طور شده آن بالا میمانند. با قدرت مالی. با برندی جهانی. با مدیریتی با ثبات.... بارسلونا، بایرن مونیخ، منچستریونایتد... یک تیم اما داستان دیگری دارد.

فرقی ندارد در چه ایستگاهی سوار قطار شوی: در سالهای پس از جنگ جهانی، پوشکاش، دی استفانو، جنتو و... بر همه چیز رنگ سفید میپاشند. در دههی 60 با ژنرال فرانکو جامها را درو میکنند، در دههی هفتاد و در عصری که درخشش یک تیم با بازیکنان خارجی آنقدرها هم متعارف نیست با نتزر و برایتنر آلمانی پیش میروند.... سپس ورود مردان لاتین به اروپا در دههی هشتاد. خورخه والدانو و هوگو سانچز و بعد کهکشانیها ... یک... کهکشانیها... دو.... دسیما، اوندیسما... شکسته شدن یک رکورد دستنیافتنی : دفاع از قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا، یک بار، دوبار... پاریس... پانزدهمی...بله، همان تیم...

وقتی طرفدار رئال مادرید هستی، انگار همیش یک بنز آخرین مدل زیرپایت داری. یک حساب پر از پول. یک خانوادهی با اصالت. چه چیزی نگرانت میکند؟ از چه چیزی میترسی؟ بگذار لیگ برتر انگلستان به بنایی مجلل و گرانقیمت تبدیل شود. بگذار لاماسیا بتازد. مدیران آلمانی تیمهای خود را بسازند... از چه چیز میترسی؟ تو، لیگ قهرمانان را با شکست چلسی، من سیتی و لیورپول، در یک فصل فتح خواهی کرد.... جامهایت را به رخ رقیب کاتالان میکشی. به رخ مونیخی ها، منچستریها، میلانیها...
و در شاهکاری جدید، به حرفهای چند ماه قبل پپ گواردیولا دربارهی جادوی آنفیلد و طلسم جایگاه کاپ و... پوزخند میزنی. با پنج گل. منگنه ی زندگی با لبههای آهنينش در حال بسته شدن است... و تو، چیزی برای جشن گرفتن همیشه در شبها داری. تاجی بر سر. ردای سفید رنگ باشکوهی برتن و.... طرفداری از رئال مادرید کار سختی نیست! یک موهبت بزرگ...