باز ای الهه ناز با دل من بساز
کین غم جانگداز برود ز برم
گر دل من نیاسود از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم
باز می کنم دسته یاری به سویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز ز خاطر ببرم
گرنکند تیر خشمت دلم را هدف
بخدا همچون مرغ پر شور و شرر بسویت بپرم
آنکه او ز غمت دلبندد چون من کیست؟
ناز تو بیش از این بهر چیست؟
تو الهه نازی در بزمم بنشین
من تو را وفادارم بیا که جز این نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر
بخدا اگر از من نگیری خبر نیابی اثرم