متن آهنگ بهار من و سیمین بری شهرام شب پره
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی؟
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی؟
بهار من گذشته شاید
شکوفه جمال تو شکفته در خیال من
چرا نمیکنی نظر به زردی جمال من؟
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه من؟
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آنکه نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاري از تو آرد، برای من گهی پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه من
ولی تو بی غم از غم شبانه من
چو نشنوی فغان عاشقانه من
خدا تو را از من نگیرد
ندیدم از تو گرچه خیری
به یاد عمر رفته گریم، کنون که شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من، که يار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
شکوفه جمال تو شکفته در خیال من
چرا نمیکنی نظر به زردی جمال من؟
بهار من گذشته شاید
سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیبا تری آری
همچون پَری اَفسونگری آری دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته ی کُویَت منم نداری خبر از من
هر شب که مَه در آسمان گردد عیان دامن کشان
گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی
به جانم چه ها کردی هر شب که مه در آسمان
گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی به جانم چه ها کردی
هم جانو هم جانانه ای اَما در دلبری اَفسانه ای اَما
اَما زمن بیگانه ای اَما دیوانه ام خواهی چرا تو ای آفَت دلها
آزورده ام خواهی چرا تو ای آفَت جانها سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیبا تری آری همچون پَری اَفسونگری آری
دیوانهء رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشتهء کُویَت منم نداری خبر از من
هر شب که مَه در آسمان گردد عیان دامن کشان
گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی
به جانم چه ها کردی هر شب که مه در آسمان
گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی به جانم چه ها کردی
هم جانو هم جانانه ای اَما در دلبری اَفسانه ای اَما
اَما زمن بیگانه ای اَما دیوانه ام خواهی چرا تو ای آفَت دلها
آزورده ام خواهی چرا تو ای آفَت جانها