مطلب ارسالی کاربران
نغهمه های خاموش در تئاتر رویاها؛حماسه هایی که در غبار زمان ناپدید شدند
چمن سبز اولدترافورد دیگر همان برق قدیمی را ندارد. گویی سالهاست که شکوه پیروزی در دل این استادیوم خاموش شده و آواز شیاطین سرخ در میان آسمانهای بیستاره گم شده است. هر بار که پا به این زمین میگذارند، صدای افتخارات گذشته در گوشهایشان میپیچد، اما قدمهایشان دیگر استوار نیست، و در پی هر شکست، پژواک تلخ حسرت بر دیوارهای استادیوم جا خوش میکند. روزگاری نه چندان دور، تئاتر رویاها عرصهی نبردهای سرسختانهای بود که در آن، مردان سرخپوش همچون جنگجویانی بیباک به دنبال جلال و افتخار میدویدند. ولی اکنون، در سایههای عصر طلایی، تنها خاطراتی باقی مانده که با هر شکست، زخمی عمیقتر بر قلب هواداران میگذارد. افتخاراتی که زمانی چون مشعل فروزان بر قلههای فوتبال میدرخشید، امروز چون شعلهای کمسو در میان طوفانهای بیپایان ناکامی لرزان است.
رویاهایی که در چشمان هر هوادار جوان میدرخشید، حالا همچون سرابهایی از دور خودنمایی میکنند؛ سرابهایی که به آن نزدیک میشوی اما هرگز به دست نمیآیند. و در این مسیر، هر ناکامی همچون باری بر دوش بازیکنان و مربیان سنگینی میکند. شاید دیگر تئاتر رویاها باید نام دیگری بگیرد، چرا که اکنون بیشتر شبیه به صحنهای از تراژدیهای بیپایان است تا عرصهی فتح و پیروزی.
آسمان منچستر بارانی است، همانگونه که دل هزاران هوادار شکسته. دلهایی که روزگاری به هر بازی به امید پیروزی نگاه میکردند، حالا تنها به انتظار معجزهای در آینده نشستهاند. هر بار که توپ از میان خطوط سفید عبور نمیکند، هر لحظه که پرچم شکست بر سر افراشته میشود، تئاتر رویاها یک قدم به سایههای فراموشی نزدیکتر میشود. اما در دل همین سایهها، شاید هنوز شعلهای کمسو باقی مانده باشد. شعلهای که از دل خاکسترهای افتخارات گذشته دوباره سر برآورد و منچستر را به روزهای اوجش بازگرداند.
اسکولزی