طرفداری | آنچه گذشت: در قسمت قبل، خواندیم که رود گولیتِ جوان، چگونه از بازی در سطح محلات، به فاینورد رسید. او برای ما شرح داد که در این راه، بیشتر بر غریزه خود تکیه کرده بود. و اما ادامه ماجرا:
فصل بعد، یوهان کرایوف افسانهای از تیم محبوبش، آژاکس آمستردام، به رقیب دیرینه یعنی فاینورد روتردام، منتقل شد. در این تیم، نه سرمربی (تیس لیبرختس)، بلکه کرایوفِ بازیکن، تاکتیکها و پُستها را تعیین میکرد. جایگاه من در ترکیب ایدهآل او، وینگر راست محض بود. وظیفه وینگر این بود که بازی را در عرض زمین نگه دارد، موقعیت ایجاد کند و پاس بدهد. این بار هم با موقعیتی کاملاً جدید روبرو بودم، چرا که بهعنوان مهاجم، فضای بسیار بیشتری در اختیار داشتم. اما خواست کرایوف، حکم قانون را داشت.
ما در سمت چپ، یک گزینه خوب داشتیم: پیر فرمولن. او توانایی عبور از مدافعان را داشت، پاس میداد و مرتباً گلزنی میکرد. بازیکنی فوقالعاده در کار با توپ، که فشارهای موجود برایش بیش از حد شد و از ترکیب کنار گذاشته شد (بعدها به پاری سن ژرمن پیوست). کرایوف او را با مدافعی به نام استنلی برارد جایگزین کرد. برارد بهعنوان یک مدافع چپ، وظیفه داشت که هنگام از دست دادن توپ، اوضاع را تحت کنترل درآورد. زمانی که توپ در اختیار ما بود، کار خاصی نداشت، اما به محض از دست دادن آن، این برارد بود که باید اوضاع را جمع میکرد. این به یوهان فرصت میداد تا وقتی که توپ را دوباره پس میگرفتیم، کمی استراحت کند.
یوهان کرایوف میدانست که بازیکنان را در چه جایگاهی قرار دهد و دائماً درون زمین و خارج از آن، صحبت میکرد. او ایدههای زیادی داشت؛ از جمله درباره موقعیت من بهعنوان وینگر راست و نحوه هماهنگی با هافبک راست تیم، آندره هوکسترا. هوکسترا استقامت خارقالعادهای داشت: مدام میدوید و مرتب در محوطه جریمه حاضر میشد تا پاسها را دریافت کند. او گلهای زیادی به ثمر رساند، هرچند برخی معتقد بودند که برای سطح اول فوتبال کافی نیست. اما با تاکتیکهایی که کرایوف طراحی کرد، هوکسترا به اوج شکوفایی رسید. کرایوف با روش مربیگری و شیوه صحبتهایش درباره فوتبال، دیدگاه جدیدی از تاکتیک به من آموخت. او نشان داد که فوتبال تنها محدود به شناخت موقعیت خود درون زمین نیست.
یوهان کرایوف در فاینورد
با حضور کرایوف در تیم، فصل ۸۴-۱۹۸۳ با قهرمانی فاینورد در لیگ هلند و جام حذفی به پایان رسید. پس از این فصل، کرایوف دیدگاه مرا نسبت به جایگاهم در فوتبال، هم در باشگاهها و هم در تیمهایی که در آینده در آنها بازی میکردم، تغییر داد. این اتفاق در سفری با تیم رخ داد. ما اتفاقی در آسانسور کنار هم قرار گرفتیم و صحبت را آغاز کردیم. این گفتوگو، ساعتها در اتاق هتل ادامه یافت و مرا برای ادامه دوران حرفهای خودم آماده کرد.
کرایوف به من گفت:
«رود، اگر حالا به باشگاه دیگری منتقل شوی، انتظارات از تو خیلی بیشتر خواهد شد. تو بهعنوان یک بازیکن خاص و یک فوتبالیست بزرگ با شخصیتی پررنگ، به آنجا خواهی رفت. به مهاجمی مثل رود خیلز فکر کن _ یک ماشین گلزنی در فاینورد، آژاکس، آیندهوون، اندرلخت و کلوب بروخه _ تا زمانی که گل بزند، هیچکس به این که تیمش را تغییر میدهد، اهمیتی نمیدهد. اما تو؟ اگر الان تیم عوض کنی، کلی حرف و حدیث پشت سرت خواهند گفت. دقیقاً مثل همان اتفاقی که در سال ۱۹۷۳ برای من افتاد، وقتی آژاکس را به مقصد بارسلونا ترک کردم. مردم تو را به هزار چیز متهم خواهند کرد: اینکه فقط به پول فکر میکنی و خیانت کردهای؛ همچنین القاب مختلفی برایت خواهند ساخت. فقط به این دلیل که تواناییهایی بیش از یک بازیکن معمولی داری.»
کرایوف معتقد بود که تنها راه مقابله با این مشکل، این است که سایر بازیکنان را در پستهایی قرار دهی که عملکرد بهتری داشته باشند. اما من که در آن زمان ۲۲ ساله و بیتجربه بودم، درک کاملی از گفتههای او نداشتم. هنوز دقیقاً نمیدانستم که در دنیای فوتبال چه میگذرد.
حرفهای کرایوف، یک سال بعد معنای واقعی خود را نشان دادند. زمانی که از فاینورد به آیندهوون منتقل شدم، جنجال بزرگی به پا شد. همین اتفاق هنگام انتقال از آیندهوون به آث میلان هم رخ داد. بسیاری، از این انتقالها ناراضی بودند و شاید یکی از محترمانهترین القابی که دریافت کردم، «پولپرست» بود.
سخنان کرایوف مرا به فکر فرو برد و برای مدت طولانی سعی کردم درک کنم که منظور واقعی او چه بود. او دیدگاهی کاملاً متفاوت از فوتبال را به من نشان داده بود. از آنجا که هر مربیای که تاکنون زیر نظرش بازی کرده بودم، مرا در پستهای مختلفی قرار داده و مجبورم کرده بود که سبک بازیام را تطبیق دهم، تا آن زمان فقط روی خودم تمرکز داشتم.
از فاینورد به آیندهوون
به محض ورود به آیندهوون، کاملاً متوجه شدم که یوهان کرایوف چه میگفت. مسئله این نبود که آیندهوون میخواست قهرمان شود؛ نه، باید قهرمان میشد. هیچ گزینهی دیگری وجود نداشت. و مسئولیت این مأموریت بر دوش من بود. آنها از همان ابتدا این موضوع را بهوضوح اعلام کردند. اینکه چگونه با این فشار کنار بیایم، به خودم بستگی داشت.
خوشبختانه، آیندهوون باشگاهی آرام و دوستانه بود، بنابراین مشکلی برای تثبیت جایگاهم نداشتم؛ در واقع، گاهی حتی بیش از حد مشتاق نشان میدادم. تمام فشار را روی دوش خود گذاشتم و مسئولیت قهرمانی را کاملاً پذیرفتم. آنقدر مشتاق بردن و قهرمانی بودم و آنقدر میخواستم انتظارات را برآورده کنم که در کوچکترین جزئیات تیم هم دخالت میکردم.
آنها روی حرف من، لباس تیم را عوض کردند. آیندهوون معمولاً با پیراهن قرمز، شورت مشکی و جوراب قرمز بازی میکرد. به نظرم زشت و افسردهکننده بود؛ خیلی تاریک و فاقد آن قدرت و طراوتی که من مدنظر داشتم. پس لباس جدیدی انتخاب کردیم: پیراهن قرمز، شورت سفید و جوراب سفید. این تغییر، هم برای خودمان و هم برای تیمهای حریف، پیامی قدرتمند داشت. ما احساس بزرگتر و قویتر بودن میکردیم.
رود گولیت در آیندهوون
علاوه بر این، با بازیکنان کار کردم و آنها را متقاعد کردم که باید عملکرد تیمی خود را بهبود بخشند؛ اینکه ما باید با هم کار کنیم. برای مثال، مدافع راست تیم، اریک گرتس، رابطه خوبی با وینگر راست تیم، رنه فان در خیپ، نداشت. فان در خیپ آدمی شوخطبع و بازیکنی مستعد بود، اما باید تحت کنترل قرار میگرفت. در مقابل، گرتس بسیار جدی بود، همیشه فوتبال را در اولویت میگذاشت و اصلاً حوصلهی شوخیهای فان در خیپ را نداشت. گرتس کاملاً به اخلاق کاریاش متکی بود _ هرگز تسلیم نمیشد _ در حالی که فان در خیپ گاهی بیش از حد به استعدادش تکیه میکرد.
فان در خیپ همیشه جنجالآفرین بود، در حالی که گرتس کاپیتان تیم ملی بلژیک بود. اما من برای قهرمانی آیندهوون به هر دوی آنها نیاز داشتم، بنابراین خارج از چارچوب مربی، شروع به کار روی این دو بازیکن کردم تا بیشترین بهره را از آنها ببرم.
با وجود تفاوتهای شخصیتیشان، مهارتهای فوتبالی آنها کاملاً مکمل یکدیگر بود. گرتس میتوانست شکاف دفاعیای را که فان در خیپ باز میگذاشت، پوشش دهد، در حالی که فان در خیپ با ایجاد فضا، شرایطی فراهم میکرد که گرتس بتواند از کنارهها نفوذ کند و ارسالهای عالی انجام دهد.
قطعات این جورچین، در دیدار برابر آژاکسِ کرایوف در کنار هم قرار گرفتند. کرایوف تازه بهعنوان سرمربی منصوب شده بود و آژاکس شروعی رؤیایی در آن فصل داشت؛ آنها مسابقات را یکی پس از دیگری میبردند و در اوج بودند. آژاکس مدام در حال قهرمانی بود و همهچیز برایشان به خوبی پیش میرفت. وقتی آیندهوون وارد آمستردام شد، همه فکر میکردند ما قربانی خواهیم شد.
ما در جدول لیگ از آژاکس عقب بودیم و پیشبینیها بیشتر روی بردهای ۴-۰ یا ۵-۰ برای آژاکس بود. علاوه بر این، همیشه آژاکس بهعنوان تیم برتر شناخته میشد، در حالی که آیندهوون همچنان به چشم یک تیم کارخانهای متعلق به شرکت فیلیپس دیده میشد. برای من، این انگیزه بزرگی بود که همه از قبل ما را بازنده میدانستند.
اما در نهایت مشخص شد که ما خیلی بیشتر از آنچه تصور میشد پیشرفت کرده بودیم و حتی در همان اوایل فصل، تیمی کاملاً پخته بودیم. ما با نتیجه ۴-۲ پیروز شدیم. من دو گل به ثمر رساندم. این یک بازی فوقالعاده بود که با دقت کامل بازی کردم و کاملاً به تیم توجه داشتم. این پیروزی تأییدی بر این بود که در مسیر درستی از نظر پیشرفت فوتبالی قرار گرفتهام. درسهایی که از یوهان کرایوف در فاینورد گرفته بودم، حالا داشتند نتیجه میدادند.
البته، فقط رویکرد فعال من نبود که تفاوت ایجاد کرد، بلکه فضایی که هانس کرای سینیور (سرمربی تیم) به من داد تا روی بازیکنان تأثیر بگذارم نیز نقشی کلیدی داشت. من از این فضا استفاده کردم، زیرا کمکم داشتم متوجه میشدم که مسئولیت تیم بر عهده من است. همه به من نگاه میکردند. اگر اوضاع برای آیندهوون خراب میشد و ما قهرمان نمیشدیم، من مقصر شناخته میشدم. مشکلی نبود، اما حداقل این اتفاق به شیوه خودم رخ میداد. داشتن کنترل کامل روی تاکتیکهای تیم، حس خوبی داشت.
تمام زوایای زمین
من آن فصل را در خط دفاع آغاز کردم و پانزده گل به ثمر رساندم. در ده بازی آخر به خط حمله منتقل شدم و در پنج دیدار پایانی، ده گل زدم. هرگز در منطقه امن خود باقی نماندم، هرچند که این کار ایمنتر بود. همیشه منافع تیم را بر منافع شخصیام ترجیح میدادم. سازگاری، مفهومی است که در تمام دوران حرفهای من جریان داشته است؛ چه در هلند، چه بعدها در ایتالیا و انگلستان و همچنین در تیم ملی هلند.
رود گولیت در آیندهوون
اگر بتوانید در بالاترین سطح خود را با پستها و سیستمهای مختلف وفق دهید، خیلی سریعتر بهعنوان یک بازیکن رشد خواهید کرد. من به بازی در سیستم ۳-۳-۴ در تیمهای هارلم و فاینورد عادت داشتم _ کرایوف بهشدت به این سیستم پایبند بود _ اما در آیندهوون به ۲-۴-۴ تغییر سیستم دادم.
بهعنوان یک مدافع مرکزی میتوانستم وارد خط هافبک شوم و از آنجا به موقعیتهای هجومی نفوذ کنم. ویلی فان در کرخوف، بازیکن ملیپوش هلندی که در جام جهانی ۱۹۷۸ در ترکیب اصلی تیم حضور داشت، بلافاصله جای خالی مرا پر میکرد. بنابراین، تعادل در خط هافبک و بهطور کلی در تمام تیم، حفظ میشد.
در تیم ملی هلند، دوباره به سیستم ۳-۳-۴ بازگشتم. این تغییرات تاکتیکی باعث شد که بهعنوان یک بازیکن بسیار پختهتر شوم، زیرا یاد گرفتم که در ذهن حریف چه میگذرد. بهعنوان یک مدافع، میتوانی افکار یک مهاجم را بخوانی و بهعنوان یک مهاجم، میتوانی درک کنی که یک مدافع چگونه فکر میکند.
پایان فصل دوم