demystery traderاین سوال نمیتونه شمارو به پاسخ برسونه.
علت اندیشیدن به مرگ هیچ ربطی به افسردگی متفکر نداره. شیوه اندیشه شما (متفکر) هم مهمه، شخصی میترسه و شخصی برای اندازه گیری فایده اش در زندگی خودش و اشخاص مهم زندگیش، مرگ رو هم در نظر میگیره.
در واقع هر چه یک نفر سالم تر هم بخواد زندگی کنه باید به کارنامه ای که با زندگیش میسازه فکر کنه.
بنابراین شخصا سلامت روان رو نزد کسی میبینم که کنار لذت ها و پرهیزکاری از بیشتر اونها، نیم نگاهی به مرگ هم داره.
دنیای امروز (پول، قدرت و رسانه) مرگ رو پایان زندگی تصویر سازی کرده و اصرار داره به هر شکلی خوشی و لذت رو تجربه کن. تا حدی که میتونی نه بلکه تا حد جنون.
مواد، موزیک، سرگرمی، برنامه و...
یه پیشنهاد براتون دارم، هر وقت به مسائل خواستین نگاه کنید، یک شخص مهم یا موفق رو در نظر بگیرید که اگه اون بود چطور به مسئله ای که شما باهاش روبرو هستین نگاه میکرد.
یا اینطوری بگم، چند سیاست مدار میشناسین گردنبند طلاشون نیم کیلو باشه، رو بدنشون تتو باشه، سیگار دود کن و دنبال لذت باشن یا در مسائل دون پایه غرق باشن؟ - مثلا ترامپ، پوتین، کیم جونگ اون و یا کریستیانو رونالدو یا حتی بودا.
فرقی نمیکنه. مسیر معنی کردن زندگی اینطوری هست که شما تا نتونین مسئله و تصمیمی رو توضیح بدین و ازش با استدلال دفاع کنید (و نگید من دلم میخواد) طوری شما رو در جاده اصلی زندگی قرار میده که عین بوگاتی بتازین. اما این هشدار رو از من داشته باشین، پا گذاشتن تو این مسیر شمارو در معرض دشمنی همه کسانی که درکتون نمیکنن قرار میده.