دوران مدرنیته و جامعه سرمایه داری همچنان که به جلو پیش میرود، چالش هایی اساسی را نیز برای افراد جامعه بوجود می آورد. چالش هایی که ممکن است فرد را از جامعه دور کند و در نهایت نوعی انزوا و تنهایی را برای فرد پدید آورد.
از جمله چالش های اساسی مدرنیته، یأس اجتماعی یا حالت بی قدرتی در برابر ساختارهای جامعه است.یأس اجتماعی در واقع اولین مرحله بیگانگی اجتماعی است که به خوبی در اندیشه سیمن تبلور یافته است و از این مرحله با عنوان بی قدرتی یاد می کند. مرحله ای که فرد خود را در برابر ساختارهای سخت جامعه می بیند و این احساس به وی دست می دهد که توانایی رفتار در درون این ساختارها را ندارد و قادر به تغییر آنها نیست. فرد در این مرحله است که از جامعه و نظام مسلط بر آن مأیوس می شود و قدم به قدم به انتهای فرایند بیگانگی اجتماعی نزدیک می شود.
واژه بیگانگی آنچنان که در فر هنگ های مختلف هم آمده است، به معنای غریب و اجنبی بودن (امیر کبیر،کامل)، نا آشنایی، ناشناسی و نیز مقابل خودی و یگانگی (دهخدا) می باشد.بیگانگی معادلALIENATION (الیناسیون) است که خود از واژه لاتین ALIENATIO به مفهوم:انتقال مالکیت شیء یا چیز منقول و غیر منقول،به طور رایگان یا با شرایط بسیار گرفته شده است. مصدرLIENER (الینر) در لاتینALIENARE بوده که به معنی فروختن،خیانت کردن، انتقال دادن، از دست دادن عواطف و تعقل است. الینه شدن به مفهوم جن زدگی یا جنون و دیوزدگی می باشد. الینهALIENE به کسی گفته می شود که شعور خود را از دست داده،مثل دیوانه و مخبط و آن که به مرض دماغی دچار شده است(آراسته خو، ۱۸۱:۱۳۶۹).
بیگانگی،همچنین مترادف فقدان عقل و منطق است که منجر به ابراز عجز در برابر شناخت واقعیات زندگانی می گردد(همان ص۱۸۱).
و بالاخره بیگانگی،آن گونه که عموماً درعلوم اجتماعی به کار برده می شود،به معنی گسستگی یا جدایی میان اجزاء یا کل شخصیت از جنبه های مهم جهان تجربه است.
سیمن بیشک در زمره نخستین روان شناسانی است که کوشیده مفهوم بیگانگی روانی را در قالبی منظم و منسجم تدوین و تعریف نماید.
وی در ابتدا، بر این پندار که بیگانگی معلول علتی واحد است، خط بطلان می کشد. بنظر سیمن واژه بیگانگی امروزه چنان متداول شده که در تبیین هر چیزی بدان رجوع می شود. او در اشاره به رواج و توسعه این مفهوم در جامعه معاصر این نکته را متذکر می شود که ساختار بوروکراسی جامعه مدرن شرایطی را ایجاد و ابقاء کرده است که در آن، انسان ها قادر به فراگیری نحوه و چگونگی کنترل نتایج و عواقب اعمال خود نیستند. نحوه کنترل و مدیریت جامعه بر سیستم پاداش اجتماعی به گونه ای است که فرد ارتباطی را بین رفتار خود و پاداش اخذ شده از جامعه، نمی تواند برقرار کند و در چنین وضعیتی است که احساس بیگانگی بر فرد مستولی گردیده و او را به کنشی منفصلانه و ناسازگارانه در قبال جامعه سوق می دهد.
سیمن کوشیده تا، ضمن ارائه تعریفی از مفهوم بیگانگی و مشخص نمودن تیپولوژی بیگانگی، صور و انواع تظاهرات رفتار بیگانه گونه را در ۵ نوع قابل تمیز(Seeman,۱۹۵۹:۶۳) که بنظر وی رایج ترین و متداول ترین صور کاربرد مفهومی واژه در ادبیات جامعه شناسی و روان شناسی است، نشان دهد. اولین مرحله بیگانگی اجتماعی احساس بی قدرتی یا یأس اجتماعی است.
احساس بی قدرتی عبارت است از احتمال یا انتظار متصوره از سوی فرد در قبال بی تاثیری عمل خویش و یا تصور این باور که رفتار او قادر به تحقق و تعیین نتایج مورد انتظار نبوده و وی را به هدفی که بر اساس آن کنش او تجهیز گردیده،رهنمون نیست.
سیمن معتقد است که این مفهوم از بیگانگی بیش از صور دیگر آن در ادبیات معاصر کاربرد دارد. یأس اجتماعی در نهایت امر موجب خواهد شد که فرد برای رسیدن به اهداف حقه خویش، به اعتراض در برابر ساختارهای موجود اقدام کند و این گونه اقدامات و اعتراضات پایان خوشی برای وی و جامعه نخواهد داشت.