زنی که روی صندلی نشسته بود ، ادامه داد : " به هرحال ، زنش خیلی هالوست ! بیل هرشب به او میگوید برای بازی بولینگ میرود ؛ او هم همیشه حرفش را باور میکند " ...
آرایشگر لبخند زد : " ویلیام ، شوهر من هم عاشق بولینگ است . "
قبلا اینطور نبود ... حالا تماموقت دنبال بازی است ...
زن با چهره ای درهم مکث کرد .
بعد لبخندی آرام و تلخ بر لبش نشست .
" صبر کن موهایت را فر کنم ؛ قیافهای فراموشنشدنی پیدا خواهیکرد " ...