روزی کریس ۵ صبح از خانه ی خود بیرون آمد تا به پارک رفته و ورزش کند و دختر که کریس را زیر نظر داشت و میدانست چه ساعتی به بیرون میاید ساعت ۵ خود را ب در خانه کبیرستین رساند
رونالدو بزرگ متعجب شد و پرسید دختر تو اینجا چه میکنی اول صبح هنوز هوا روشن نشده و خترناک است زود به خانه برو
دختر: من خانه ای ندارم آشیانه ی من تو هستی ای کریس
کریس بزرگ: مگر من پرنده هستم که آشیانه داشته باشم این را ببین که در انگشتم است من متاهل هستم و درست نیست دختری به سن تو اینجا باشد
دختر: من که از جورجیا زیباترم کریس
کریس: همه انسان ها زیبا هستن فقط باید رفتار درست را انجام دهیم زود به خانه برو و درسات را بخوان تا یک همسر ایده آل و با کلاس برایت پیدا شود
در آن لحظه جورجیا که همیشه تا لنگ ظهر میخوابید به طرز اجیبی از خواب برخاست و پنجره را نگاه کرد و کریس رو کنار دخترک دید!
او زود قضاوت کرده و به جلوی در رفت سپس با مقاله به سر رونالدو گوبید
اون دختر که ترفدار کریس بود تعصبی شد گفت افریته چی میخوای از دستش
جورجیا: سلیته هالا میخوای سر من هوو بشی
کریس بزرگ که خود را در ختر بزرگی میدید چاره ای اندیشید
او به جورجیا گفت اگر صلح کنی امشب همه ی ضرفارو میشورم
اما جورجیا به سمت کریس همله کرد رونالدو شانس اورد ناخون های جورجیا مصنوعی بود چیزی نمانده بود یقه ی کت رونالدو پاره شود
اون دخترک گفت رونالدو اینو تلاق بده با من ازدواج کن ببین ازیتت میکنه من قول میدم کاری باهات نداشته باشم
کریس بزرگ: جورجیا هم قبل از ازدواج همین ها را میگفت
جورجیا: من باید تکلیفمو با تو روشن کن
کریس بزرگ: فکری دارم
دخترک تو به راح راست برو و جورجیا تو به راح چپ برو
اینگونه بود که رونالدو بزرگ موفق شد به دعوا خاتمه دهد و به ورزش خود ادامه دهد
پایان