<< تحلیل قطعه قبلی -بی رخ- تحلیل قطعه بعدی -غیر اینه مگه- >>
این قطعه یعنی -سوسو- در واقع آخرین قسمت از تعریف داستان سایه و جمع بندی کل آلبوم هست. باید اینطور عرض کنم که اگر به غیر از این قطعه دو ترک دیگه تا پایان آلبوم مونده ترک یازدهم یعنی بعد از همین ترک یه جورایی تیتراژ پایانی این فیلم هست. اما بهرام در قسمت آخر چه حرفی برای گفتن داره و این قصه قراره چگونه به پایان برسه؟
متن کامل قطعه سوسو
مرگ حقه حق با مائه
هم حق با مائه هم باطل
اونی که هاره نمیشه قانع
لای جوابای متداول
اون می فهمه باید خوب بجنگه
تا باقی بمونه عامل
اما تهش یه تیکه ست تو پازل
نمیشه کل تصویرو بسازه
درد و کینست و غم توو سینه
عفونت توو ریشست و ساقه
هرچی نسخست و همه پیچیدن و چیزی نکرد افاقه
همه ناکس همه ساکت همه چاپلوس و چاکر
دیگه باید گِل گرفت
کلش چرکه و کل این بدن ناقل
اما می بینه اون دور
ته جاده میزنه یه نوری سوسو
آینه ها سایه ها رو میکشن اون تو و
هرکی که رفت تو تا تهش توش موند
از بس پیچیده شده گره ها کور
می خوره زالوی زمونه از دل ما خون
میشه پوستش مور مور
برگشت دید کسی نبود جز منو بقیمون
یه مشت خوک زورگو
مونده بین دوراهی سایه ها و نور
دیگه باید انداخت آینه ها رو دور
واسه آخرین بار آینه رو گرفت بالا
تصویرشو باز کرد به بار دیگه مرور
دید سیاهی شده سرخ زیر فشار نُرم و عرف
برگشت رو به ما آینه شو گرفت بالا و رو به هممون گفت:
سیاهی سرنوشت نیست واسه اونی که بی دلیله
ولی گِلِه ام از اینه
چرا کسی نی دیگه که تاریکیمو بپذیره
ما که نزدیم کلا به صورت نقاب
اما حقیقت شفاف شد
به قیمت کدورت ما کی جوابگونه ها؟
لعنت به مکر گرگا، لعنت به سکوت بره ها
کی میاد بعد ما که بزنه یه ذره تلنگر به کَلِه ها
منم که نشکوندم قوانینو هیچ جا
این قوانین بودن که منو گذاشتن زیر پا
آروم و بی صدا، بی دفاع
کی دیگه کی دیگه از سیاهی و غم و پوچی میگه؟
تكليف همدردی چی میشه؟
ناراحت باشی میمونه کی پیشت؟
بعدشم دیگه خیلی نمی کشه طول که
همه بگن سیاهی دروغه
بگن همه چی خوبه
غریبه میشی تو با حسی که تووته
تنها….
قسمت 1
مرگ حقه حق با مائه
هم حق با مائه هم باطل
اونی که هاره نمیشه قانع
لای جوابای متداول
اون می فهمه باید خوب بجنگه
تا باقی بمونه عامل
اما تهش یه تیکه ست تو پازل
نمیشه کل تصویرو بسازه
باید اول کار این به این نکته اشاره کنم که بهرام این ترک را با مخاطب قرار دادن طرفداران خودش (یاغیها) به علاوه از زبان یکی از همین یاغیها در حال خواندن این متن هست. شنوندهای که تا اینجای داستان با ما همراه بوده و این جریان رو ترک نکرده پس یا یکی از طرفدران بهرامه یا اگر نباشه الان دیگه طرفداره! ترکیب (مرگ حقه، حق با مائه) یک ترکیب با معنی دوگانه هست که یکی از معانی اون همون مضمون ترک قبلی هست که خیلی بر حق بودن مرگ و همراه بودن او با انسان خبر داد.
اما در جملات بعدی اذعان میکنه که یاغی به این راحتیها بیخیال پیدا کردن جواب نمیشه و این مسیر ادامه داره. (اون میفهمه باید خوب بجنگه تا باقی بمونه عامل) ولی با اینحال هر یک از ما تیکهای از این پزل هستیم و هیچ وقت یک دست صدا نداره!
قسمت 2
درد و کینست و غم توو سینه
عفونت توو ریشست و ساقه
هرچی نسخست و همه پیچیدن و چیزی نکرد افاقه
در این قسمت هم گریزی بر شرایط فعلی جامعه میزنه که اکثر مردم از هم کینه به دل دارن و این کینه رو به عفونتی تشبیه کرده که در ساقه درختی رشد میکنه و به بیماری صعب العلاج تبدیل میشه -باید یادآوری کنم که در کل آلبوم کلمه "باغ" استعاره ای از جامعه و "درخت" استعاره از اعضای جامعه بود- در این شرایط هرکسی آمد نسخهای به فایده برای ملت پیچید و رفت...
قسمت 3
همه ناکس همه ساکت همه چاپلوس و چاکر
دیگه باید گِل گرفت
کلش چرکه و کل این بدن ناقل
در حال توصیف ویژگی خوکها هست اما الان دیگه مفهوم خوک به شکل قبلی که مطرح بود مورد بحث نیست چون بهرام اشاره به مصداقهای بارز خوک در جامعه داره. این خوک که بدنی عفونت کرده داره بیماری خودش رو به دیگران هم انتقال میده و هیچ نسخهای از هیچ پزشکی زمینه مداوا نمیشه کل بدن رو باید گل گرفت!
قسمت 4
از بس پیچیده شده گره ها کور
می خوره زالوی زمونه از دل ما خون
میشه پوستش مور مور
معضلی که در قسمت قبلی بهش اشاره کردیم بسیار پیچیده و گره خورده هست به حدی که مانند یک گره کور باز شدن اون محاله. روزگار هم که مثل یک زالو هر روز مارو خون دل میکنه و از این خون تغذیه میکنه. اینجا مشاهده میکنید که بهرام در حال بیان یک شرایط بسیار ناامید کننده و سخت هست اما از اونجایی که میگن "در ناامیدی بسی امید هست" بهرام هم در ادامه سوسوی امید بر ما نمایان میکنه.
قسمت 5
برگشت دید کسی نبود جز منو بقیمون
یه مشت خوک زورگو
مونده بین دوراهی سایه ها و نور
دیگه باید انداخت آینه ها رو دور
واسه آخرین بار آینه رو گرفت بالا
تصویرشو باز کرد به بار دیگه مرور
اما سایهای که هنوز تن به خوک شدن نداده میبینه که اطرافش پر از خوک و گرگ و سایههایی با کالبد حیوانات بی روح و عاطفه شده. اما یک نکتهی بسیار نهفته و مهم در این قسمت هست که (مونده بین دوراهی سایهها و نور) نور در این جمله غایت سایه هست در وقاقع مرگ سایه هنگامی فرا میرسه که نور و روشنایی فراگیر بشه. پس سایه معصوم ما اینجا پس از سختیهای زیادی که کشید و شرایط دشواری که تحمل کرد حالا به سمت مرگ میره اما به نور و روشنایی میپیونده. حتی جمله (واسه آخرین باز آینه رو گرفت بالا) هم تصدیق همین در حال مرگ بودن سایه هست
قسمت 6
دید سیاهی شده سرخ زیر فشار نُرم و عرف
برگشت رو به ما آینه شو گرفت بالا و رو به هممون گفت:
سیاهی سرنوشت نیست واسه اونی که بی دلیله
ولی گِلِه ام از اینه
چرا کسی نی دیگه که تاریکیمو بپذیره
ما که نزدیم کلا به صورت نقاب
اما حقیقت شفاف شد
به قیمت کدورت ما کی جوابگونه ها؟
زبان من قاصره!!! زبان من واقعا نمیتونه حسی که در این چند جمله هست رو بیان کنه. احساسی که بنده در گوش دادن به این تیکه دارم قابل توصیف نیست و تنها در صورتی که شما هم تا اینجای آلبوم ارتباط برقرار کرده باشید میتونید این حس رو تجربه کنید........
اما باید بگم که این جملات آخرین کلمات سایه پیش از مرگ و پیوستن به عالم بالاتر هست. در این جملات سایه با دلسوزی تمام نسبت به هم نوعان خودش حتی اونهایی که به خوک تبدیل شدن، به او ظلم کردن و او رو در سخت ترین شرایط قرار دادن؛ میگه که :
هرگز سیاهی سرنوشت کسی نیست که از ته دل و با تمام وجود در پی حقیقت و شناخت خودش باشه. روشنایی ذهن و روح کمترین حاصلی هست که فرد حقیقت جو در خودش پیدا میکنه و با همین نور از این دنیا سفر خواهد کرد. اگر در سیاهی و کدورت زندگی میکنه این برای او مسئله ای نیست چون سایه بود که در عین بی رخ بودن ظلمت زندگی مارو به خودش گرفت و با آینهی در دستانش نور رو به سمت ما تابش داد، حقیقتا کسی در این دنیا و یا جهان پسین هست که جوابگوی دلیل زندانی شدن روح ما باشه و او رو قانع کنه؟؟!
قسمت 7
لعنت به مکر گرگا، لعنت به سکوت بره ها
کی میاد بعد ما که بزنه یه ذره تلنگر به کَلِه ها
منم که نشکوندم قوانینو هیچ جا
این قوانین بودن که منو گذاشتن زیر پا
آروم و بی صدا، بی دفاع
آخرین درد و دلهای سایه و لعنت فرستادن به گرگهای ظالم و برههای ساکت منفعل که حتی از خوکها هم بدتر هستند. در ادامه هم نگرانی که داره برای دنیای پس از خودش رو بیان میکنه.
سایه با اینکه یاغی و سرکش بود اما اعتراف میکنه که (منم که نشکوندم قوانینو هیچ جا، این قوانین بودن که منو گذاشتن زیر پا) چرا که رعایت قوانین یعنی رعایت حقوق شهروندی. اما قوانین گاهی اوقات ما مردم رو زیر پا میگذارند.
قسمت 8
کی دیگه کی دیگه از سیاهی و غم و پوچی میگه؟
تكليف همدردی چی میشه؟
ناراحت باشی میمونه کی پیشت؟
بعدشم دیگه خیلی نمی کشه طول که
همه بگن سیاهی دروغه
بگن همه چی خوبه
غریبه میشی تو با حسی که تووته
تنها….
تحلیل و منظور این قسمت رو به عهده خود شما دوست و رفیق عزیز واگذار میکنم چون بهرام اینجا با خوده خوده شما داره صحبت میکنه...
<< تحلیل قطعه قبلی -بی رخ- تحلیل قطعه بعدی -غیر اینه مگه- >>