1. حافظ
«خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی» در شهر شیراز و احتمالا در خانواده ای تحصیل کرده به دنیا آمد، اما اطلاعات اندکی از زندگی او—صرف نظر از ارجاعات موجود در آثارش—وجود دارد. «حافظ» به خاطر ارائه ی بینش های منحصر به فرد و پیام های معنوی ژرف، به عنوان یکی از برجسته ترین شاعران ایرانی در تمام اعصار شناخته می شود. او از آثار همه ی شاعران ذکر شده در بالا الهام می گرفت، به خصوص «سنایی»، «عطار»، «مولوی» و البته «نظامی» که عشق را اصلی ترین ارزش در هستی انسان قلمداد می کرد. گفته می شود که «حافظ» قرآن را از بر بود و عرفان «صوفی گری» را به عنوان ابزاری برای شناخت «محبوب» (خدا) به کار می گرفت.
«حافظ» با پیروی از «سنایی»، از نماد شراب به عنوان تأثیر مدهوش کننده ی عشق خدا بر «طالب حقیقت» استفاده کرد و بر مفهوم رسیدن به یگانگیِ فردی و عرفانی با خدا از طریق شناخت خود، خویشتن داری، و شکیبایی در مواجهه با سختی ها تأکید نمود. او به عنوان برجسته ترین شاعر نسل خود شناخته شد و آرامگاهی باشکوه اندکی پس از مرگش در شهر شیراز ساخته شد. این آرامگاه در حدود صد سال پیش مورد بازسازی و بازآرایی قرار گرفت و در عصر کنونی نیز همچنان میزبان طرفداران بی شمار این شاعر ایرانی بزرگ است.
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه ی می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
2. خیام
«ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام» در شهر نیشابور به دنیا آمد و تحت تعلیم برجسته ترین معلمان وقت قرار گرفت. «خیام» علاوه بر تأثیرگذاری های ماندگار خود در شعر فارسی، در قرن بیستم میلادی (به واسطه ی اقتباس «ادوارد فیتزجرالد» از آثار او به زبان انگلیسی) در سطح جهان به شهرت رسید و باعث جلب علاقه مندی پژوهشگران و مخاطبان غربی نسبت به ادبیات فارسی شد. او در عصر خود، بیشتر به عنوان یک منجم و ریاضیدان شناخته می شد، تا حدی که برخی از پژوهشگران در دوران مدرن، سوالاتی را درباره ی این موضوع مطرح کرده اند که آیا رباعیات مشهور «خیام» اصلا به او تعلق دارند یا خیر. یکی از برجسته ترین فعالیت های «خیام»، مشارکت های او در شکل گیری «تقویم جلالی» بود: یک گاهشمار خورشیدیِ پیشگامانه که اشتباهات موجود در تقویم اسلامی را تصحیح می کرد. به روایت معاصرین او و همچنین کسانی که اندکی پس از مرگش دست به قلم شدند، «خیام» زندگی خود را به پژوهش های علمی و تحقیقات نجومی اختصاص داد. ترجمه ی آزادانه و اقتباسیِ «فیتزجرالد» اولین بار در سال 1859 میلادی به چاپ رسید و پس از مدتی، به یکی از محبوب ترین آثار ادبی در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم تبدیل شد.
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که برگردن یاری بوده است
3. فردوسی
«ابوالقاسم فردوسی طوسی» به طبقه ی «دهقانان» تعلق داشت؛ طبقه ی زمین داران و ثروتمندان در جامعه که مشابه با اربابان فئودال در اروپا بودند. تقریبا هیچ اطلاعات قابل اتکایی در مورد زندگی «فردوسی» در دست نیست به جز این که او مشخصا تحصیل کرده بود، متأهل بود و یک دختر داشت (اگرچه مرثیه ای در «شاهنامه» به پسری تقدیم شده که قبل از او از دنیا رفت).
پس از به قتل رسیدن «دقیقی»، «فردوسی» مسئولیت نوشتن «شاهنامه» را برای «امیر منصور» بر عهده گرفت اما سلسله ی «سامانیان» اندکی بعد از قدرت کنار رفت و «غزنویان» جای آن ها را گرفتند؛ سلسله ای که به اندازه ی «سامانیان» برای ادبیات فارسی ارزش قائل نمی شد.
با این حال، «فردوسی» به نوشتن «شاهنامه» ادامه داد و آن را کامل کرد. همچنان بحث های زیادی درباره ی این که «شاهنامه» چه واکنش هایی را برانگیخت و «فردوسی» چه میزان پاداش از «غزنویان» دریافت کرد، وجود دارد چرا که شرح های مربوط به این ماجرا، تا حد زیادی با افسانه ها آمیخته شده است. نخستین واکنش ها به «شاهنامه» هر چه که بوده باشد، این اثر از آن زمان تا کنون از محبوبیت کم نظیری برخوردار بوده است. سایر آثار احتمالیِ «فردوسی» از بین رفته اما حماسه ی «شاهنامه» که شرحی از تاریخ، افسانه ها و داستان های بومی ایران کهن از ابتدای زمان تا فتح ایران توسط مسلمانان است، مدت ها است که به عنوان یکی از شاهکارهای بزرگ در ادبیات جهان در نظر گرفته شده و «حماسه ی ملی ایران» نام گرفته است.
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورد
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده ی خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آنِ سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی گمان
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کرده ی کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
4. سعدی
«ابومحمد مُصلح بن عبدالله شیرازی» متخلص به «سعدی»، در خانواده ای مذهبی در شیراز به دنیا آمد و در همان سنین کودکی، به خاطر حمله ی مغول ها به زادگاهش، مجبور به ترک خانه شد. زندگی و فلسفه ی او در سال های بعد، به شدت تحت تأثیر این رویداد و جنگ های تقریبا پیوسته ای قرار گرفت که آن منطقه را به ویرانی کشانده بود. «سعدی» به عنوان شاعری بسیار توانمند با پیام های معنوی ژرف شناخته می شود اما همچنین می توان او را یک «سفرنامه نویس» و «تاریخ نگار» نیز در نظر گرفت چرا که او اغلبِ زندگی خود را در سفر گذراند و در آثارش، هم از تجارب سفرهایش نوشت و هم به شکلی بی واسطه به ارجاعات تاریخی پرداخت. واضح است که «سعدی» از تحصیلات قابل توجهی بهره مند شده بود و قبل از سفر به سوریه، مصر، عربستان و هندوستان، احتمالا در دانشگاه بغداد تحصیل کرده بود.
«سعدی» در طول سفرهایش، از دربار ثروتمندان و حلقه های آکادمیک دوری می جست و همنشینی با مردم عادی را ترجیح می داد، به خصوص افرادی که خانه و زندگی خود را در جریان حمله ی مغول ها و نبردهای میان مسلمانان و مسیحیان از دست داده بودند. او در سال 1257 میلادی (635 خورشیدی) به شیراز بازگشت و نوشتن را آغاز کرد. «سعدی» بیش از هر چیز به خاطر خلق دو کتاب «گلستان» و «بوستان» شناخته می شود؛ دو اثری که به کاوش در اهمیت فضیلت های اخلاقی در زندگی فرد می پردازد و اشارات متعددی به عرفان «صوفی گری» به منظور درک مسائل الهی می کند.
یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی به جای سمر قند داشت
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب
تعالی الله از حسن تا غایتی
که پنداری از رحمت است آیتی
همی رفتی و دیده ها در پیاش
دل دوستان کرده جان برخِیش
نظر کردی این دوست در وی نهفت
نگه کرد باری به تندی و گفت
که ای خیره سر چند پویی پِیم
ندانی که من مرغ دامت نیم؟
گرت بار دیگر ببینم به تیغ
چو دشمن ببرم سرت بی دریغ
کسی گفتش اکنون سر خویش گیر
از این سهل تر مطلبی پیش گیر
نپندارم این کام حاصل کنی
مبادا که جان در سر دل کنی
چو مفتون صادق ملامت شنید
بدرد از درون ناله ای برکشید
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطانَدَم لاشه در خون و خاک
مگر پیش دشمن بگویند و دوست
که این کشته ی دست و شمشیر اوست
نمی بینم از خاک کویش گریز
به بیداد گو آبرویم بریز
مرا توبه فرمایی ای خودپرست
تو را توبه زین گفت اولی ترست
ببخشای بر من که هرچ او کند
وگر قصد خون است نیکو کند
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش
اگر میرم امروز در کوی دوست
قیامت زنم خیمه پهلوی دوست
مده تا توانی در این جنگ پشت
که زندهست سعدی که عشقش بکشت
5. مولوی
«جلال الدین محمد بلخی» ملقب به «مولوی» یا «رومی»، پژوهشگر چندزبانه، حقوقدان و دانشمندی بنام بود تا این که در سال 1244 میلادی (623 خورشیدی) با «شمس تبریزی» دیدار کرد و پس از آن، به مشهورترین شاعر عرفان گرای عصر خود تبدیل شد. او در خانواده ای باسواد به دنیا آمد، از تحصیلات مناسبی بهره مند شد، چندین زبان را آموخت (فارسی، عربی، یونانی و ترکی)، و سفرهای زیادی را تجربه کرد. طبق یکی از روایت های افسانه ای، «مولوی» در هجده سالگی با «عطار نیشابوری» دیدار کرد و «عطار» که متوجه روحیه ی حقیقت طلب مرد جوان شده بود، یکی از کتاب های خود را به او بخشید. این ملاقات، پایه و اساس بیداریِ معنوی «مولانا» در سال های بعد را به وجود آورد. «شمس» پس از ملاقات با «مولانا»، به بهترین دوست و مرشد معنوی او تبدیل شد. آن ها چهار سال در کنار یکدیگر بودند تا این که «شمس» یک شب از آنجا رفت و دیگر هیچ وقت کسی او را ندید.
«مولانا» پس از این اتفاق به جست و جو برای یافتن دوستش پرداخت اما سپس دریافت که پیوند معنوی خودش با «شمس»، محکم تر از آن بود که به واسطه ی مرگ یا هر نوع فاصله ی فیزیکی از بین برود، و نیروی زندگی «شمس» را در خود احساس کرد.
«مولوی» پس از آن، شروع به خلق اشعاری کرد که به «شمس» تقدیم شدند. مهارت ادبی و بینش عرفانی این شاعر بزرگ آنقدر وسیع بود که او را با لقب «مولانا» به معنای «استاد ما» خطاب می کردند. برجسته ترین اثر «مولانا»، کتاب «مثنوی» است: کاوشی شاعرانه درباره ی رابطه ی میان فرد و خدا، که ارجاعات فراوانی از داستان های بومی، عرفان «صوفی گری»، قرآن، روایت های مسلمانان، و سایر منابع ادبی، تاریخی و دینی در آن به چشم می خورد. آثار کوتاه تر او نیز از همین ارجاعات بهره می برند، و داستان های بومی و اشارات قرآنی را با صدایی روایی ترکیب می کنند که مخاطبین را به شکل مستقیم خطاب قرار می دهد، با هدف این که مخاطب به شکل کامل درگیر موضوع مورد نظر او شود. «مولوی» نه تنها یکی از بزرگترین شاعران در «ادبیات فارسی»، بلکه در زمره ی تأثیرگذارترین و پرمخاطب ترین هنرمندان در جهان در نظر گرفته می شود.
بنشسته ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
چون نام رویت می برم دل می رود والله ز جا
کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا
گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا
ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی خبر
ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی
جان ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
سیلی روان اندر وَلَه سیلی دگر گم کرده ره
الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا
ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده
بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا
گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا
مقبل ترین و نیک پی در برج زهره کیست نی
زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نی ها و خاصه نیشکر بر طمعِ این بسته کمر
رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا
بُد بی تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این
دف گفت میزن بر رخم تا روی من یابد بها
این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا
حیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنین
والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
|