بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من از معین
بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من
در میخانه چشمت، به گلگشت نگه وا کن
در میخانه چشمت، به گلگشت نگه وا کن
خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من
بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
سلام ای غم، سلام ای همزبان، ای مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو، لانه اش با من
مگو دیوانه کو، زنجیر گیسو را ز هم وا کن
مگو دیوانه کو، زنجیر گیسو را ز هم وا کن
دل دیوانه دیوانه دیوانه اش با من
در این دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده
خدایا، خدایا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من
بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سرمستان
چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سرمستان
تو پنهان بشکن این، نشکستن پیمانه اش با من