مشتی سدشکنای وای، ای وای. چرا اینو کار کردید؟ به خدا که وقتی داشتم پیام خواهرش رو می خوندم تنم می لرزید و به زور تمومش کردم. ای وای بری وایت... چقدر زود دیر میشه.... وقتی خبر مرگش توی اون اوضاع و احوال سرد و بی روح کرونا کار شد فقط با ناامیدی و بهت و حیرت به گوشیم نیگا می کردم و بعدشم با عصبانیت پرتش کردم اون طرف. هرچند حال و روز الانمون هم دسته کمی از اون روزا نداره. هرموقع یاد بری وایت می افتم، تم سانگش رو می زنم گوش میدم و با یه حس آمیخته از غم و تبسم میرم تو فکر. به شما ام توصیه می کنم که تم سانگش رو گوش بدید و اون قسمتای آخر پیام خواهرش رو هم باهاش بخونید. خیلی عجیبه...
در آخر هم چقدر دلم برای بری وایت و اون فانوسش و صندلی چوبیش تنگ شده... دلم برا کشتی کج هم خیلی تنگ شده...