طرفداری | استفاده درست از دادهها به کاهش ریسک در ورزش کمک میکند، اما باید به خاطر داشته باشیم که اگر افراد و فرهنگ تیم با هم همسو نباشند، هیچ دادهای نمیتواند موفقیت را تضمین کند.
در ابتدای کار حرفهایام، در شرکت IAC که مالک سایت match.com بود کار میکردم. هدف ما در ابتدا آنجا این بود که با استفاده از اینترنت، نحوهی آشنایی، ارتباط و عاشق شدن افراد را متحول کنیم.
در آن زمان، این ایده بسیار جسورانه بود: «استفاده از الگوریتمها برای پیشبینی اینکه چه افرادی به هم میخورند». اما امروزه، حدود 60 درصد از روابط از طریق اینترنت آغاز میشود.
پشت صحنه، ما نه تنها در حال نوآوری در روابط بودیم، بلکه پیشگام روشهای جدیدی برای انجام کسبوکار نیز بودیم. یکی از نوآوریهای اصلی که از این دوره ظهور کرد، مفهوم «ارزش طول عمر مشتری» یا LTV بود.
این مدلها پیشبینی میکردند که یک مشتری در طول مدت رابطه خود با یک کسبوکار چقدر ارزش ایجاد میکند. مدل ما اینگونه کار میکرد: «با محاسبه هزینه جذب مشتری، تبدیل آنها به مشتری پرداختکننده و سپس استفاده از الگوریتمها برای حفظ آنها، میتوان ارزش طول عمر مشتری را تخمین زد».
امروزه، این مفهوم پایه و اساس کسبوکارهای اینترنتی است. به طور قابل توجهی، این دیدگاه جهان من را شکل داد. با پیشرفت به چند سال اول حضورمان در باشگاه گریمزبی تاون، متوجه شدم که در انتقال اهمیت دادهها برای بهبود سازمان، موفق نبودهام.
با پیشینهای در تجارت که در آن داده مرکزی بود، به اندازه کافی توضیح نداده بودم که دادهها چه تواناییهایی دارند و مهمتر از آن، چه محدودیتهایی.
لوک بورن، در کتاب رایان اوهانلون با عنوان «برتری خالص: انقلاب تحلیلی در بازی زیبا» به زیبایی بیان میکند:
مدیریت یک تیم فوتبال در عصر حاضر مانند راه رفتن در تاریکی به سمت مقصدی است. آیا ترجیح میدهید چراغ قوه داشته باشید یا نه؟
دادهها دقیقاً مانند یک چراغ قوه هستند که برخی از ناشناختهها را روشن میکنند، اما همه چیز را آشکار نمیکنند. این صرفاً تلاشی برای کاهش ریسک است.
بخشی از دلیل اولیه عدم تمایل من به ورود به گفتگو درباره دادهها، محرمانه بودن آن بود. در طول سال گذشته، ما با Jamestown Analytics همکاری کردهایم، که این موضوع تا پیش از این برای عموم مشخص نبود.
با این حال، مقالهای در ساندی تایمز در این ماه در مورد مشارکت ما، این محرمانه بودن را تا حدودی بیمعنا کرده است. بنابراین، اکنون میتوانم آزادانهتر در مورد نحوه استفاده ما از دادهها و بینشها برای هدایت جذب بازیکن و تصمیمگیری صحبت کنم.
و اینکه چگونه معتقدیم این امر به بهبود احتمال موفقیت ما کمک خواهد کرد و امیدواریم سرمایهگذاران جدید با ارزشهای مشابه را برای پیوستن به ما در این مسیر جذب کند. یورگن کلوپ برای لیورپول خوب بود، تا حدی به این دلیل که ذهنیت صحیحی داشت و لحن باشگاه را تعیین کرد.
در گریمزبی، رویکرد ما ساده است: شما به یک استراتژی واضح، افراد مناسب، ارزشهایی که با آن استراتژی همسو هستند و بهترین اطلاعات موجود برای به حداقل رساندن ریسک نیاز دارید.
حتی با وجود همه اینها، زمانبندی، فرهنگ و شانس نقش بسیار مهمی ایفا میکنند. همسو بودن کلید اصلی است. اگر افراد و فرهنگ واحد با این شیوه تفکر همسو نباشند، زمان زیادی را صرف زحمت بیهوده در جهات مختلف میکنید و به جای شکل دادن به سرنوشت خود، برای موفقیت به شانس متکی میشوید.
کتاب درخشان ایان گراهام، «چگونه در لیگ برتر پیروز شویم»، برجسته میکند که چگونه دادهها به لیورپول کمک کردند تا لیگ برتر و لیگ قهرمانان اروپا را فتح کند. وقتی سه سال پیش در گریمزبی کار را شروع کردیم، متوجه شدیم که برای رقابت با باشگاههایی که مایل به تحمل زیانهای غیرقابل تحمل هستند، باید مزیت رقابتی خود را پیدا کنیم.
بینشهای گراهام، به ویژه در مورد گلهای مورد انتظار و استخدام مبتنی بر داده، میتوانست یادگیری ما را تسریع کند اگر چهار سال پیش منتشر میشد.
نکته اصلی او ساده است: «کاهش ریسک و افزایش احتمال موفقیت با تمرکز بر معیارهای عملکرد زیربنایی مانند گلهای مورد انتظار، ارزش مالکیت توپ و برای جذب بازیکن، بازدهی هزینه در نقل و انتقالات».
به طور مهمی، گراهام همچنین بر ویژگیهای غیرقابل اندازهگیری تأکید میکند که دادهها نمیتوانند آنها را اندازهگیری کنند، مانند سازگاری شخصیتی و نگرش نسبت به یادگیری.
ذهنیت مربی شما به اندازه بازیکنانی که جذب میکنید مهم است. برای مثال، یورگن کلوپ این ذهنیت را در خود دارد و لحن موفقیت در لیورپول را تعیین میکند. ما خوششانس بودهایم که کسی شبیه به او را در باشگاهمان پیدا کردهایم.
توانایی او در جذب و توسعه استعدادها کاملاً با چشمانداز ما همسو است. نیازی به گفتن نیست که نسخههایی از کتاب گراهام در زمین تمرین گریمزبی گذاشتهایم زیرا این کتاب چارچوبی فصیح برای نحوه تفکر ما در مورد فوتبال، دادهها و موفقیت ارائه میدهد.
اما مهمترین پیامی که از کار گراهام گرفتم، اهمیت همسو بودن است. داشتن یک استراتژی، ارزشها و روشهای کاری مشخص و اطمینان از اینکه همه در یک جهت تلاش میکنند، از هدر رفتن انرژی جلوگیری میکند.
همچنین، این کار باعث میشود فرایند کار لذتبخشتر شود. وقتی به گذشته شغلیام نگاه میکنم، میبینم که معمولاً زمانی که کارها به طور غیرضروری دشوار میشدند، زمانی بود که یکی از اعضای تیم، چه همکار، سهامدار یا کارمند، با چشمانداز کلی همسو نبود.
این به معنای عدم وجود تنوع در تفکر، بحث و اختلاف نظر نیست. برعکس، همسو بودن به این معناست که این موارد به شیوهای صحیح رخ میدهند و این سؤال ساده را بارها و بارها از خود میپرسیم: آیا این کار به بهبود ما کمک میکند؟
تجربه به من میگوید دنیای دادهها هم فرصتهای بزرگی را پیش رو میگذارد و هم خطراتی را با خود به همراه دارد. جذابیت پیشبینی و دقت آماری بسیار زیاد است، اما نباید از جنبههای غیرقابل اندازهگیری و وصفناپذیر بازی غافل شویم.
آمارهایی مانند گلهای مورد انتظار یا شاخصهای عملکردی دیگر نمیتوانند تمام احساسات ما نسبت به فوتبال، شادی وصفناپذیر گل پیروزی در دقیقه 94 یا تمام زیبایی و جادوی نهفته در پای راست جان مک اتی در فصل صعودمان را به تصویر بکشند.
راسموس آنکرسن، مدیر استراتژی فوتبال در ساوتهمپتون و مدیر سابق برنتفورد، در کتاب «برتری خالص» میگوید:
فوتبال پیچیدگی و اتفاقات تصادفی بسیار بیشتری نسبت به سایر ورزشها دارد. این بدان معنا نیست که نباید به دنبال راههایی برای اندازهگیری دقیقتر عملکرد بازیکنان باشیم، اما در حین توسعه این روشها، باید محدودیتهای آنها را نیز در نظر بگیریم.
فوتبال، مانند زندگی و تجارت، همچنان غیرقابل پیشبینی است. دادهها ابزار قدرتمندی هستند، اما هرگز نمیتوانند جایگزین شهود، فرهنگ یا آن جنبههای هنری و زیباییشناسی شوند که فوتبال را به ورزشی جذاب تبدیل میکنند. شاید سه سال پیش باید این موضوع را واضحتر بیان میکردم.
به قلم جیسون استاکوود نایب رئیس باشگاه گریمزبی برای گاردین