احمدشاه قاجار هفتمین و آخرین پادشاه از ایل قاجار در نهم اسفند سال ۱۳۰۸ هجری شمسی و پس از گذشت چهار سال از اعلام انقراض سلسله قاجار در ۳۳ سالگی و بر اثر بیماری در «نویی سور سن» در حومه پاریس درگذشت. و جسد او بنا بر وصیتنامهاش به عتبات عالیات حمل و در کنار پدر خود در کربلا دفن شد.»
زندگینامه احمدشاه قاجار
«پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان در روز ۲۴ تیرماه سال ۱۲۸۸ هجری شمسی و پناهنده شدن محمدعلی شاه قاجار به سفارت روسیه و خلع از سلطنت، فرزند ارشد او سلطان احمد میرزا (۲ بهمن ۱۲۷۵تبریز – ۸ اسفند ۱۳۰۸ پاریس) دوازده سال بیشتر نداشت، پادشاه مخلوع و همسرش ملکه جهان، هر دو علاقه شدیدی به این شاهزاده جوان که تحت اختیارات قانون اساسی باید جانشین پدر شود، داشتند. مخصوصاً علاقه پدر به احمد میرزا به حدی بود که به هیچ وجه تاب دوری او را نداشت اما سرنوشت بر خلاف خواست پدر، این فرزند عزیزکرده را از وی جدا و به عنوان آخرین پادشاه سلسله قاجار در تاریخ ماندگار کرد.
شاه مخلوع در پناه سفارت روسیه، با توجه به شرایط موجود، مجبور به مطرح کردن دو پیشنهاد به مشروطهخواهان میشود، نخستین پیشنهاد این بود که احمد میرزا را پس از این که رسماً به سلطنت ایران برگزیده شد، به او تحویل دهند که همراه خود به روسیه ببرد و آنجا تربیت کند تا این که به سن قانونی برسد و آنگاه وی را برای تاجگذاری و تقبل رسمی وظایف سلطنت دوباره به ایران بازگرداند. این پیشنهاد به قول سیدحسن تقیزاده چنان نامعقول بود که سفرای روس و انگلیس که در آن روزها واسطه میان شاه مخلوع و نمایندگان ملت بودند و حرف و پیشنهادهای طرفین را میرساندند حتی حاضر نشدند که حامل چنین پیغام بیربطی برای رهبران فاتح مشروطه باشند.
پیشنهاد دوم محمدعلیشاه بنا بر اجبار این بود که نمایندگان ملت به جای احمد میرزا برادر کوچکترش محمدحسن میرزا را به سلطنت بپذیرند. نمایندگان روس و انگلیس حاضر شدند این پیشنهاد را برای هیأت مبعوثان ملت یا مجلس عالی که پس از خلع محمدعلیشاه زمام امور مملکت را موقتاً بر عهده گرفته بودند، در میان گذارند، اما شاه مخلوع بلافاصله از پیشنهاد خود پشیمان شد و به سفرای روس و انگلیس اعلام کرد، که حاضر است طبق خواسته ملت رفتار کند و احمد میرزا را تحویل نمایندگان آنها بدهد.
با این تصمیم در روز ۲۷ جمادیالثانی ۱۳۲۷ هجری قمری – جمعه ۲۵ تیر ۱۲۸۸ هجری شمسی، شش نفر از رجال درجه اول ایران، سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمد امامجمعه، نظامالملک، موثقالدوله، علاءالدوله و علاءالملک به نمایندگی از جانب هیأت عالی به سفارت روس رفتند و پس از شرفیابی به حضور شاه جدید متنی که شامل دوازده لایحه بود قرائت و تسلیم او کردند: «به عرض پیشگاه اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی سلطان احمد شاه خلدالله ملکه و سلطنیه میرساند، چون اعلیحضرت محمدعلیشاه پدر والا مقام آن اعلیحضرت به حسب مقتضیات وقت از امر خطیر سلطنت معاف شدهاند، به موجب مواد ۳۶-۳۷ قانون اساسی، مجلس فوقالعاده مبعوثان که در تاریخ ۲۷ جمادیالثانی ۱۳۲۷ در بهارستان منعقد شد، اعلیحضرتتان را به سلطنت ایران برگزیده و نیابت سلطنت را موقتاً به حضرت مستطاب اشرف عالی آقای عضدالملک دامت شوکته واگذار کردهاند تا بعد از انعقاد پارلمان به موجب ماده ۳۷ قانون اساسی، قرار قطعی درباره سلطنت داده شود.»
پس از قرائت این لایحه احمدشاه که کودکی دوازده ساله بود و به هیچ وجه حاضر به جدایی از والدین خود نبود، در صحنهای محزون و دردناک، گریهکنان از پدر و مادر، درباریان و پرستاران خود خداحافظی کرده و به اتفاق نظامالملک، موثقالدوله و علاءالدوله از سفارت روسیه در منطقه زرگنده، رهسپار سلطنتآباد، قصر ییلاقی شاهان قاجار شد. سلطنتآباد در آن تاریخ از ییلاقهای سلطنتی اطراف پایتخت به حساب میآمد و فاصلهاش با مرکز شهر و کاخ گلستان نسبتاً زیاد بود، طبق برنامهای که تنظیم شده بود، شاه جوان باید چند روزی در این قصر ییلاقی استراحت کند و سپس وارد تهران شود. در مدخل قصر سلطنتآباد، نایبالسلطنه عضدالملک و جمعی از رجال و درباریان در انتظار ورود شاه جوان صف کشیده بودند. همین که کالسکه سلطنتی از ورودی قصر گذشت و شاه از آن پیاده شد، عضدالملک سر تعظیم فرود آورد و در ضمن خطابه کوتاهی، مقدم شاه مشروطه را تبریک گفت و سپس به اتفاق سایر استقبالکنندگان، احمد شاه را به داخل قصر برد.
بعد از گذشت پنج روز یکی از سران مشروطه به نمایندگی از مشروطهخواهان همراه با دستهای از سواران بختیاری رهسپار قصر سلطنتآباد شده و در آنجا پس از بار یافتن به حضور شاه دوازده ساله و عرض تبریک، اظهار داشتند که ملت با بیصبری تمام منتظر تشریففرمایی موکب شاهانه به پایتخت هستند. در این تاریخ به علت جنگهای شدید هفته قبل میان مشروطهخواهان و نیروهای مسلح دولتی، پایتخت فوقالعاده مشوش و اغلب خیابانها و کوچهها و خانهها آسیبدیده بود اما مردم تا آنجا که در این مدت فرصت داشتند شهر را آذین بسته و تقریباً دو ثلث جمعیت پایتخت در خیابانها و میدان توپخانه که مسیر شاه جوان بود با نظم و ترتیب آماده استقبال شدند.
احمد شاه، هفتمین و آخرین پادشاه سلسله قاجار، نوجوانی که در ۱۰ سالگی ولیعهد شد و طعم تلخ سیاست را در روزگار پادشاهی پدرش چشیده بود، در ۱۲سالگی، مجبور به آغاز سلطنت در ایران شد. او تا رسیدن به سن قانونی نقشی در اداره کشور نداشت و عضدالملک، بزرگ خاندان قاجار که از سوی شورایی متشکل از علما و برخی نمایندگان مجلس اول و سران مجاهدین به نیابت سلطنت برگزیده شده بود، زمام امور را بر عهده گرفت و پس از سپری شدن ایام و رسیدن به سن قانونی تاجگذاری و ۱۷ سال (۲۵ تیر ۱۲۸۸– ۹ آبان ۱۳۰۴) بر ایران پادشاهی کرد.
با آغاز جنگ جهانی اول، ایران با نخستین فرمان احمدشاه، بیطرفی خود را در این جنگ اعلام کرد. در پی فرمان احمدشاه، مستوفیالممالک رئیسالوزرا با صدور بیانیهای رسماً بیطرفی ایران را در جنگ بینالملل اعلام کرد اما اعلام بیطرفی ایران تأثیر چندانی بر چگونگی مواجهه دول متخاصم در استفاده از موقعیت سوقالجیشی کشورمان نداشت؛ تا جایی که در جریان این جنگ، ایران به اشغال قوای روسیه و انگلیس و حتی عثمانی درآمد.
در جریان چهار سال جنگ اول جهانی کنار آسیبهای جبرانناپذیر ناشی از اثرات جنگ برای مردم ایران، در صحنه سیاست داخلی نیز ایران شاهد چالشها و مشکلات زیادی شد. در این دوران، ایران دست کم ۱۵ بار شاهد ظهور و سقوط کابینههای مختلف کم دوام بود که عمر متوسط هر دولت تحت تأثیر هرج و مرج سیاسی ناشی از جنگ، از ۱۰۰ روز تجاوز نمیکرد و این در حالی بود که سلطنت در دستان شاهی کم تجربه و جوان به ارث برده شده بود.
از اتفاقات مهمی که در دوران سلطنت احمدشاه قاجار در ایران رخ داد ماجرای قرارداد ۱۹۱۹ میلادی – ۱۲۹۸ هجری شمسی است. قراردادی که میان دولت بریتانیا با دولت وقت ایران پس از هفت ماه مذاکره پنهانی با حسن وثوقالدوله و با پرداخت ۴۰۰ هزار تومان رشوه بسته شد. بر اساس این قرارداد تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت میگرفت که البته بر اثر مخالفتهای داخلی و خارجی و مغایرت آن با قانون اساسی مشروطه، این قرارداد هرگز به اجرا درنیامد.
درباره شخصیت و چگونگی اقدامات و تصمیمات احمدشاه قاجار نظرات بسیار و البته متفاوتی توسط مورخین ارائه شده است که نیاز به بررسیهای بسیاری دارد. در میان مورخین حسین مکی از جمله کسانی است که نظر مساعدی نسبت به این شاه جوان داشته است و در آثار خود از او به نکویی یاد میکند به نظر وی «شادروان احمدشاه، اگر چه در دوره زندگانی و شاهنشاهیاش نتوانست که یک کار بزرگ و فوقالعاده انجام دهد ولی رفتار مظلومانه و در عین حال بیآزار بودنش، مورد محبت و توجه عمومی، خصوصاً به مناسبت نرفتن زیر بار ننگ معاهده ننگین و برباد دهندهای که انگلیسیها در ۱۹۱۹ که با دست خیانتکارانه وثوقالدوله و نصرتالدوله با دادن ۳۰۰هزار لیره رشوه به این دو وطنفروش برای نابودی استقلال و شرف ایران تنظیم نموده و میخواستند کار ایران را یکسره سازند، است، مرحوم احمدشاه با همه جوانی و تا اندازهای در زیر فشار بودن خائنین میهن و زمامداران وطنفروش و درباریان انگلوفیل سبیل چرب شده، مقاومت و مردانگی به خرج داده و با همه فشارها و تهدیدها که بعدها هم عملی نمود، امضای آن قرارداد را برای شرف و آبروی خود و مملکتش مضر دانسته، آن را امضا نکرد، خدا رحمتش کند.»
اما تعدادی از منتقدین احمدشاه بر این باورند که وی در سفری که هنگام مذاکرات قرارداد ۱۹۱۹ به اروپا داشته است در میهمانی شام لرد کرزن وزیر خارجه انگلستان به صراحت قرارداد ۱۹۱۹ را تأیید میکند و تمایل نداشتن به تأیید آن در لندن را دارای ریشه مالی میدانند. دشمنان احمدشاه از یک سو وی را به دریافت صریح رشوه از انگلستان متهم میکنند و از سوی دیگر عدم تأیید آن در لندن را به مسائل مالی ربط میدهند. اما بهنظر بعضی از این منتقدین اگر تنها یک انتقاد قابل تأمل در جریان عقد قرارداد را بتوان به احمدشاه قائل شد، شفافیت نداشتن در رد قرارداد ۱۹۱۹ بود، آن هم زمانی که ریشههای استعماری آن در افکار عمومی آشکار شده بود.
محمدجواد شیخالاسلامی از پژوهشگران معاصر، در کتاب «سیمای احمدشاه قاجار» از جمله کسانی که به این پرسش که آیا سلطان احمدشاه زمامداری مظلوم و وفادار به قانون اساسی مشروطه و مخالف دخالت بیگانگان در ایران بود، پاسخ منفی میدهد. او در بخشی از کتاب خود به ماجرای جنگ جهانی اول و رفتارهای نادرست احمدشاه اشاره کرده و اینطور مینویسد: «… در اواخر جنگ جهانی اول ایران دچار قحطی شد و ضایعات ناشی از این قحطی به جایی رسید که در خود پایتخت همه روزه عدهای پیر و جوان از گرسنگی تلف میشدند، چنین بود وضع تهران در بحبوحه قحطی… نخستوزیر ایران در این تاریخ مرحوم مستوفیالممالک بود. وی با تمام قوای حکومتی که در اختیار داشت میکوشید جلوی محتکران بیمروت پایتخت را سد کند و برای انجام این منظور حتی حاضر شده بود که اجناس موجود در انبارهای آنها را به قیمت عادلانه بخرد و در دسترس مردم گرسنه تهران بگذارد. یکی از کسانی که مقدار زیادی گندم و جو انبار کرده بود خود احمدشاه بود. نخستوزیر آماده بود که گندم و جو احتکاری شاه را با سود مناسب بخرد ولی احمدشاه زیر بار نمیرفت و میگفت که به هیچ وجه، قیمتی کمتر از قیمت پرداخت شده به سایر محتکران پایتخت قبول نخواهد کرد…»
سرانجام این داستان تأسفبار این گونه میشود که مستوفیالممالک به مرحوم ارباب کیخسرو شاهرخ که در آن تاریخ از طرف دولت مأمور خرید آرد و غله برای دکانهای نانوایی پایتخت بود مأموریت داد که شاه را ملاقات و موجودی انبار او را به هر نحو که شده است خریداری کند. در نهایت با تمام این پیگیریها و درخواست از شاه، ارباب کیخسرو ناچار شد موجودی انبار سلطنتی را همانطور که دلخواه احمدشاه بود، بخرد و پول آن را بپردازد.
حاج میرزا یحیی دولتآبادی نیز در خاطرات خود آورده است که من از زبان محمدحسن میرزا برادر احمدشاه به گوش خود شنیدم که شاه به برادرش گفته است: «به چشم خود دیدیم که مردم ایران با پدر ما (محمدعلیشاه) چه معامله کردند. پس باید تحصیل مال کرد و تا روزی که ممکن است در ایران ماند و بعد هم به هنگام ضرورت به یک مملکت آزاد رفت و در آنجا آسوده زندگی کرد.»
حسین مکی با اشاره به برخورد احمدشاه درباره راهاندازی راهآهن در ایران، سعی میکند چهره خوبی از این شاه جوان در تاریخ ثبت کند، او مینویسد: «پس از جنگ بینالمللی اول و تصرف بینالنهرین به دست دولت انگلیس آن دولت در نظر گرفت راهآهن بغداد – بصره را به پایان رسانده و آن را تا نقطه مرزی ایران و عراق امتداد دهد و میل داشت که دولت ایران را وادار سازد که این رشته راهآهن را تا تهران و از آنجا تا دریای خزر ادامه دهد. این پیشنهاد انگلیسیها به احمدشاه گفته شد و وی گفت: راهآهنی که به صلاح و صرفه ایران است، راهآهنی است که از دزداب (زاهدان فعلی) شروع بشود و مسیر آن به اصفهان و تهران باشد و از آنجا به اراک و کرمانشاهان متصل بشود، یعنی از شرق به غرب ایران، چنان که از زمان داریوش کبیر هم راه تجارت هندوستان به آسیا و سواحل مدیترانه همین راه بوده است و این راه برای ملت ایران نهایت صرفه را از لحاظ تجارت خواهد داشت… ولی راهآهن عراق به سمت بحر خزر فقط جنبه نظامی و سوقالجیشی دارد و من نمیتوانم پول ملت را گرفته یا از کشورهای خارج وام گرفته صرف راهآهنی که فقط جنبه نظامی دارد بنمایم.»
با تمام این نظرات و قضاوتهای سیاه و سفید تاریخ، تقدیر زنگ آخر این سلسله که بیش از ۱۳۰ سال بر ایران سلطنت کرده بود را به صدا درآورد و در نهایت، روز نهم آبان سال ۱۳۰۴ هجری شمسی با رأی مجلس این سلسله منحل و اختیار ایران به صورت کامل به دست خاندان پهلوی سپرده شد: «مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار میکند. تعیین تکلیف قطعی حکومت موکول به نظر مجلس مؤسسان است که برای تغییر مواد ۳۶–۳۷–۳۸–۴۰ متمم قانون اساسی تشکیل میشود.»
بر اساس اسناد تاریخی پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ هجری شمسی توسط رضاخان سردار سپه، احمدشاه به گمان این که رضاخان، سلطنت او را حفظ خواهد کرد، از او حمایت و او را تأیید نمود. رضاخان هم که در ظاهر، مطیع اوامر احمدشاه بود، پس از کودتا، به طور مخفیانه و سپس علنی، موجبات برکناری شاه قاجار از فرماندهی کل قوا و سلطنت را فراهم آورد. احمدشاه مدتی پس از آن که از سفر دوم خود به اروپا که ۱۰ ماه بهطول انجامیده بود بازگشت، فرمان ریاستالوزرایی سردار سپه را صادر کرد و چند روز بعد، راهی اروپا شد، سفری که دیگر بازگشتی نداشت و به حکومت ۱۷ ساله او پایان داد.
یکی از مسائل مطرح شده درباره احمدشاه قاجار که مورد بحث است، بیعلاقگی وی به ادامه سلطنت در ایران است؛ در صورتی که شواهد نشان میدهد او هرگز از بازگشت به ایران و ادامه سلطنت ناامید نبوده و حتی در پاسخ به فرستاده ولیعهد به فرانسه که به شاه توصیه کرده بود، در صورت بیعلاقگی به ادامه سلطنت، وظایف سلطنت یا نیابت آن را به ولیعهد واگذار نماید، پایداری میکند و سلطنت در ایران را حق طبیعی خود میداند: «من حق ندارم ملت ایران را از شراکتی که در سلطنت و فرمانروایی دارد، محروم گردانم و ملت ایران نیز نمیتواند مرا از حق سلطنت محروم کند.»
در واقع غیبت طولانی احمدشاه و حضور نداشتن او در ایران، زمینه را برای هرگونه فعالیت رضاخان به دست او داد و رضاخان پس از شکست طرح جمهوری، خواستار براندازی و انقراض قاجار شد که در نهایت به آن کار موفق شد. پس از آن، تلاش احمدشاه برای بازپسگیری قدرت به جایی نرسید.