به نام خدا
هر چه باشد، او مدافع سرسختی بود که به عنوان یک مهاجم وارد فوتبال شد. او بازیکنی با جثه بسیار بزرگ و روحی حساس است؛ کسی که تصور میشد درونگراست و حتی به این فکر می کرد که چمن سبز هایبری را با فرش قرمز هالیوود عوض کند. با وجود ارتباطاتی که با زنها داشت، مردم درباره گرایش جنسیاش دچار شک و شبهه شدند.
وقتی سول کمپل برای اولین بار در پیراهن آرسنال به وایت هارت لین بازگشت، با خصمانهترین استقبال تاریخ لیگ برتر روبهرو شد. چاشنی مذهبی نیز به این اتفاق اضافه شده بود. در شروع بازی، 4 هزار بادکنک با نوشته “یهودا”، به سمت آسمان رها شدند. روی سکوها، بنری بزرگ پهن شده بود که روی آن نوشته بود “جان 13:27″ که اشاره به آیهای در انجیل دارد: ” و هنگامیکه یهودا نان را برداشت، شیطان بر او وارد شد”.
انبوهی از سکه و قوطی به سمت اتوبوس باشگاه آرسنال که از خیابان “سون سیسترز رود” عبور بود، پرتاب شد. خارج از ورزشگاه، جزوهای در بین هواداران دست به دست میشد به نام “یک دقیقه تحقیر”. جای دیگری در خیابانهای منطقه تاتنهام، آدمک سول کمپل از تیر چراغ برق آویزان شده بود. بازیکنان دیگری هم بین دو تیم لندنی جا به جا شده بودند ولی هیچکدام، هیچ واکنشی که حتی شبیه به این اتفاقات باشد، نگرفته بودند. برای کمپبل مطمئنا تجربه بسیار سخت و دشواری بوده و او در این مدت به اتهاماتی فراتر از فوتبال متهم شد. در عین حال، این اتفاقات به شدت شخصی شده بود.
در بین سیل اهانت و فحاشیها، او یک چهره آشنا در جمعیت دید: برادر خودش، تونی. برایش شوکهکننده بود، کسی که انقدر به او نزدیک بوده، جزئی از این جمعیت پر سر و صداست. روی سکوهای بالاتر، پلاکاردی بود که قصد داشت چنین اعتراضات خشونتباری را کمی متعادل کند:” ما از تو متنفریم زیرا عاشقت بودیم.”
رفتن کمپبل به آرسنال از نظر هواداران تاتنهام گناهی نابخشودنی بود؛ تصمیمی که او را به “یهودا” تبدیل کرد.
هر چند که او یک دهه در وایت هارت لین بازی کرد ولی کمپل یک شخصیت منفی عادی نبود. او که توسط آرسن ونگر به عنوان “یک مرد حساس و باهوش” توصیف شده بود، از عمیق بودن احساساتی که به واسطه انتقالش توسط هواداران ابراز شده بود، شوکه بود. او بعدها در این رابطه گفت:” انگار که مردم میخواستند با حرفهایشان من را بکشند.” تناقض بزرگ در مورد کمپبل این است که مردی که توسط نویسنده کتاب بیوگرافیاش، به عنوان “به شدت خجالتی” توصیف شده، تصمیمی گرفت که باعث شد در مرکز چنین دشمنی از سوی مردم قرار بگیرد. او ادامه داد:” جمعیت باعث شد من به شدت هیجان زده شوم. حسی جدید را تجربه میکردم- زنده بودم، حس فوق العادهای بود.”
زندگی کمپبل پر از این تناقضهاست. هر چه باشد، او مدافع سرسختی بود که به عنوان یک مهاجم وارد فوتبال شد. او بازیکنی با جثه بسیار بزرگ و روحی حساس است؛ کسی که تصور میشد درونگراست و حتی به این فکر میکرد که چمن سبز هایبری را با فرش قرمز هالیوود عوض کند. با وجود ارتباطاتی که با زنهای مشهور داشت، مردم درباره گرایش جنسیاش دچار شک و شبهه شده بودند. در نهایت او در ذهن همه، یک معما باقی ماند.
آیا چنین چیزی مهم است؟ فوتبال همواره به این متهم است که پارامترها و معیارهای محدودی برای شایسته شمردن شخصیت یک ورزشکار دارد. اخلاق و خصیصههای فردی همیشه تحمل نمیشوند. کمپل یک بار گفته بود:” من دوست دارم مثل یک ببر غران باشم یا عقابی که در آسمان اوج میگیرد.”
چنین جملاتی معمولا برای کانتونا تشویق و تمجید به ارمغان میآورد ولی برای کمپبل، مایه تمسخر شده بود – یک نفر او را مثل یک هنرمند میدید، یک نفر مثل یک انسان عجیب و غریب. این سوال پیش میآید که چرا ظرفیت کمپبل در کنترل کردن انتظارات، همیشه مورد استقبال هواداران نبوده است. او در این رابطه توضیح داد:” مردم دوست دارند دیگران را داخل جعبههای کوچک قرار دهند و اگر جا نگیرید، غیرعادی هستید.”
حتی پس از بازنشستگی از فوتبال، تصویر عجیب و غریب او در بین مردم ادامه پیدا کرد. در حقیقت، حدس و گمانها درباره اینکه کمپبل به چه چیزی میتواند تبدیل شود – یک سیاستمدار، یک بازیگر و یا همانطور که مشخص شد، یک مربی با استعداد- به حدی زیاد بود که همه فراموش کردند او چه بود: بدون شک یک مدافع میانی فوقالعاده و محور اصلی خط دفاعی تنها قهرمان شکستناپذیر لیگ برتر.
***
کمپبل همیشه سرسخت بود. وقتی نوجوان بود و بدون اینکه قراردادی در کار باشد، با وستهام تمرین میکرد، یکی از مربیان گفت که کمپبل از شنیدن پیروزی هند غربی مقابل انگلیس در بازی کریکت خوشحال میشود. او احساس کرد که به خاطر رنگ پوستش، به او برچسب “غیرانگلیسی” زده میشود و هیچگاه دیگر با وستهام تمرین نکرد.
طولی نکشید که تاتنهام او را انتخاب کرد و او را به جایی که امروزه به عنوان مدرسه عالی اتحادیه فوتبال در “لیلشال” میشناسیم، فرستاد. آنجا بود که پس از اینکه گوینده ورزشگاه، چندین بار در تلفظ اسمش به مشکل خورد، نامش را از سولزیر(Sulzeer) به سول (Sol) تغییر داد.
او خیلی سریع از تیم آکادمی به تیم اصلی رسید و در چندین پست مهارتهایش را امتحان کرد تا در نهایت، در قلب دفاعی اسپرز جا پیدا کرد.حتی زمانی که به سمت ستاره شدن اوج میگرفت، در رختکن تیمها یک وصله ناجور بود و توسط هم تیمیهایش همواره به عنوان شخصیتی به شدت مستقل یا گوشهگیر توصیف میشد. همانطور که یکی از مربیان سابقش در کتاب بیوگرافی کمپبل بیان کرده:” هر جایی که سفر میکردیم و یک اتاق تک نفره وجود داشت، سول اولین نفری بود که دستش را (برای گرفتن اتاق) بالا میگرفت.”
این ویژگی در بچگی در او رشد کرد. او در این رابطه گفت:” من در خانه خودم گوشهگیر شدم. منزوی شدم چون در خانهمان هیچ جایی برای رشد و تغییر وجود نداشت، همه چیز تنگ و ترش بود و فضایی برای نفس کشیدن نبود. مردم متوجه نمیشوند که وقتی بچه هستید، چنین چیزهایی چگونه روی شما تاثیر میگذارد. من حق صحبت کردن نداشتم بنابراین فوتبال به طرز بیان من تبدیل شد.”
شاید همین خلق و خوی گوشهگیرانه باعث شد تا خبر انتقال جنجالی او به عنوان بازیکن آزاد به آرسنال در تابستان 2001 به نشریات درز نکند. کمپبل پیشنهاداتی از خارج از کشور داشت؛ بارسلونا و اینتر میلان پیشنهادات وسوسهانگیزی به او ارائه کرده بودند. او که تشنه موفقیت بود، از ناکامی تاتنهام در پیشرفت ناامید شده بود و از بدقولی سران باشگاه در افزایش حقوقش ناراحت بود و سرانجام آرسنال را انتخاب کرد و از تمام رنج و عذابها راحت شد.
کمپبل با یک ضربه سر تماشایی، آرسنال را در فینال چمپیونزلیگ 2006 پیش انداخت اما این برای قهرمانی توپچیها کافی نبود.
با وجود تمام آشوبها، از لحاظ فوتبالی خیلی سخت است که بتوان نتیجه این انتقال را چیزی به جز موفقیت ارزیابی کرد. پس از 12 ماه از حضورش در آرسنال، او دو قهرمانی داخلی کسب کرد. دو سال بعد او قهرمان شکست ناپذیر لیگ شده بود. در ادامه او عضو تیمی بود که دو قهرمانی در جام حذفی کسب کرد و در فینال چمپیونزلیگ گلزنی کرد. در 5 سالی که به عنوان دوره اول حضور کمپل در آرسنال شناخته میشود، تاتنهام هیچ جام مهمی کسب نکرد.
آرسن ونگر در حال تغییر چهار مدافع آرسنال بود و کمپبل نقشی کلیدی برای او ایفا کرد. سرمربی فرانسوی از یک خط دفاعی با تجربه و هماهنگ برخوردار بود ولی آگاه بود که نیاز به تغییرات وجود دارد و کمپبل، به عنوان سنگ بنای خط دفاعی جدید، پا جای پای تونی آدامز گذاشت.
در تیمی که برای حمله کردن ساخته شده بود، توانایی دفاع رو در روی کمپبل، او را به یک مهره ارزشمند تبدیل کرد. کمپبل، پاتریک ویرا و تیری آنری، ستون فقرات تیم شکستناپذیر ونگر بودند. هواداران آرسنال، همواره از ناکامی باشگاه در پیدا کردن جانشینی برای ویرا حرف میزنند ولی واقعیت این است که باشگاه جانشین خوبی برای کمپبل هم پیدا نکرد.
با این حال، درست پیش از خروجش از آرسنال، اتفاقهای ناگواری برایش رخ داد. کمپبل در دوران بازیاش، با تعصبات بسیاری جنگیده بود و بارها مورد حملات نژادپرستی یا توهینهای جنسیتی قرار گرفته بود. در راکر پارک او فریادهای “میمون” را تحمل میکرد و در سرتاسر کشور، کنایههای احمقانه درباره جنسیتش را. در فوریه 2006، او با یک اتهام ظالمانه دیگر در فوتبال همراه شد: سلامت روانی.
یک چهارشنبه شب در هایبری، آرسنال پس از 45 دقیقه، 2-1 از وستهام عقب بود. کمپبل روی هر دو گل مقصر شناخته میشد و در حالیکه با خستگی و پریشانی در زمین راه میرفت، یک هوادار را دید که یک اسلحه خیالی به سمت او نشانه گرفته است. او از تونل ورزشگاه پایین رفت، از رختکن عبور کرد و در اتاق درمان به دنبال آرامش بود؛ جاییکه او به گری لوین، روانشناس تیم بزرگسالان توضیح داد که احساس کرده دیگر نمیتواند ادامه دهد. هیچ مصدومیتی در کار نبود. کمپل با یک درد دیگر متلاشی شد.
به نظر میآمد که موضوع فراتر از فوتبال است. او در دورهای از زندگیاش قرار داشت که مورد هجوم افکار مخربی قرار گرفته بود که مرگ پدرش، دستگیری و محبوس شدن برادرش و خبر شوکهکننده اینکه قرار بود پدر شود، همگی شاملش میشد. او خسته شده بود. آنری با نگرانی، به اتاق روانشناس سرک کشید. او در این رابطه گفت:” سول استوکهایش را درآورده بود و من گفتم ” یالّا سول، استوکها را بپوش و بیا این بازی را ببریم”. به یاد دارم که سرش را تکان داد و گفت “نمیتوانم” همان موقع فهمیدم که اتفاق بسیار بدی افتاده است. “نمیتوانم” چیزی نبود که سول کمپل بگوید.
ونگر بعدها گفت که آن شب، مدافعش “به قدری از لحاظ روحی شکسته شده بود که نتوانست برگردد”. وقتی رختکن خالی شد، کمپبل کت و لباس ورزشیاش را پوشید و به سمت در خروج حرکت کرد. کمپبل در حالیکه هنوز شماره 23 را به تن داشت، ورزشگاه را در بین دو نیمه ترک کرد؛ پیش از آنکه برای استراحت راهی بروکسل شود.
سایمون آستایر که کتاب بیوگرافی کمپبل را نوشت، درباره اتفاقی که رخ داده کمی شک دارد. او در سال 2014 گفت:” فکر میکنم سول کمپبل از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بود و باید مدتی دور میشد. فکر میکنم برای او اعتراف به چنین موضوعی کمی دشوار بود. او هنوز هم کمی با اینکه از لحاظ روحی بهم ریخته بود، مخالفت میکند ولی من مطمئنم اینطور شده بود.
کمپبل یکی از ارکان اصلی تیمی بود که در فصل 04-2003 بدون شکست قهرمان لیگ برتر شد.
دیوید دین به من گفت: “من به سول گفتم هر وقت دوست داشتی برگرد، هر وقت که بهتر بودی”. او 4 روز بعد برگشت. اگر من مربی تیم بودم، به نظرم میآمد که او خیلی زود برگشته. آدمها در این دوره به کمک نیاز دارند. او حتما باید مدت بیشتری دور از تیم میبود.” کمپبل ترجیح میداد که روی بخش فوتبالی قصه تاکید کند. وقتی دین به بلژیک رفت تا با او ملاقات کند، کمپبل از دشواریهایی که به خاطر مصدومیتها کشید و اینکه احساس میکرد تیمش را ناامید کرده، با او صحبت کرد.
شاید در یک محیط مدرن، کمپبل از زمان و حمایت بیشتری برای بهبود اوضاعش برخوردار میبود. هواداران هم شاید همدلی بیشتری داشتند- ولی به دلایلی، او سول عجیب و غریب بود که این بار هم رفتارهای غیرعادی داشت. در هر صورت، این اتفاق، سندی است بر شخصیت مستحکم او که در طول چند هفته به ترکیب اصلی تیم برگشت.
در ماه می همان سال، ضربه سر سنگین او، آرسنال را در فینال چمپیونزلیگ پیش انداخت. هر چند او در آن تابستان، شمال لندن را ترک کرد ولی در پورتموث موفقیتهای بیشتری کسب کرد و با این تیم به قهرمانی جام حذفی 2008 رسید. در برخی محفلها، کمپبل به خاطر آسیب پذیری اش مورد تمسخر قرار میگرفت. اما شاید او باید به خاطر شجاعتش مورد تحسین قرار میگرفت.
***
با در نظر گرفتن جایگاه او در فوتبال، عجیب است که کمپبل هیچگاه خارج از انگلیس بازی نکرد. خارج از انگلیس، نگاهها به او بیشتر معطوف به آمارش بود تا شایعات. او 73 بازی ملی انجام داد و در تمامی دقایق ممکن 4 تورنمنت پیاپی برای انگلیس به میدان رفت. در دو رقابت تابستانی- جام جهانی 2002 و یورو 2004- او در بین کاندیداهای بهترین تیم رقابتها قرار داشت.
کمپبل وقتی که ادعا کرد دورانش در تیم ملی انگلیس باید با بازوبند کاپیتانی همراه میشد، تیترهای زیادی را به خود اختصاص داد. او که در سه بازی دوستانه بازوبند را به بازو داشت، نژادش را علت ناکامی در این امر دانست. او در سال 2014 گفت:” من باور دارم که اگر سفیدپوست بودم، شاید بیش از 10 سال کاپیتان انگلیس میبودم – به همین سادگی.
فکر میکنم اتحادیه هم دوست داشت من سفید باشم. من اعتبار و هوشمندی لازم برای کاپیتانی را داشتم. یک مهره ثابت در قلب دفاع تیم بودم و در همان ابتدای دوران بازیام هم کاپیتان باشگاهها بودهام. فکر نمیکنم اوضاع عوض شود چون نه آنها (مسئولین اتحادیه) چنین چیزی میخواهند و نه بیشتر هواداران. اینکه در ردههای سنی زیر 18 سال و زیر 21 سال، کاپیتانهای سیاهپوست یا نژادهای ترکیبی وجود داشته باشد، مشکلی ندارد ولی برای تیم ملی اینطور نیست. یک سقفی وجود دارد و هر چند که کسی راجع به آن صحبت نکرده ولی من باور دارم که این سقف شیشهای است.”
کمپبل بعدها این صحبتش را تصحیح کرد و گفت که منظورش این نبوده که باید در تمام طول یک دهه حضورش در تیم ملی انگلیس، بازوبند را میبسته. با این حال، اینکه بازیکنانی مثل مایکل اوون، جایگاه بالاتری از او داشتند، آزارش میداد. او گفت:” اوون فوروارد فوقالعادهای بود ولی هیچ ربطی به کاپیتانی نداشت.”
کمپبل معتقد است که اگر سیاهپوست نبود، به عنوان کاپیتان اول تیم ملی انگلیس انتخاب میشد.
برخی این سوال برایشان پیش میآید که ذات مستقل کمپبل، او را به یک رهبر خوب تبدیل میکند یا نه. همانطور که ونگر یک بار گفت:” سول آدم عجیبی است چون گاهی که بسیار متمرکز است، میتواند خیلی بیتفاوت هم باشد.” اینکه بخواهیم به چنین نقل قولی اتکا کنیم، باعث میشود تا موضوع اصلی را فراموش کنیم. موضوعی که کمپبل آن را مطرح کرد، بسیار مهم بود. 7 بازیکن سیاهپوست بازوبند کاپیتانی انگلیس را به بازو بستند که تنها یک نفر از آنها کاپیتان ثابت بوده است. یک وجه نمادین در این رابطه وجود دارد.
کمپبل در دوران مربیگری هم با این پیش قضاوتها دست به گریبان است. بر خلاف خیلی از هم دورهایهایش، او از پایینترین پلههای نردبان فوتبال آغاز کرد و در این راه خیلی سخت جنگید. سازمان لیگ فوتبال انگلیس، لیگ برتر و اتحادیه بازیکنان حرفهای، برنامهای در مورد افزایش تعداد مربیان سیاهپوست، آسیایی و دیگر نژادها در لیگهای داخلی حرفهای انگلیس ترتیب دادهاند. این اقدام به این خاطر اجرایی شد که آنها فرصت کافی در این رابطه پیدا نمیکردند.
جین لی، مدیر آموزش و پرورش برابری در اتحادیه لیگ در این رابطه توضیح داد:” سول کاپیتان باشگاهش بود، کاپیتان تیم ملی کشورش بود و منظورش از صحبتهایی که کرد این بود که نمیتواند همه جا فرصت حضور داشته باشد. این را با دیگر بازیکنان در انگلیس مقایسه کنید. من با خیلی از دوستانم در این رابطه صحبت کردهام و آنها از اینکه در طی این سالها حتی فرصت یک مصاحبه به آنها داده نشده، ناراحت هستند.”
کمپبل گفت:”من رنگین پوست هستم، همیشه دوست دارم برای چیزهای مختلف بجنگم. این موضوع ارزش جنگیدن دارد. نمیخواهم بنشینم و مثل قبل باشم، مثل دیگران. یک ندایی میشنوم. برخی مردم به طور طبیعی، چیزی در درونشان دارند که باعث میشود کارهای درست انجام دهند و برای احقاق حقوق میجنگند. درباره من چطور؟ برایم مهم نیست که در تلویزیون شغلی به من داده شود، در مربیگری و … . من دوست دارم شغلی داشته باشم که خودم باشم. هر چه جلو میروید، باید بیشتر خودتان باشید.”
سول کمپبل بودن همیشه کار آسانی نبوده ولی این موضوعات نباید نگاه ما به یکی از بهترین مدافعان انگلیسی را تغییر دهد. برای مدتها، آمار او به عنوان بازیکن، خود گویای کیفیتش بود. حالا در بازنشستگی، به نظر این غول خجالتی توانسته نظراتش را بیان کند و صدایش را به همه برساند.
|