در دلِ هیاهوی فوتبال، در آن شهر خاموش ولی پرغرور، باران به لطافت دستان باد بر زمین مینشست و گویا صدای طبلهای پیروزی از میان ابرها شنیده میشد. این شب از آن شبهایی نبود که ساده بگذرد، این شب، جشن تولدی دوباره بود؛ جشن ستارهای که از همان نخستین نگاه با او پیمان بستیم، چشمانمان به زلالترین قصیدهها درخشان شد و او را "رودری"، دژآهنین خط میانیمان، نامیدیم.
آه، رودری! آن مرد غریب، آن کهنهسرباز در میدانهای جنگ عادلانه، که هرگاه میدان به تاریکی کشیده میشد، او چراغی میافروخت. چگونه میتوانستیم حتی در خیالمان، چنین لحظهای را تصور کنیم که او با قدمهای استوار و دلهایی همچون کوه، به قلهی فتح "توپ طلا" برسد؟ شبهای دراز و سردی را که بر آن چمنهای خیس دوید، نبردهای سختی را که به دل زد، هرگز فراموش نخواهیم کرد.
آن لحظه که درخشش نامش به روشنایی بیپایانی بدل شد، قلبهای ما نیز به ضربآهنگ رقصندهی نبضهایش تپید. آنچه رودری به ما هدیه کرد، چیزی فراتر از یک جام طلایی است. او روحی به ما بخشید که همچون رودی سرکش در دلهای ما جاری شد. جامی که به دستانش سپرده شد، تنها سنگینی طلاییاش نبود؛ باری بود از جانب تمامی هواداران، فریادهای بیصدایمان که در هر گامش به گوش میرسید.
او آمد، تنها با عزم خالص و نیتی شریف. به هر گل و هر پاسش، نامی تازه بر تاریخمان افزود. و حال، در این شبهای سراسر انتظار و حسرت، ما نیز در پناه این پیروزی، در آغوش رودری به خواب میرویم. این، شبِ فتح است؛ نه تنها برای او، بلکه برای هرکدام از ما که در سکوت ایستادهایم، با غروری به ژرفای دریا، به او مینگریم.
رودری، ای نگهبان دروازههای امید و ای پرچمدار عشق، این شب را به نام تو نامیدیم. اگرچه کلمات، در اوج تمام عظمتش ناتوانند، ولی بدان که در قلبهای ما جاودانی. این شب، نقطه عطفیست در تاریخ این باشگاه؛ این شب، شبیست که نام تو را فریاد میزنیم و با افتخار، برایت دست میزنیم.