تا حالا نمیدونن دقت کردید که دلیلش چیه که کلمه بز با موز خیلی شباهت داره
پدربزرگم تو ی روستایی زندگی میکرده و بز ها رو هدایت میکرده همیشه میگفت چون من چوپان خوبی بودم هدایت بز ها رو به من سپردن چون اونها سرکش تر و زیرک بودن و هدایتشون سختر بود
یه پدربزرگم میگفتم چرا هدایت میکردی و بهشون یاد نمیدادی که خودشون فکر کنن تا نهایتا گیر نیوفتن
این شد که پدربزرگم برام خاطره ای رو تعریف گرد
روزگاری در یک ده وقتی برف میبارید تو کوله باری از سرما پدربزرگم بز ها رو باید از مناطق صعب العبور رد میکرد چون با تحلیل ویژه ای فهمیده بود گرگ ها به اون منطقه حمله میکنن
اما ی گرگ با هلیکوپتر رد میشه و میبینه اینارو!
پدربزرگم متوجهش نمیشه
و اون گرگ رفت گله رو خبردار کنه
اما یکی از بز ها که خیلی باهوش بود و اون صحنه رو دید از تو جمع خارج شد
هنگام شمارش پدربزرگم متوجه شد اون بز رفته و کوبید بر سر خودش که ای وای تو کجا رفتی
پدربزرگم خیلی ترسید و بز ها رو به سگ گله سپرد تا خودش بز گم شده رو پیدا کنه
در سرما یخ میزد و به خودش میلرزید دندوناش میخورد بهم (مثل من) آنقدر بوران شدید بود اصلا دید خیلی کم بود
ناگهان پدربزرگم زیرپاش خالی شد و افتاد
افتاد و افتاد تا خیلی به زیر زمین رسید
افتاد بین ی عالمه چیزهای زرد!
پدربزرگم میگفت این دیگه چیه چه خیار های گنده ای چرا زردن ندیده بودم
یکی رو میخوره میگه چه خوشمزست!
پدربزرگم اون ها رو جمع میکنه تو ی کیسه و میبره
از ی دریچه ای میتونه خارج شه که اون رو از قسمت کوهستانی خارج به سمت دشت میبره
اونجا این میوه رو بین اهالی پخش میکنه و همه خوششون میاد
این میشه که پدربزرگم اسم این میوه کشف شده رو موز میذاره که خیلی نزدیک به بزه چون اون بز فراری باعث شد پدربزرگم این میوه رو کشف کنه
پدربزرگم دیگه با کشف اون موز ها ی تاجر ثروتمند شد و از چوپونی بازنشست شد
و در این موز نهایت ثبت جهانی میشه به عنوان یک میوه خیلی با کلاس
اما سرنوشت بز ها؟