خواب بودم ولی در واقع خواب نبودم داشتم گوسفندارو تو ذهنم میشمردم تا خوابم ببره یهو ی گوسفند واقعی از رو کلم پرید
پاشدم از جام همون لحظه دزده جواربو درآورد پرت کرد تو صورتم بوی ترشی مونده میداد بیهوش شدم
دزد منو پرت کرد از پنجره پایین
شروع کرد انداختن سیب زمینی پیاز ها تو کیسه
وقتی به هوش اومدم ی عنکبوت گازم گرفت شدم مرد عنکبوتی دیوارو گرفتم رفتم بالا
دیدم این داره سیب زمینی سرخ میکنه
رفتم بالا گفتم به به سیب زمینیه به ما نمیدی
دزده گفت جقدر تو پرویی همین الان پرتت کردم بیرون
من گفتم خونه خودمونه هررری
اسلحشو درآورد
دکمه پیرهنو فشار دادم تو ی ثانیه کا آگاه پشندی رشید
خب بازم کارآگاه پشندی درست سر بزنگاه رسید دستا بالا
دستارو بردم بالا
کارآگاه پشندی: تو که نه اون
تو همین فرصت دزده شلیک کرد ولی به خطا
کارآگاه پشندی: به سمت کارآگاه پشندی شلیک میکنی برو تو یخچال زود باش
دزد: یخ میزنم آخه
کارآگاه پشندی: خب برو تو فریزر بالا بپر
من: اینجوری که بیشتر یخ میزنه
ساعد: راست میگه قربان اینطوری منجمد میشه
کارآگاه پشندی تو حرف نزن تا ننداختمت تو اجاق گاز
بعد ساعد ناراحت شد
دزده رفت تو فریزر
من گفتم الان این یخ بزنه چیکار کنم
کاراگاه: ۵ دیقه میمونه تنبیه میشه میاریمش بیرون هر هر
گذشت گذشت
ساعد: قربان الان ۱۰ دیقس اون توعه ها
کارآگاه: صحبت نکن وسط بازیم
برو بروووو گااااااازززززز میددهههههعه
خودم رفتم دره فریزرو وا کرد ی قالب یخ افتاد پایین
ساعد: اوه قربان یخ زد
کارآگاه پشندی: خب دیگه ساعد جان ما مرخص میشیم
من: یعنی چی کارآگاه چیکارش کنم
کارآگاه: بندا تو اجاق گاز
ساعد: این یخش خیلی گندست اصلا مگه جا میشه اون تو
کاراگاه: خب عه پسر جان اینو با ساعد بلند کن پرت کن از پنجره پایین یخش میشکنه میاد بیرون
بعد ساعد گفت خیلی سنگینه بیاید کمک قربان
کارآگاه: دارم طنابو میکشم مگه کوری
بعد ساعد گفت حالا بندازید قربان
من: این جوری من فک کنم زمین بشکنه ولی این یخ نشکنه
کاداگاه: تو کار ما دخالت نکن که از این چشمه ها زیاد دیدیم
ساعد طنابو کشید
کارآگاه پشندی: چی شد یخ شکست؟ سالمه دزده؟
دستبندو بزن
ساعد: قربان سوراخ شد
کارآگاه: یخ دیگه؟
ساعد: نه لایه اوزون!