اغلب متفکران پسا ساختارگرایی تا حد زیادی ازفلسفه نیچه تاثیرپذیرفته اند.افرادی چون فوکوبا نقد انسان گرایی و تاریخ گرایی اش، لیوتار، دریدا و دیگران از آن جمله اند. درفلسفه نیچه، خلاقیت(هرخلقی مثل ارزشها و هنجارهای جدید) مورد تجلیل واقع می شود. نیچه با سیاست و دولت مخالف است زیرا به نظراومردان و زنان توسط دولت به هماهنگی با نظام وا داشته می شوند. نیچه بیشتربرفرد و خود شناسی تاکید می کند و این تاکید برفردیت، او را به سمت مفهوم اراده های معطوف به قدرت رهنمون می سازد. وی با بیان این نکته که همه مردم به صورت برابرقادربه ایجاد زیبایی و یا خوب بودن نیستند با دموکرسی و سوسیالیسم مخالفت می ورزد. فوکو در بحث تبار شناسی خود از نیچه تاثیر گرفته است . بنا برعقیده فوکو نمی توان تنها از یک چشم انداززندگی را درک کرد.
به عقیده او ما درحال گذرازتاریکی به روشنایی نیستیم و جامعه مدرن الزاما بهترازجامعه سنتی نیست. او ازقالبهای کلی گرایی دوری می جوید و به نظام پایبند نیست.فوکو با ابرازمخالفت با سوژه خود مختارو آزاد الگوهای صوری قاعده مند را کنار می گذارد. او برفلسفه تاریخ و قاعده مندی آن تاکید نمی کند و درعوض به تبارشناسی انسان مدرن می پردازد. دردیرینه شناسی دانشِِِِ خود کردارهای غیرگفتمانی را کنارگذاشته و به بررسی گفتمانها می پردازد و اعلام می کند علوم مربوط به انسانها به صورت نظام گفتمانی مستقل قابل بررسی است.
درتبارشناسی، گفتمانها را با توجه به قدرتهای موجود مورد بررسی و تفسیرقرار می دهد. دربحث های او گفتمانهای مسلط با نظامهای قدرت رابطه برقرارکرده و پیروزمی شوند. وی هرجا ازقدرت صحبت می کند امکان مقاومت را نیزدرنظرمی گیرد. به طورکلی او درباب مفاهیمی چون دولت، سلطه، قدرت، عقل ودانش سخن گفته. اومی گوید دولت و خرد ازطریق طرد دیوانگان خواهان سلطه یافتن برآدمی و نمایان ساختن قدرت هستند.درواقع دانش، قدرتی است که توسط آن می توانیم بردیگران مسلط شویم پس برای تولید دانش به نوعی نیازمند قدرت هستیم. زندانها و قوانین کیفری جدید نیزراه تسلط یافتن برتن و به کارگیری قدرت را بازمی کنند. او سوژه را به طورکامل کنارمی گذارد و به اثرات و نوع بکارگیری قدرت و طبیعی جلوه دادن آن می پردازد.
فوکو با کنارگذاشتن پروژه روشنگری با پست مدرنها نقطه اشتراک می یابد و با کنار گذاشتن ساختارها و روایتها و همچنین طرد هستارهایی برای افعال انسانی و رد ارجاع به اصل و مبنا به نوعی وارد بحثهای پست مدرنیسم می شود.
ساراپ در قسمتی از کتاب خود درباب پسا ساختارگرایی و پسا مدرنیسم اشاره می کند که تز ساخته شدن سوژه ها توسط قدرت ازنیچه وام گرفته شده است او با مستقل بودن سوژه ها مخالفت می کند. نظام سراسربین قدرت فوکو دربرخی قسمتها شبیه شرح آلتوسرازایدئولوژی است. ساراپ اضافه می کند همانگونه که سوژه های آلتوسردرارتباط با اطاعت محض قراردارند افراد زندانی که فوکو ازآنها یاد می کند نیز تحت مراقبت و سوژه هایی هستند که باید اطاعت کنند. هرچند فوکو هیچ اعتقادی به ایدئولوژی ندارد و همه گفتمانها را صرفا یک دیدگاه می داند. فوکو ازهمین منظر برمفهوم ایدئولوژی مارکسیستی نقد وارد می سازد. بیشترین مشکل فوکو با این مفهوم دربکار گیری سوژه انسانی برای پیشبرد اهداف ایدئولوژی است.
پسا ساختارگرایانی چون لویتارنیزدرصدد یافتن چیزهایی بودند که درپس ساختارها وجود دارد. آنها با توجه کردن به حاشیه ها و طرد شدگان کلها و نظامها را حذف می کنند.
سمیه افشار