ی روز رفته بودم نون بخرم نگاهم به ی نفر مشکوک شد که از آینه ماشین با عینک دودی داشت نگاهم میکرد متوجه شدم خیلی آروم داره پای تلفن میگه هدف شناسایی شد من متوجه شدم خبراییه
اما خودمو به اون راه زدم و گفتم خب آقا بابت این سنگکک خوشمزه ممنونم وقتی با نون اومدم بیرون به یارو که تو ماشین بود لبخند زدم یعنی میدونم میخوای چیکار کنی احتمالا پلن اولش که بر مبنای این بود که از ندونستم سو استفاده کنه شکست خورد اما همچنان دنبالم میکرد این ماشین رو جایی دیده بودم!
بله در یک پارکینگ زمانی که یکی از افراد کله گنده پرز رو شکست دادم مطمئن شدم پرز میخواد ازم انتقام بگیره دشمنی ما دیرینه بود بخاطر اسنادی که از مافیای ریال مادرید در یوفا و لالیگا به دست آوردم اونا خیلی سعی گردن اسناد رو ازم بدزدن اما...
با قدرت های متافیزیکی که داشتم ناپدید شدم و دم در خونه مسی ظاهر شدم در زدم بعدش مسی درو باز کرد گفتم که سلام چرا مثل بابانوئل شدی کینگ گفتش که خمیر ریشه گفتم آها ی تبلیغ ژیلتم تو این داستان کردیم مسی خندید بعد رفت صورتشو شست
وقتی داشت با حوله خشک میکرد گفت خب از این طرفا گفتم رفیق پرز آدماشو فرستاده دنبالم مسی گفتش حتما بازم تله پاتی کردی تا اینجا مگه نه گفتم آره (با خنده) بعدش مسی شربت درست کرد گفت هوا گرم بود نوش جون اینم از کولر گفتم که آخیش دمت گرم چه گلی زدی دیشب خیلی حال کردم مسی هم متواضعانه خندید و گفت خب حالا میخوای چیکار کنی؟
من: پرز رو؟ نمیدونم به لطف خدا من چند بعدی هستم و اونا دستشون به من نمیرسه هیچوقتم با اسلحه هدف قرار نمیدن چون پرز منو زنده میخواد برای اینکه اون اسناد رو پیدا کنه
مسی: خب ما هم چیزی که میخواد رو بهش میدیم تا بی خیال بشه من یعنی چی؟ مسی: ...
من و مسی راه افتادیم و کینگ گفتش که گاهی باید رفت تو دهن نهنگ! گفتم که چرا؟
مسی: چون تا نگیرتت ولت نمیکنه پس باید یرای شکست دادنش اونو به هدفش برسونی!
من: اما اینطور که میبلعه مسی: این بستگی به تو داره به هر حال ببلعه هم یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان نبود؟
گفتم که رسیدیم
مسی: حالا که نیم ساعت قبل زنگ زدی و بهش اطلاع دادی حتما پذیرایی خوبی تدارک دیده
من: آره حتما (با خنده)
مسی: جلوتر نمیام چون دوربینه اون باید فکر کنه تو تنهایی مدارک رو یادت نره ببری
از ماشین پیاده شدم بعدش رفتم جلو و آدمای پرز درو باز کردن
وقتی رفتم تو پرز داشت زهر ماری میخورد و میگفتش میدونی تو شطرنج من حتی دشمنانم مهره های خودم هستن زانو بزن!
گفتم خب اینم اسناد برای چی باید زانو بزنم
پرز: خب تو اشتباه کردی! اگه اسناد رو نمیاوردی من الان اینجا زانو میزدم اما با پای خودت اومدی و حالا من اسناد رو دارم و میتونم نابودت کنم چون ازت نفرت دارم
من: خب الان اینکه گذاشتی منو بزنه با اسلحه که به صورت خطی با خودم و خودت در یک راستاست میدونی که میتونم در کسری از ثانیه تله پاتی بشم و خودت کشته میشی
پرز: خب من میدونم اینکارو نمیکنی این مشکل آدمای احساسیه تو ام خیلی عاطفی هستی حتی دلت نمیاد من بمیرم! ولی خب من اینطوری نیستم زانو بزن شاید به جای اینکه به رگبار ببندمت با ی تیر پروندتو ببندم
بعدش گفتم من یچیزیو میدونم که تو نمیدونی گاهی وقتا درست لحظه ای مات میشی که کیش کردی پرز بی اهمیت به این حرفم به اون یارو گفتش که کارشو تموم کن
اما وقتی طرف شلیک کرد خندید و گفت خب خوشبختانه اسباب بازی خوبی بود و اسلحه رو پرت کرد بعدش از اون قسمت تاریک اومد به سمت نور بله خودش خودش بود لیونل مسی!
پرز سکته زد و افتاد همونجا مسی ی چشمک زد و گفت دیدی به همین راحتی! گاهی باید با تمام قدرت به سمت چیزی که بخاطرش استرس داری بری!
من: میتونستیم از این اسناد کپی بیاریم بنظرت خطرناک نبود با اسناد اصلی تا اینجا اومدیم؟
مسی: خب هیجانش بیشتر شد! ثابت کردیم هیچی نیست حتی اسناد تا قلعه خودش اومد ولی دوباره در دستان خودمونه
من: آره خب دیگه وقتمون رو تلف نکنیم
بعدش مسی و من رفتیم چمن کلی بازی کردیم و بعد اون اسناد سری رو منتشر کردیم