شاید براتون عجیب باشه، اما گاهی اوقات توی اوج ناامیدی، هوس یک غذای خوشمزه میتونه تنها چیزی باشه که تو رو به زندگی پیوند میده. این تناقض عجیب، قلب تپندهی کتاب «میخواهم بمیرم ولی بازهم هوس دوکبوکی کردهام ۲» است؛ کتابی که با صداقت و شجاعتی بینظیرش، ما رو با سختیها و مشکلات «افسردگی» آشنا میکنه.
تصور کنید توی یه کافه دنج نشستید و دارید چای خوشمزتون رو میخورید که یکهو به کتابی برمیخورید که اینقدر اسمش عجیبوغریبه! قطعا کنجکاو میشید ورقش بزنید و اونوقته که میبینید چقدر بعضی از تجربههای اومده توی این کتاب براتون آشنا و ملموسه. اینها تجربههای «بک سه هی» نویسنده کتابه که از دوران درگیریش با دیستیمیا، یا همون «افسردگی مزمن»، پرده برمیداره.
توی این کتاب، که دنبالهای بر کتاب پرفروش قبلی اونه، ما شاهد ادامهی این دوران پرفراز و نشیب هستیم. بک سه هی، همچنان در اتاق درمان، روبروی رواندرمانگرش یا تراپیستش نشسته و از کشمکشهای درونیش، تردیدها، ترسها و امیدهاش میگه. اون با ما از روزایی میگه که حتی بیرون اومدن از رختخواب هم براش دشوار بوده، از لحظاتی که احساس میکرده توی یه تاریکی مطلق گیر افتاده و هیچ راه فراری نداره.
اما وسط این همه سیاهی، روزنههایی از نور هم وجود داره. بک سه هی، با نگاه طنزآلودش به مشکلات و مسائل زندگی لبخند روی لب ما میاره. اون با ما از لذتهای کوچیک زندگی میگه؛ از طعم دوکبوکی که یه غذای معروف کُرهایه، از لذت بردن از گرمای آفتاب و از خندههاش با دوستاش. این لحظات، هرچند کوتاه، به اون یادآوری میکنن که هنوز زیباییهایی توی دنیا وجود داره که ارزش زندگی کردن رو دارن.
توی این کتاب، ما شاهد رشد و تحول بک سه هی هستیم. اون یاد میگیره که با احساساتش کنار بیاد، با ترسهایش روبرو بشه و به دنبال راههایی برای بهبود حال خودش باشه. اون به ما نشون میده که مبارزه با اختلالات روانی، یک شبه اتفاق نمیافته و نیازمند صبر، تلاش و حمایت دیگران هم هست.
در پایان، این کتاب رو به همه کسانی که با چالشهای سلامت روان دست و پنجه نرم میکنن، توصیه میکنم. این کتاب، نه تنها به شما کمک میکنه تا احساس تنهایی کمتری کنید، بلکه به شما امید و انگیزه میده تا به مبارزه با مشکلات خودتون ادامه بدید و به سوی بهبودی و رشد فردی حرکت کنید.