طرفداری | پیشنهاد وجود پنالتی در بازی فوتبال تنبیه برخوردهای خشن اولین بار در سال 1891 به اتحادیه فوتبال انگلستان ارائه شد. دروازهبانی آماتور از شهر آلما در ایرلند شمالی، این پیشنهاد را مطرح کرد.
این پیشنهاد با این استدلال که با چنین چیزی، اصالت فوتبال زیر سوال میرود، رد شد. در مسابقهای که توسط مردان اشرافی بااصالت بازی میشد، اصلا مگر خطایی میتوانست رخ دهد؟ پذیرفتن چنین چیزی، برای این گروه صاحبمنصبِ تصمیمگیرنده مثل این بود که بپذیرند فوتبالیستها مانند آدمهای فرومایه هستند. شیکپوشهای اتحادیه، بهتحقیر، پیشنهاد پنالتی را «حرکتی ایرلندی» معرفی کردند و قانون شماره 13 را پذیرفتند که معادل ضربه آزاد کنونی است. آنها اشتباه نمیکردند. پیشنهادی که طرح شده بود، از روحیهی متلاطم، مصمم و برابریطلبانهی مردم ایرلندشمالی میآمد.
|
|
در تصاویر تلویزیونی، ضربه پنالتی چیزی شبیه به تحقیر مدافعی محکومبهفنا به نظر میرسند. در واقعیت یک سوم پنالتیها به هدر میروند. لحظهای را میسازند که بر لبهی احساساتی متضاد مانند شادی، ترس و خشم ایستادهایم.
ناعادلانه است؟ پروتستانهای اولستر (منطقهای در بخش شمالی جزیرهی ایرلند که بخشی از آن در ایرلند شمالی و بخش دیگر در ایرلند جنوبی جا گرفته است) گروهی ریسکپذیر هستند. علاقهی آنها به بازنگری در دنیایی گناهآلود هم از پرسبیترینیسمشان (شاخهای از مسیحیت کالوینیسم) میآمد. نمایندهی این گروه که پیشنهاد پنالتی را ارائه داد، وارث ثروتی از راه کتان بود. او ویلیام مککرام، جدّ من بود که در آرما و منطقهی میلفورد زندگی میکرد. این مهمترین لحظه از زندگی او، خود برآمده از یک رابطه بههمخوردهی پدر و پسری بود که انگار از دل رمانی قرن نوزدهم (دورهی ویکتوریایی) آمده باشد.
اولین باری که از مقبرهی ویلیام مککرام دیدن کردم و شروع به گشتوگذار در میلفورد کردم، دورهی آشوب بود (بین 1969 تا 1994، این منطقه و بخش بزرگی از آرما به محل مناقشهی پروتستانهای شمال، کاتولیکهای جنوب و البته محل دخالت بریتانیا تبدیل شده بود). بوی خون در هوا بود، کسی به فوتبال فکر نمیکرد. 25 سال از پیمان جمعه نیک (آتشبس در ایرلند) دوباره به آن منطقه سفر کردم. وقتی حالا از خیابان موناگان به روستا وارد میشوید، سنگی از یادگاری سنگی عبور میکنید که روی آن نوشته «خانهی پنالتی». جلوتر، در پارک شهرداری مجسمهای وجود دارد که زیر آن پلاکِ «مخترع» به چشم میآید.
داستانی که پشت این ماجرا وجود دارد، داستانی عجیب از مسائل خانوادگی، فوتبال، ایرلندیبودن، جوانمردی، شانس و وسواس است. بهترین افسانهها، فضایی مربوط به امیدواری و معجزات آن دارند. ضربه پنالتی هم چنین فضایی دارد. ویلی مککرام به این جنبهی موضوع فکر نمیکرد. سرنوشت او، چیزی موازی با منطقهی محل زندگیاش و تاریخ آن بود: او ارثی کلان به دست آورد، به بازی جوانمردانه معتقد بود، همسرش را از دست داد، خانوادهاش را نابود کرد و در فقر جان داد. با این حال چیزی که او اختراع کرد، به عنوان لحظهای جذاب از ورزشی جهان، چیزی تغییردهنده باقی مانده است.
فوتبال مدرن، هیولایی میلیارد دلاری است، در حالی که برخی آن را تنها یک بازی میدانند. فوتبال شکلی از زندگی است و برای بسیاری از هواداران عالیترین نوع اعتیاد در نظر گرفته میشود. چیزی که به هر روز زندگی افراد گره خورده و خاطراتی بیکران از کودکی و مدرسه تا بزرگسالی و دوستیهای این بین برجا گذاشته است.
اختراع پنالتی، درام فوتبال را جذابتر کرد. لحظهای که از سایر بازی بهلحاظ حد اضطراب جدا میشود و حتی توجه کسانی که فوتبالدوست نیستند را جلب میکند. برای فوتبالدوستان سرسخت، لحظهی پنالتی منبعی از تشویش و روی پنجه ایستادن است.
شاید باید این بین کهنالگوها را ببینیم. شاید بتوانیم قصهگویی به شیوهی هومر را در لحظهی پنالتی ببینیم. انگار شبیه به ایلیاد، آشیل را میبینیم که در رختکن سرش را پایین انداخته چون باوجود تمام قدرتهایی که داشته، بابت یک تک ضربه (شبیه به پنالتی) شکست خورده است.
آلفونسو کوارون کارگردان مطرح، یک بار ضربه پنالتی را چیزی شبیه به دوئل در سبک وسترن معرفی کرده بود، لحظهای که دو نفر چشم در چشم یکدیگر ایستادهاند. هری کین (که خوب پنالتی میزند) هم مانند قهرمانهایی از جنس هکتور و منلائوس یا قهرمانان وسترنِ تصویرشده توسط سرجیو لئونه است.
برای سالها تا پیش از سرمربیگری گرت ساوتگیت، انگلیسیها همیشه با ضربات پنالتی مشکل داشتند. حالا آنها دارای مشاور مخصوص ضربات پنالتی هستند تا جلوی گند زدنها در این ضربات را بگیرند و در این زمینه مکّارتر باشند. البته این داستان دیگری است.