لیانید نیکلایویچ آندریِف (۲۱ اوت ۱۸۷۱–۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹) یک نمایشنامهنویس و نویسندهٔ رمان و داستان کوتاه اهل روسیه است که او را به عنوان پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روسی میشناسند.
در ادبیات، اکسپرسیونیسم روشی است که جهان را بیشتر از طریق عواطف و احساسات مینگرد، به عبارت دیگر کوشش هنرمند مصروف نمایش دادن و بیان حقایقی است که برحسب احساسات و تأثیرات شخصی خود درک کرده است |
آندریف، از یک سو در بحبوحه بحرانهای اجتماعی و انقلابهای روسیه حضور داشت و از سوی دیگر در مسیر ایدهها و جریانات اجتماعی و ادبی مختلف قرار گرفته بود. او در دورههای مختلف زندگی اش با عقاید و افکار و تمایلات زیادی دست و پنجه نرم کرد. او تلنگری به همه مکتبهای ادبی نوین زد و در راهی طولانی از رئالیسم به سمبولیسم، با در هم آمیختن این دو مکتب، طراوت و ظرافت خاصی به آثارش بخشید. او همواره به دنبال یافتن پاسخی برای پرسشهای بی شمارش در زندگی از جمله سرنوشت، عشق، امید، زندگی، مرگ و غیره بود.
بین سالهای ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۵ آندریف داستانهای کوتاه بسیاری را در زمینههای مختلف منتشر کرد. علاقه خاص او به روانشناسی و روانپزشکی به او فرصتی برای کشف بینش و روان انسان و به تصویر کشیدن شخصیتهای به یادماندنی داد که بعدها به شخصیتهای کلاسیک ادبیات روسیه تبدیل شدند.
آثار دوران پس از انقلاب ۱۹۰۵ آندریف، اغلب نشان دهنده روحیه بدبینی مطلق و خلق و خوی نومید اوست. قدرت گرفتن شیوههای جدید ادبی مانند رشد سریع فوتوریسم(آینده نگری) روسی در آغاز دهه دوم قرن بیستم، شروعی بود برای از دست دادن شهرت آندریف.
نگاهی به برترین آثار این نویسنده
فکر جنایت
کتاب دیوانهایست که عقل و منطق ما را به بازی میگیرد و تا مخاطب را همراه خودش به اوج جنون و دیوانگی نکشاند دست از سر او بر نمیدارد.
دکتر کرژتنسف که انسانی است عاقل و دوست داشتنی تصمیم میگیرد جنون را نیز تجربه کند. او به تنها چیزی که اعتقاد دارد اندیشه است و نه چیزی دیگر. به همین دلیل به عالم جنون و دیوانگی وارد میشود و بازی خطرناکی را با خود و اطرافیان خود آغاز میکند. کرژتنسف تصمیم میگیرد که در این بازی خطرناک توان جسمی و روحی خود را بیازماید. چراکه اعتقاد دارد ورود به این بازی نه تنها جسمی قوی نیاز دارد بلکه روحی قدرتمند را نیز به یاری میطلبد و خود دارای یک چنین روحی نیز هست. بازی او با اندیشهی خود در نهایت به جنایتی میانجامد که حاصل همان بازی و یا شناختن حد و مرز عقل و جنون است. اما در آخر بازندهی نهایی خود اوست. چراکه حقیقت آن که وسعت عقل تا کجاست و حد نهایی جنون چیست هیچگاه برای او روشن نمیشود و او در برهوتی از عدم شناخت و تنهایی باقی میماند.
زندگی واسیلی
آندریف استاد نوشتنِ درد و رنج و کابوس و وحشت و فاجعه است و در کتاب «زندگی واسیلی» نیز هنرمندانه و ماهرانه این مهارت خود را به نمایش میگذارد و تصویری وحشتناک و اندوهبار از درد و داغ و تنهایی ترسیم میکند.
چنانکه که در یادداشت ابتدای ترجمۀ فارسی کتاب «زندگی واسیلی» به نقل از خاطرات ماکسیم گورکی آمده است، جرقۀ نوشتن این رمان پس از بحثِ گرمی دربارۀ سالکان و دستنوشتههای اعترافگونۀ کشیشی به نام آلکساندر آپالوف در ذهن آندریف خورده است.
گورکی در خاطراتش در وصف کتاب «زندگی واسیلی» مینویسد: «آندریف در این رمان تکاندهنده نیز مثل همیشه با لمس حادترین و دردناکترین اسرار حیات، هرآنچه را تمنای روحیۀ خاصش بود، در لحظه به چنگ آورده است.»
همچنین آلکساندر بلوک در وصف احساس خود نسبت به کتاب «زندگی واسیلی» نوشته است: «هنوز هم تشنجی را که هنگام خواندن زندگی واسیلی در آن شب بارانی پائیز به من دست داد، با همۀ وجود حس میکنم».
آنتون چخوفِ بزرگ نیز کتاب «زندگی واسیلی» را کمی پیش از مرگش خوانده بوده است. اُلگا کنیپر دربارۀ واکنش چخوف به این رمان، بعد از اینکه آن را تمام کرده، گفته است: «من را صدا کرد و با حالتی فریبنده و انگاری شاد، درحالیکه یکچشمی خیره مانده بود، گفت: "هیچ میدانی چه وحشتی الآن به جانم افتاد؟ وای، چه کابوسی بود، این رمان".»
لیانید آندریف در کتاب «زندگی واسیلی» با نگاهی اکسپرسیونیستی که خاصِ آثار اوست از داغدیدگی و درد و از رنج و کابوس و جنون نوشته است.
«زندگی واسیلی» دربارۀ کشیشی شوربخت و بداقبال به نام واسیلی فیوِیسکی است که پیاپی مصیبت بر سرِ او و خانوادهاش میبارد. واسیلی بعد از اینکه رخت کشیشی به تن میکند با دختری زیبا ازدواج میکند و از او صاحب دو فرزند، یک دختر و یک پسر، میشود. پسرش اما در هفتسالگی در رودخانه غرق میشود و این سرآغاز زندگی تراژیک واسیلی و همسر و دختر او است.
داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند
از آنجایی که وزیر خیلی خیکی و رو به سکته بود، با نهایت احتیاط اجتناب از واردآوردن هر نوع هیجان مخاطرهآمیزی اطلاع دادند سوء قصدی بسیار جدی نسبت به او در حال شکلگیری است. با مشاهده این که وزیر خبر را به راحتی و حتی با لبخندی پذیرا شد جزئیات را هم به او گفتند: سوء قصد از قرار باید صبح فردا وقتی دارد با متن سخنرانیاش خارج میشود به وقوع بپیوندد؛
چند تروریست که پیش از این به واسطهی یک جاسوس، لو رفته و حالا دیگر تحت نظر کارآگاهان پلیساند رأس ساعت یک بعدازظهر با اسلحه و بمب دستی جلو در ورودی در کمین او خواهند بود و همانجاست که دستگیر خواهند شد.
رمانی کوتاه دربارۀ مرگ و قرار گرفتن در آستانۀ مرگ است.
آندریف در «داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند» موقعیت و حالات و حسیات چند زندانی محکوم به اعدام را کمی پیش از به دار آویخته شدنشان مینویسد. از این زندانیان، پنج نفر، دو زن و سه مرد، تروریستهایی هستند که بهجرم اقدام به ترور یک مقام سیاسی به اعدام محکوم شدهاند و دو نفر دیگر، یکی راهزنی آدمکش است و دیگری کارگری است که ارباب خود را کشته است. اکنون که همۀ اینها در «داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند» قرار است به یک شکل بمیرند و مرگشان نزدیک است آندریف به درون تکتک آنها میرود تا حال روحیشان را در جوار لحظۀ موحش مرگ با طناب دار روایت کند.
یادداشت های اینجانب
کتاب یادداشتهای اینجانب تماماً تک گوییهای مردی است که در جوانی اعضای خانوادهاش به قتل رسیدهاند، اما طبق شواهد موجود، اشتباهاً او را متهم به قتل و محکوم به اعدام کردهاند و بعد از عفوى که شامل حالش شده، محکوم است که تا ابد در زندان انفرادی حبس باشد. حالا که او به شصت سالگى رسیده، دارد ماجراها و افکاری که از سر گذارنده را بازبینی و بازگو میکند.
یادداشت های شیطان
کتاب «یادداشت های شیطان» آخرین نوشته اوست. آندریف در این رمان با استفاده از مکاشفه ی یوحنا، سقوط شیطان به زمین را به تصویر می کشد. اما بر خلاف بسیاری از کتب دینی و غیر دینی، این بار شیطان نه به دستور خدا و نه برای وسوسه و جنگ با انسان، بلکه برای شناخت انسان پا به زمین می گذارد. او برای این هدف، میلیاردری معروف بنام «گرنی واندرهود» را انتخاب می کند. انتخابی که تجربه ی درد و عشق انسانی را به او نشان می دهد. آندریف در «یادداشت های شیطان» با هنرمندی تمام طبقه ی بورژوا و امپریالیسم را به عنوان شیطانی مسلم به تصویر می کشد که سبب می شود حتی در ورای چهره ی معصوم ترین زن داستان نیز، فاحشه ی بابل نمایان شود.
خنده سرخ
تصویری از وحشت و جنون در دل کابوسی که جنگ برمیانگیزد. لیانید آندریف در کتاب «خندۀ سرخ» گویی شعر و نقاشی و رنگ و نور را به هم آمیخته است تا رمانی خلق کند که تجسم کابوس و وحشت و جنون و مالیخولیا و دوزخِ جنگ است.
در کتاب «خندۀ سرخ» گویی جنگ و سرگردانیِ سربازانی خسته و زخمی و جنونزده و رویاروی با وحشت مرگ، به تجسمی از عذاب بدل شده و جنگ و عذابهای آن، ضمن حضوری عینی در این رمان، جلوهای نمادین یافته و وضعیتی آخرالزمانی را تداعی میکند.
این کتاب حالوهوایی سخت سمبولیک و نیز اکسپرسیونیستی دارد و از خلال روایت واقعیت بهمثابه یک کابوس، جان و جوهر واقعیتی دهشتبار را به تصویر میکشد و نیز جان و جوهر دهشت و عذابهای آدمی را در جهانی ناساز و خوابکردار.
لیانید آندریف در کتاب «خندۀ سرخ» از همان ابتدا ما را به وسط موقعیتی کابوسوار و آخرالزمانی و وهمآلود پرتاب میکند. راوی کتاب «خندۀ سرخ» افسری است که بههمراه گروهی دیگر از سربازان، در صحرایی سوزان، که میدان یک جنگ هولناک است، سرگردان است. از چشم این راوی، همهچیز گویی در مرز میان خواب و بیداری و در میانۀ واقعیت و وهم رخ میدهد و صحنۀ وقایع رمان، به دیوانهخانهای میماند که همه در آن گرفتار هذیان و جنون و وحشتاند و مواجه با مرگی فراگیر و وحشتانگیز.
لازاروس
لازاروس پس از سه شبانه روز در عذاب اسرارآمیز مرگ از قبر برخاست و زنده به خانه خود بازگشت، مدت زیادی گذشت تا کسی متوجه ویژگی های شیطانی او شود. دوستان و بستگانش از اینکه او به زندگی بازگشته خوشحال بودند. آنها با لطافت اطراف او را احاطه کردند، آنها از توجه مشتاقانه خود غافل بودند و بیشترین توجه را صرف غذا و نوشیدنی او و لباس های جدیدی می کردند که برای او می ساختند. آنها به زیبایی او را در رنگهای درخشان امید و خنده پوشاندند و هنگامی که مانند یک داماد در کنار آنها سر میز نشست، دوباره خورد و دوباره نوشیدند، آنها با علاقه گریه کردند و همسایه ها را احضار کردند تا مردی که به طور معجزه آسایی از دنیای مردگان بازگشته بود ببینند اما ...