شیخ بدرالدین محمود بن اسرائیل بن عبدالعزیز (۱۳۵۹–۱۴۲۰)، (به ترکی استانبولی: Şeyh Bedreddin، به ترکی عثمانی: شیخ بدرالدین) یک صوفی، عارف، دانشمند و انقلابی اهل عثمانی بود. او به واسطهٔ نقش پررنگاش در شورش ۱۴۱۶ علیه دولت علیهٔ عثمانی شهرت دارد که در طی آن او و مریدانش علیه اقتدار سلطان محمد یکم و دولت عثمانی شورش سختی به راه انداختند.
شیخ بدرالدین نویسندهای پربار، دانشمندی مذهبی و عضو برجستهٔ سلسله مراتب مذهبی اسلامی بود. او اغلب و به ویژه به سبب اندیشههایش دربارهٔ حقوق اسلامی به عنوان شخصیتی بااستعداد در علوم مذهبی معرفی میشود. او به واسطهٔ اثری که در رابطه با فقه دارد در میان دانشمندان بزرگ اندیشهٔ اسلامی طبقهبندی میشود. عدهای نیز از سوی دیگر او را به سبب ایدههای رادیکالاش دربارهٔالتقاطگری مذهبی مرتد میدانند. بدرالدین از چشمپوشی از تفاوتهای مذهبی حمایت میکرد و علیه تبلیغات متعصبانه و در حمایت از سنتز اتوپیایی عقاید به استدلال میپرداخت. این تفسیر گشودهنظرانه از دین بخش عظیمی از آن چیزی بود که به او و مریدانش اجازه میداد شورشهای مردمی گستردهٔ سال ۱۴۱۶ را با متحد ساختن پایگاه ناهمگونی از هواداران برانگیزد.
ریشههای دینی بدرالدین همچنین صوفیانه نیز بودند. شکل تصوف او به صورت گسترده تحت تأثیر کار ابن عربی بود و مشخص شده که او شرحی بر کتاب فصوصالحکم ابن عربی نوشتهبود. او در نوشتههایش به توسعهٔ تصوف خود میپردازد. مهمترین کتاب بدرالدین واردات (به معنای الهامات معنوی) مجموعهای از گفتارهای اوست که عقاید او دربارهٔدین و عرفان را نشان میدهد. بدرالدین یک مونیست بود و باور داشت که واقعیت نمود جوهر خدا است و جهان مادی و معنوی جداییناپذیر بوده و نسبت به یکدیگر ضرورت دارند. آنگونه که او در واردات نوشته، بر این باور بوده که «این جهان و جهان بعدی در تمامیتشان اوهامی خیالی هستند و بهشت و جهنم چیزی بیش از نمودهایی معنوی برای افعال نیک یا پلید، یا تلخ و شیرین نیستند.»[۲]
باورهای پانتئیستی بدرالدین تأثیر عظیمی بر بسیاری از ایدههای سیاسی و اجتماعی او و بهطور مشخص بر آموزهٔ «وحدت وجود» او گذاشتهاست. این آموزه مخالفتهایی مانند ممانعت از یگانگی فرد و خدا، مخالفتهای میان ادیان و نیز میان فرودستان و خواص را محکوم میکند. این نظام اعتقادی در باورهای شیخ بدرالدین و مریدان او انعکاس دارد و آنها به موعظهٔ این مسائل میپرداختند که گوهر همهٔ ادیان یکی است، همچنانکه مالکیت اموال میباید اشتراکی باشد. چنین ایدههایی فراخوانی برای کسانی بود که در جامعهٔ عثمانی احساس حاشیهای بودن داشتند و این ایدئولوژی مساواتطلبانه الهامبخش مردمی بود که در شورشهای ۱۴۱۶ شرکت داشتند.
شیخ بدرالدین هنگامی که شورش خود را آغاز کرد، آرزوهای آشکارا بلندپروازانهای را در سر میپروراند. ادریس بتلیسی تاریخنگار اهل تسنن سدهٔ ۱۵ میلادی نوشتهاست که بدرالدین خود را مهدی موعود دانسته که با توزیع زمینهایش در میان پیروانش وحدت خدا را در این جهان به آنان ارزانی داشتهاست.[۳] اگرچه این اظهارنظر ادری بتلیسی مغرضانه است، اما بلندپروازیهای بدرالدین به عنوان رهبری مذهبی و سیاسی آشکار است. او همچنین تا آنجا پیش رفته که گفته بدرالدین از امپراتوری سلجوقی آمدهبود تا مشروعیت خود را به عنوان یک حاکم بالقوه تقویت کند. این احتمال وجود دارد که او شوق تبدیل شدن به سلطان را در سر داشتهاست.
شورش ۱۴۱۶ در مدارای غیرمسلمانان با دولت عثمانی یک نقطهٔ عطف محسوب میشود. دولت عثمانی با در هم شکستن خشونتآمیز شورشها و از بین بردن شورشیان، نارضایتی مردم را به عنوان امری نامشروع محکوم کرد و بعدها موضع خود را به صورت مخالفت با دگراندیشان مذهبی تعریف کرد. پس از ین شورشها بود که حضور هویت ترکی-اسلامی با حضور عثمانی مترادف شد. شورش بدرالدین برای دولتمردان عثمانی آشکار ساخت که اختلاف مذهبی میتواند برای ساختار اداری آنها تهدیدی جدی محسوب شود، و در سالهای بعد سلطان مراد دوم (جانشین سلطان محمد یکم) برای اطمینان از اینکه اسلام در آینده به دین رسمی دولت تبدیل خواهد شد گامهایی برداشت. به عنوان مثال سلطان مراد دوم به دنبال شورش بدرالدین سپاهیان ینیچری را به منظور افزایش قدرت نظامی عثمانی گسترش داد و همزمان از این کار هدف تبدیل تغییر دین مسیحیان به اسلام به یک جریان مداوم را نیز دنبال میکرد. این مسئله تغییری آشکار در راهبرد عثمانی از مدارا با غیرمسلمانها به گونهای ادغام و آسیمیلاسیون آنها را نشان میدهد که روندی بود که در سدههای آینده نیز ادامه پیدا کرد.
فرقههای پیروان بدرالدین پس از مرگ او نیز به حیات خود ادامه دادند. تعالیم آنها تأثیرگذار باقی ماند و اعضای این فرقه تا اواخر سدهٔ ۱۶ نیز به صورت یک تهدید در نظر گرفته میشدند. فرقه یا سلسلهٔ سیماونیه یا بدرالدینیه به گروهی از پیروان او گفته میشد که در دوبورجا و دلیورمان (لودوگوری در بلغارستان امروزی) چندصد سال پس از اعدام او نیز به حیات خود ادامه داد. حکومت عثمانی همواره به این گروه با سوءظن بسیاری مینگریست. بدرالدینیها در سدهٔ ۱۶ به عنوان گروهی با هویت قزلباش در نظر گرفته شده و به مراه آنها مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. برخی از آموزههای بدرالدین نیز به صورت مشترک در میان دیگر فرقههای عرفانی مورد پذیرش قرار گرفت و خیلی جالب است که یکی از این فرقهها، سلسلهٔ درویشی بکتاشیه بود که با سپاهیان ینیچری متحد بودند.
شیخ بدرالدین در دوران مدرن نیز بهویژه از سوی سوسیالیستها، کمونیستها و دیگر گروههای سیاسی چپگرا مورد توجه قرار گرفت. در سدهٔ بیستم ناظم حکمت شاعر و نویسندهٔ کمونیست اهل ترکیه با نگارش حماسهٔ شیخ بدرالدینبا هدف مخالفت با عروج فاشیسم در دههٔ ۱۹۳۰ سبب توجه به او شد. این اثر حکمت، بدرالدین را به عنوان یک قهرمان تاریخی سوسیالیسم و مخالف خودکامگی فاشیستی در میان مردم محبوب کرد و نام او برای کسانی که در طیف سیاسی چپ قرار داشتند نامی آشنا باقی ماند.
در سال ۱۹۲۴ مزار وی نبش قبر شد، اما پیروان او از واکنش حکومت ترکیه به دلیل اهمیت سیاسی جدید او میترسیدند و به همین دلیل بقایای جسد او تا سال ۱۹۶۱ به خاک سپرده نشد. او در نهایت در نزدیکی مقبرهٔ سلطان محمود دوم در استانبول به خاک سپردهشد.