به طور کلی حرف حساب مارکس این بود. که کارگران استثمار میشن و برای حقوقشون باید مبارزه کنیم و مثل یک شهروند عادی باهاشون برخورد بشه.
بدون شک این دغدغه یک انسان واقعی، بشردوست محترمیه.
اما مشکل از فاجعه ای به نام انقلاب اکتبر آغاز شد که کاملا در مخالفت با مارکس بود و باعث به وجود اومدن یک غول امپریالیست به نام شوروی شد. ببینید مبارزه با امپریالیست وظیفه ی هر انسانه اما نه وقتی که خودت امپریالیست باشی و به بقیه کشور ها چشم طمع داشته باشی.
پیروان مارکس از اینجا به بعد به انحراف کشیده شدند و به جای اینکه دغدغه اصلیشون حقوق بشر باشه شوروی رو به عنوان قبله انتخاب کردند و بی چون و چرا ازش اطاعت میکردن.
ولی ولی ولی... کار از جایی لنگید که چپ هم معنی با دشمنی امریکا شد. چپگرایان یک غول امپریالیست تخیلی از امریکا ساختند و در سراسر جهان تبلیغات ضد امریکایی میکردن در نهایت هرچی توان داشتند به شوروی و بریتانیا خوش خدمتی میکردن و به قول خودشون با امپریالیسم میجنگیدن درحالی که امپریالیست اصلی همون کشوری بود که پشتشون بهش گرم بود.
امپریالیست اصلی کیست؟ کسی که به زور شمشیر به دنبال تغییر دولت در همه ی کشورهای جهان برای اجرای ایدئولوژی هایش است یا کشوری که صرفا با بقیه کشورها روابط تجاری برقرار میکند تا فقط آن ها را به خود وابسته کند؟
در اوج جنگ سرد بین کمونیسم و سرمایه داری مهم نبود ایدئولوژی سوم چی باشه فقط تنها چیزی که مهمه دشمنیش با امریکا بود. نمونه ی این رو میتونیم در ایران مشاهده کنیم وقتی خسرو گلسرخی یک مارکسیست خودش رو پیرو امام حسین معرفی کرد تا بتونه یک جبهه برای مخالفت با امریکا تشکیل بده و ابن وسط نه حقوق کارگران نه آزادی های فردی مهم نبود.
امروزه چپ های مرتجع تاکید میکنم مرتجع و نه مترقی هنوز هم به جعل تاریخ میپردازند. یعنی چنان طور ذهن مارا شستشو دادن که هم اکنون ما سرمایه داری رو برابر با امپریالیسم، نازیسم و فاشیسم رو ایده های راست گرایانه، راست هارو مرتجع و نادان، لیبرالیسم رو به معنای چپ گرایی و هرکس که به حقوق انسان ها احترام بگذاره و به برابری حقوق زن و مرد، lgbt، محیط زیست و حقوق حیوانات و .. معتقد باشه رو چپ گرا میدونیم