خب هنونطور که قبلا گفتم برای دخترا برخلاف تصور پول مهم نیست برای همین دخترا علاقه زیادی به سهند دارن سهند خیلی ساده زندگی میکنه و ی پیکان داره ولی بهداشت رو رعایت میکنه با زدن مسواک دهنش بوی خوشبو میده و با ایمان و مودبه برای همین دخترا میگن سهند ما حتی میریم سرکار ظرفا هم میشوریم تو فقط مفت بخور بخواب فقط با ما ازدواج کن
اما شهند چون خیلی انسان درست و مودب و با ایمانه به دخترا توصیه میکنه تحصیلات ادامه دهند تا برای خود شخصیت بزرگی شوند و سهند میگوید حتی اگر چایی یخواهد خودش دم میزارد و دوست ندارد کسی به خاطر او وارد دردسر شود
برای همین یاد خاطره ای افتادم که روزی دختری به نام سهیلا عاشق سهند شد
سهیلا برای جلب توجه سهند به خودش عطر خوشبو میزد و به رستورانی که سهند در آن زحمت نیکشید و جوجه س خوشمزه درست میکرد میرفت
سهند آنقدر با ایمان و پاک بود که کسانی که زیاد پولدار نبودن رو سهند بهشون میگفت مجانی غذا بخورید عوضش به رییس میگم از حقوق خووم کم کنه!!!
بنابراین خیلی اوقات حتی حقوق وی منفی میشد یعنی حتی باید خودش ی حقوقی به رییسش میداد!!
اما خدای متعال به خوبی ناظر بود و اجر ویژه ای برای سهند در نظر گرفته
خلاصه این:دختر که خیلی هم پولدار بود همش نیرفت رستوران و روزی سهند گفت دختر مگه تو درس و مقش نداری
آن دختر گفت هنوز ترم سوم هستم و زیاد سخت نمیگیرن شما خیلی خوشمزه جوجه درست میکنید
بعد سهند چون خیلی خوش برخورد و مهربونه گفت بفرمایید مهمون من باشید
اما آن دختر گفت نه من خودم پول زیاد دارم آقای سهند و میخوام بخاطر زحماتتون بهتون پاداش بدم
اما سهند عصبانی شد و گفت برای چی این پولو به من میدی وقتی اینهمه آدم هستن که خیلی بیشتر نیاز دارن به این پول هدفت چیه
این دختر در آن لحظه از شدت مهربانی و خود گذشتگی سهند گریه کرد اما خجالت میکشید بگه سهند دوستت دارم
اما روزی دیگر خیلی خونش جوش اومد و در رستوران بنزین ریخت رو خودش و با جیع و گریه گفت سهند یا منو میگیری یا فندکو میزنم سهند
بعد پسری اومد گفت با من بودید خانوم سهند نیستم ولی مهندم و بعد لبخند زد
بعدش آن دختر گفت تو کی هستی سهند کجاست
گفته شد سهند دیروز برای همیشه از اینجا رفت به دلیل بدرفتاری صاحب رستوران با مشتری
اون دختر همونجا اومد فندکو بزنه و خودشو آتیش بزنه...
در این لحظه والدز کبیر وارد شد و گفت نههههه داری چیکار میکنییییی
و فندکو گرفت
دختر اما به جنون رسیده بود و میگفت سهند سهند طوری به جنون رسید که توهم طد و فکر کرد سهند والدز است و محکم پرید سمت والدز و گریه کرد و گفت دوستت دارم
والدز کبیر با اینکه میتوانست در این لحظه سو استفاده کند اما با حجب و حیایی که دارد به دختر گفت آروم باش من سهند نیستم نگاه من ویکتور والدزم نگاه کن
بعدش همه مردم جمع شون بعد ماشین تیمارستان اومد دخترو ببره
اما والدز با عصبانیت بهشون حمله کرد گفت مریض روانی شمایین که دلتون از سنگه این دختر عاشقه عاشق دیوونه شمایید
بعدش والدز دست دختر رو گرفت و سوار ماشین کرد گفت میبرمت پیش سهند آروم باش آروم باش
در این هنگام یک ماشین با آنها تصادف کرد وقتی سرنشین بیرون آمد سهند بود
دختر با ذوق زیادی دویید سمتش والدز گفت نهههههه
چون ی تریلی داشت میومد
سهند هم از ترس چشاش گشاد شد در این هنگام مرد عنکبوتی ظاهر شد و دختر را نجات داد گفت از این به بعد هیجانت رو کنترل کن وسط خیابون جای مناسبی نیست دختر بازهم توهم زد و فکر کرد سهند مرد عنکبوتی است و او را نجات داده گفت میدونستم عاشقمی سهند
مرد عنکبوتی که دید اوضاع خطری است تار زد و فرار کرد
بعدش خود سهند دویید سمت دختر
اینجا نزدیک بود صحنه بی تربیتی بوس و ماچ به دلیل شوق زیاد آن دختر رخ دهد اما سهند گفت ممکن است جوانی رد شود و ببینید بد آموزی دارد اگه منو دوست داری اینکارو نکن
بنابراین آن دختر بخاطر سهند با تربیت شد و دیگه سریال های ترکی که بوس و ماچ و اینها هست ندید و به پای برنامه های نجم الدین شریعتی نشست تا مودب و سر به زیر شود
سپس والدز خطبه ی عقد رو خوند و آن دختر به آرزویش رسید و با سهند داشت ازدواج میکرد اما در این هنگام ضد سهند حمله کرد و تیری هوا کرد تا سهند را بکشد والدز بازم گفت نهههه و شیرجه زد تا تیر را بگیرد اما تیر حتی از دستگش آهنین والدز هم رد شد
در این هنگام دختر پرید جلوی تیر و جان خود را فدای سهند گرفت
(وای دستمال بیارید اشکام داره میچکه رو مانیتور)
تمام کسانی که در عروسی بودن مسی ژاوی اینیستا والدز و... بسیار متاسف شدن
در لحظه جان دادن آن دختر گفت بگو که دوستم داری بگو....
سهند گفت دوستت دارم
بعدش آن دختر لبخند زده و چشمان خود را برای همیشه بست و همه گریه کردن
قاتل توسط کاراگاه پشندی دستگیر شد و سهند حمله کرد او را بکشد اما در آخرین لحظه یادش افتاد یک فانون دارد که نباید کسی را بکشد و این کار اشتباهی است
و به وی گفت حتی لیاقت مردنم نداری
قاتل قول داد فرد با ایمانی شود. دیگه نماز را سر وقت بخواند
برای همین توسط سهند بخشیده شد و تبدیل به بهترین دوست های هم شدن (استیکر گل)