رونالدو و لوبیای سحر آمیز
جوانی به نام کریس روزگاری در بیشه زاری زندگی میکرد و زیباترین پنالتی ها رو به ثمر میرسوند اما با نامردی به وی توپ طلایی داده نمیشد و فقط ویترین این جوان با استعداد پر از گلوب ساکر بود اما گلوب ساکر خریداری نداشت بنابراین رونالدو سروت خیلی کمی داشت
اما روزی مردی مهربان به نام بدر هاری پیدا شد و تمام گلوب ساکر های کریس را خرید و در ازای آن ۲ لوبیا به رونالدو داد
اما کریس گفت این لوبیاها که ارزشی ندارند
ولی بدر هاری به وی پاسخ داد:
این لوبیا ها معمولی نیستن آن ها را در باقچه بینداز و فردا صبح پنجره رو نگاه کن!
کریس بزرگ لوبیا ها را ورداشت و رفت اما حمش دچار شک بود که مگه میشه لوبیا جادویی باشه
بنابراین پشیمون شد و با اعصبانیت لوبیا ها را پرت کرد
اما فردا صبح که از خواب بلند شد نور افتاب را نمی دید بنابراین فکر کرد هنوز شب است
تا اینکه دستشوییش گرفت و رفت بیرون و دید درختی بسیار بلند تا اسمان رفته است!
رونالدو از درخت آنقدر بالا رفت تا اینکه به ابر ها رسید که یک قصر در آنجا بود
کریس کنجکاو قصه ی ما وارد قصر شد که بسیار بزرگ بود
و شخصی را دید که دارد توپ طلایی جدید در ویترین خود میگزارد
و از یک تابلو در انجا فهمید نام این شخص مسی است
سپس مسی رفت در اتاغش استراحت کند بنابراین کریس فرصت را مناسب دید تا یک توپ طلا وردارد و فرار کند
اما ناگهان چراق قرمز رنگی روشن شد و گفت بوووق بووق بوققق بوق
بنابراین مسی بیدار شد و با اسلحه به سمت رونالدو همله کرد و شلیک نمود
در این حنگام دوباره کریس بزرگ دستشوییش گرفت و به دستشویی مسی رفت که از اب طلا ساخته شده بود!
و مسی گفت هداقل حواکشو روشن کن خفه شدیم
وقتی کریس از دستشویی بیرون اومد مسی با تبر منتظر وی ایستاده بود و رونالدو رو گرفت و دست و پاشو بست و او را در میان ابر ها گزاشت تا خوراک کرکس ها شود
اما بدر هاری که خاب دیده بود رونالدو اسیر شده است سر بزنگاه خود را رساند و کرکس ها را با ۷ تیر زد و کریس را نجات داد
سپس مسی به سمت انها همله کرد و بدر هاری تیر خورد و زخمی شد اما فداکاری کرد و گفت کریس تو برو ولی رونالدو میگفت نه نمیتونم تو رو ول کنم ولی بدر هاری گفت تمومش کن برووووووو
بنابراین رونالدو از درخت به پایین آمد و مسی دنبال او بود سپس به زمین افتاد و با یک ظربه پنالتی درخت را قطع کرد!
کریس قصه ی ما نجات پیدا کرد اما موفق نشد توپ طلا را با خودش بیاورد و تاسف خورد و دچار افسردگی شد
اما وقتی شب شد شاهزاده خانمی به نام جورجیا اشق کریس شد و برای وی از میدون منیریه توپ طلا خرید
سپس رونالدو بسیار خوشهال شد و با پرنسس ازدواج کرد سروتمند شد
داستان رونالدو و کود جادویی