به من اونكه بدی آموخت تو بودی من و آتیش زد و خود سوخت تو بودی
اونكه با تیغ به زهر آلوده عشق دل و دیدم و بهم دوخت تو بودی
اونكه با شعبده بازی به نیرنگ لب فریاد من و دوخت تو بودی
به من اونكه بدی آموخت تو بودی من و آتیش زد و خود سوخت تو بودی
آخر این قصه ما از خود ما از ابتدا پیدا بود نیرنگ بود رویا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود از ما بود با ما بود
تو من و به بازی تلخی كشوندی كه ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو تو جادو شده خواب دشمن ما رو سر سفره نشوندی
اونكه دل به قصه ها باخت توبودی خونمون را روی آب ساخت توبودی