دلامون سیاه شدن، برای هم تنگ نمی شن
مثل آسمون دیگه، زلال و یکرنگ نمی شن
اونکه گفت مهربونی، تا دنیا دنیاست میمونه
راست میگفت، گمون می کرد دلامون از سنگ نمی شن
دل تو امروزیه قصه ی دوست داشتنو باور نداره
دل من قدیمیه عاشق عشقیه که آخر نداره
روزگاری آدما مثل فرشته پاک بودن
دلا اون روزا برای همدیگه هلاک بودن
قصه ی داش آکلو بخون ، بخون تا بدونی
عاشقای قدیمی عاشق سینه چاک بودن
دلامون سیاه شدن، برای هم تنگ نمی شن
مثل آسمون دیگه، زلال و یکرنگ نمی شن
اونکه گفت مهربونی، تا دنیا دنیاست میمونه
راست میگفت، گمون می کرد دلامون از سنگ نمی شن
قصه ی دوستت دارم رو، تو میگی پوشالیه
دل من اما از این، نا باوری ها خالیه
تو داری غریبه میشی با من و نمی دونی
که میون غربت غم ها دلم چه حالیه
دل تو امروزیه گلای کاغذی می خواد
توضیحات:
داش آکل لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کردهاست اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
در همین حین، حاجی صمد — از مالکان شیراز — میمیرد، و داش آکل را وصی خود قرار میدهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل میبازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهٔ جوانمردی و عمل به وظیفهٔ خود میداند. در نتیجه، این راز را در دل نگه میدارد. در عوض، طوطیای میخرد، و درد دلش را به او میگوید.
از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک میکند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهٔ او میکند.
بر این منوال، هفت سال میگذرد تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا میشود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهٔ خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهٔ بخت میفرستد.
همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله — در حالی که مست است — کاکارستم سر میرسد. با داش آکل یکی به دو میکند و در نهایت با او گلاویز میشود؛ و سرانجام، با قمه، زخمیاش میکند.
فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی می سپارد و کمی بعد، میمیرد.
عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند، که ناگهان طوطی با لحن داشی «خراشیدهای» میگوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»
فیلم "داش آکل" ۱۳۵۰، ساخته مسعود کیمیایی هم برگرفته از این داستان میباشد.