سلام ی روز رفته بودم بقالی بعدش بچه بودم حواسم نبود چند تا پسته گذاشتم تو مشتم اومدم بیرون
ولی آژیر قرمز خورد
حاج بقالی گفت هی کجا میری صبر کن
گفت چیه تو مشتت
گفتم هیچی تخمه ژاپنی
حاج بقال: هاااا وا کن ببینم
بعدش پسته رو انداختم پایین و تخمه ژاپنی از ته جیبم پیدا کردم
حاج بقالی گفت آفرین من اشتباه کردم
بعدش خوشحال شدم ولی تا رفتم پسته ها رو وردارم حاج بقالی بهم اردنگی زد
پرت شدم تو ی جنگل
شب بود
باد سردی میومد ولی خیلی سرسبز بود کنار ی برکه
اونجا دیدم ی در باز شد از پشت بوته دیدم شرک
منم چون میدونستم شرک مهربونه رفتم سمتش و با خوشحالی گفتم من تو رو خیلی دوست دارم شرک
شرک هم خیلی ذوق کرد چون همه ازش میترسیدند بیخودی ولی من با محبت حرف زدم
بعدش شرک گفت تو اینجا چیکار میکنی
من به شرک گفتم که حاج بقالی پرتم کرد
شرک: حاج بقالی؟
شرک یکم آتیش روشن کرد و نشستیم صحبت کردن
شرک گفتش بیا پسته
تشکر کردم ازش و خندیدم گفتم چون چند تا پسته ورداشتم تبعیدی کردن اینجا ولی خیلی قشنگتره
شرک: خیلی عجیبه فردا صبح میبرمت اینجا رو نشونت میدم بعدشم اگه خواستی از طریق رودخونه میبرمت خونتون
بعدش خوابیدیم تا صبح شد
والدز کبیر رو وقتی چشم باز کردم دیدم
گفتم والدز ؟
بعدش شرک بیدار شد و با والدس کبیر زدن قدش
گفتم چه جالب والدز کبیر تو هم اینجایی
والدس: آره منو شرک رفیقیم مگه نمیدونستی هر شب میریم فوتبال
شرک: خخخخخ
من گفتم کخ خیلی دوست دارم بازی کنم
بعدش به همراه والدز کبیر و شرک داشتم فوتبال بازی میکردم که اون خره دویید و افتاد تو زمین
شرک: ها؟
بعد خره گفت فوتبال بازی میکنید چرا منو خبر نکردید
شروع کرد دریبل زدن ولی والدز کبیر به زیبایی شوتشو مهار کرد
توپ برگشت خورد به ی طناب ی نیزه جدا شد
والدز پرید نیزه خورد به تنه ی درخت
اون درخت افتاد
شرک: فقط ی ماکته
من: انگار یچیزی پنهان بوده
بعدش والدس کبیر ی صندوقچه پیدا کرد ک زیر ماکت بود
خره: بنظر اینجا خبرایی هست
شرک: احتمالا کسی برای پنهان کردن این صندوقچه اونو زیر ی درکت ماکتی قایم کرده
والدز کبیر در صندوقچه رو وا کرد
همه رفتیم جلو
نقشه ای دیدیم
داخلش نوشته بود اصفهان هست نصف جهان از ایران تا آفریقا
والدز کبیر گفت حتما این سر بزرگی باید داشته باشه
شاه جهان با تکنولوژی که داره متوجه شد و ی هلوی خیلی گنده از آسمون پرتاب کرد تا زیرش له بشیم
ولی شرک با ی مشت دورش کرد
اما از داخلش ی کرم گنده در اومد که به سمتمون حمله کرد
خره: واااای
والدز: یا باید همگی فرار کنیم یا باید به سمتش بریم
خره : دومی دومیییی
شرک: این ترسو از داستان حذف کنید
والدز کبیر با ی سیب کرم رو خر کرد
خره: اینجا فقط ی خر اینجاست اونم منم بگید الاغ
شرک: خیلیم فرق نداره
والدز: خخخخ
بعدش گفتم که حالا باید راز این سند حداقل ۲۰۰ ساله رو کشف کنیم
ناگهان شخصی بهم زنگ زد
به نام سعید محمدی دورکی...
ادامه دارد