یادمه مزدک میرزایی ی روز بهم گفت میخوام آرزوتو برآورده کنم
گفتم چیکار میخوای کنی مزدک
بعد بهم ی بسته ساقه طلایی داد
گفتم میترسی باز تو گلوت گیر کنه وسط گزارش
بعد مزدک گفت اصلا خودم میخورمش
گاز اول. رو که زد حسابی گیر کرد گلوش
یدفعه ی هواپیما نشست رو زمین که پر از نوشابه بود
مزدک سوار شد نوشابه بخوره ساقه طلایی بره پایین
ولی کارآگاه پشندی بهش گفت بلیط نداری برو بیرون
مزدک یواشکی ی نوشابه ورداشت ولی در بازکن نداشتیم
بعدش شیشه رو شکوند ولی کل نوشابه ریخت بیرون
بعد من گفتم ساقه ی من از تو طلایی تو از من
مزدک با ی لحن عجیب به سختی گفت آاب
گفتم خدایا خودت کمک کن
یدفعه والدز کبیر درحالی ک خیلی خوشتیپ شده بود با کشتی گازی نشست کرد
بعدش مزدک رو بردیم سمت آب
مزدک پرید تو آب که آب بخوره و ساقه طلایی بره پایین
والدز: یا خدااااا خدااااا
مزدک داشت غرق میشد و ی نهنگ گنده داشت حرکت میکرد
کبیالدز شجاعانه پرید تو آب
اما دیگه کار از کار گذشت و نهنگ مزدکو بلعید
از غذا این نهنگ صادر شد به کشور بووووووق
این شد که مزدک رو دیگه اونور دیدیم
چند روز بعد مزدک باهام تماس تصویری گرفت درحالی که ساقه طلایی گار میزد باز پرید گلوش و محکم سرفه میکرد با صندلی افتاد
زمین دهن باز کرد و مزدک افتاد تو خونمون
گفتم مزدک تو فردا اونور برنامه داشتی
مزدک: به من میگن آدم آهنی
خلاصه مزدک ی آدم آهنی از خودش ساخت تا اونور برنامه اجرا کنه و خودش از اینجا شروع کرد صدا گذاری