مطلب ارسالی کاربران
وقفه در پرونده ...
کارآگاه که در شب بارانی اتومبیل میراند ، آه کشید و گفت : " هشت ضربه چاقو ، هشت جسد ، بدون هیچ سرنخی . او دقیق و حرفهای است . "
جرمشناس شیشههای عینکش را پاک کرد : " بله ، درضمن کوچکاندام ، چپدست ، نزدیکبین و عاشق بتهوون است و من هم جای او را میدانم . "
صدای ترمز بلند شد .
کارآگاه فریاد زد : " کجاست ؟ "
دیگری در حالی که پوزخندزنان تیغهی چاقو را در غلافش میگذاشت ، گفت : " همینجا " ...