طرفداری| در این بخش از مرور کتاب دوم ایبرا، سری به فصل هشتم میزنیم و نظرات زلاتان در خصوص داوران دنیای فوتبال و همچنین حال و هوای باشگاه یوونتوس در دوران حضورش را باهم مرور میکنیم که میخوانید:
گزیدهای از فصل 8: داور یا قانون
در ابتدای دوران حرفهایم، داوران بدترین دشمنانم بودند. مثل یک ببر به داورها حمله میکردم و آنها هم با کارتهای زرد و قرمز از خود دفاع میکردند. بمبی بودم که با هر سوت منفجر میشد و مطمئن بودم که همه از دست من عصبانیاند. البته چون درشت و قدبلند بودم آنها قدرت مرا با خشونت اشتباه میگرفتند. بلد بودم با حرکات تکواندو توپهایی که دو متر روی هوا بودند را کنترل کنم؛ و در آن ارتفاع پایم غیر از توپ، سر هم پیدا میکرد. اگر با بازیکنان کوتاهتر درگیر شوم، حتی بدون اینکه حرکت کنم هم میتوانم به آنها صدمه بزنم؛ اما مشکل خشونت من نیست، کوتاهی آنهاست.
بعد یکی به من یاد داد که بهتر است انرژی که صرف داورها میکنم ذخیره و آن را روی بازی متمرکز کنم. در درازمدت این کار را یاد گرفتم. بعد از هشتصد نهصد بازی متوجه شدم که بحث کردن بیفایده است. وقتی سوتشان به صدا دربیاید، دیگر تصمیمشان عوض نمیشود. در چهلسالگی و با دو فرزند بالاخره بالغ شدم. واقعاً خسته نباشم. امروز اگر بتوانم به داوران کمک هم خواهم کرد. اگر این کار به نفع تیمم باشد که چهبهتر، اما به هر حال کمک میکنم.
از زمانی که به ایتالیا برگشتم متوجه شدم داورها به من احترام میگذارند و جور دیگری با من حرف میزنند. شاید دقیقاً به این دلیل که نگرش من نسبت به آنها تغییر کرده است. با آنها دست میدهم دیگر مانند گذشته از من دوری نمیکنند. آنها برایم توضیح میدهند و به دنبال همکاری با من برای حل اختلافات درون زمین هستند.
گزیدهای از فصل 8: داور یا قانون/ ادامه
مارس ۲۰۱۵، پیاسجی ۳-1 لوریان.
هتتریک میکنم و در پایان بازی سمت داور میروم تا طبق سنت، توپ را بهعنوان یادگاری از او بگیرم. آقای تونی چاپرون، پدیدهای که با لگد زدن به بازیکن نانت در تاریخ ماندگار شد، با تکبر ویژهی فرانسویها جواب میدهد: «نه»
نه؟ منظورت چیه؟ مگه مال پدرته؟
سه گل زدم و بردن توپ حق من بود. مجبور شدم از یکی از توپجمعکنها توپ بگیرم و اجازه دادم آقای قهرمان توپش را نگه دارد. مدتی بعد فهمیدم چرا این کار را کرده است. در مصاحبهای با یک روزنامهی انگلیسی گفت:
من چهار دختر دارم، اگر وقتی چیزی میخواهند لطفاً نگویند جوابشان را هم نمیدهم. همین کار را با ابراهیموویچ که فاقد ادب و کلاس بود انجام دادم.
حیف که جرئت نداشت این حرفها را جلوی رویم بزند. به او توضیح میدادم که باید توپ را به من دهد و بعد تشکر میکردم چون داور من بودن بزرگترین افتخار زندگیاش بود؛ و مطمئنم دو پسرم تربیت بهتری از چهار دخترش دارند. بااینهمه داوران فرانسوی باید توجیه میشدند. آنها تجربه نداشتند، حرفهای واقعی نبودند و پارهوقت سوت میزدند و از همه مهمتر، عادت نداشتند با قهرمانانی با شخصیتهای سرسخت برخورد کنند. آنها برای سطح فوتبالی که پاریس ناگهان تحمیل کرد کافی نبودند. مثل داوران آمریکایی که یک فاجعهی واقعیاند. یکبار به یکی از آنها گفتم: «باید برگردی مدرسه و تازه مقدمات رو یاد بگیری». هر بازی که با کسی برخورد میکردم، طوری رفتار میکردند که انگار او را به قبرستان فرستادهام. فوتبال بسکتبال نیست، تماس بین بازیکنان مجاز است.
آنها اشتباه میکنند و سراغ وار میروند. مثل زمانی که داوری یک پنالتی الکی علیه ما گرفت و از او پرسیدم: «پس خودت چی دیدی؟ کجا بودی؟ چرت میزدی؟» بااینحال در بازگشت به فرانسه نباید چیزی را که در بوردو به خاطر یک داور گفتم را فراموش کنیم: «فرانسه کشور گ**ه.» مطمئناً نمیتوانستم انتظار داشته باشم که رفتار محترمانهای با من داشته باشند. در یک بازی لیگ دیگر، کنار زمین در حال رفع تشنگیام بودم و داور چهارم نزدیک شد و سعی کرد بطری آب را بردارد. دستش را دراز کرد و در حالی در دهان من بود میخواست آن را بگیرد. یکبار، دو بار، سه بار تلاش کرد. باید حرکت و با آرنجم از خودم محافظت کنم تا آن را از دستم نکشد.
چی میخوای؟ پاهایم پشت خط هستند و درون زمین نیستم. برو گمشو دیگه!
دیوانه کننده است. حتی در مهدکودک همچنین صحنهای نمیبینید.
هرگز زنی داور بازیم نبوده است، تعداد کمی در این سطح وجود دارند. شاید بهتر بود آنها خط نگهدار باشند، اما در حال حاضر داور وسط هم هستند و کارشان هم درست است. صرفنظر در شایستگی، آنها مزیتهایی هم همراه خواهند داشت چون در مقابل یک زن واکنشها خیلی بهتر کنترل میشود. اگر میخواهید برای یک پنالتی منفجر شوید، در مقابل یک داور زن آرامترید. اگر بازهم منفجر شوید، پس روانی هستید.
بااینحال برای اینکه داوری سطح بالا باشید باید از نظر روانی مستحکم باشید، مرد یا زن مهم نیست، چون فشارها درون زمین بسیار زیاد است. بازیکنان در صورت شما فریاد میزنند و برای اعتراض دورتان جمع میشوند. اگر روانی قوی نداشته باشید، ممکن است کارتان به کاناپهی روانشناس بکشد.
در همین باره بخوانید:
گزیدهای از فصل 8: داور یا قانون/ ادامه
همیشه با لوچیانو موجی رابطهی خوبی داشتم، با خارجیها خوب رفتار میکرد، میخندید و شوخی میکرد...اما ایتالیاییها از او میترسیدند. وقتی وارد رختکن میشد، مانند زمانی بود که برلوسکونی قدم به میلانلو میگذاشت: میتوانستید ارتعاش هوا و وزن کاریزمایش را حس کنید، همه وحشتزده و ساکت بودند. اما من جوان بودم و ترسی نداشتم. «رئيس» صدایش میکردم. تفاهم خوبی با مینو داشت و این موضوع ما را بهم نزدیکتر میکرد. موجی کارهای زیادی برایم انجام داد، حتی اگر جریمههای زیادی هم به من داده باشد. مثل داستان زبینا.
در ایتالیا بر اساس قانونی نانوشته حقوق بازیکنان به خاطر کارهایی مانند تأخیر، رفتار بد یا بیاحترامی کاهش مییابد.
یک مسابقهی تمرینی بود. زبینا از پشت به من ضربه میزند. یکبار، دو بار، سه بار...دوست ندارم مرا از پشت بزنند، انتظارش را ندارم، مخصوصاً در تمرین. ریسک آسیبدیدگی هم که به کنار. در مسابقهی واقعی وقتی توپ به من میرسد معمولاً خودم را برای برخورد آماده میکنم، اما در تمرین انتظار چنین برخوردهایی را ندارم. پس برگشتم و به او گفتم: «اگر میخوای سفت بازی کنی بگو که منم آماده باشم». زبینا سعی میکند به من کله بزند، من هم یک هوک راست مهمانش میکنم و نقش زمین میشود. لیلیان تورام از راه میرسد و در حالیکه مرا هل میداد فریاد میزد: «تو احمقی ایبرا! احمق!»
کاناوارو تورام را کنار میزند و میگوید: «چه مرگته زلاتان؟ چیکار میکنی؟» اما همانطور که داد میکشد به من چشمکی میزند. کاپلو مربی تیم در طرف دیگر زمین به تیرک تکیه داده بود. فریاد میزند: «لیلیان! لیلیان!» وقتی کاپلو فریاد زد همه ساکت شدند. «لیلیان! برو کنار! تنهاش بذار!» تورام دور میشود و طوفان فرومینشیند. در پایان تمرین سراغ کاپلو میروم: «آقا، عذرخواهی میکنم». «برای چی؟» «برای درگیری با زبینا».
جواب داد: «نیازی به عذرخواهی نیست. این چیزا گاهی برای تیم خوبه». ماساژ انجام میدهم، دوش میگیرم و لباس عوض میکنم. بعد از سه ساعت زبینا هنوز یخ روی چشمش گذاشته است. مدیر تیم آلیسیو سکو سراغم میآید: «احضار شدی». وقتی موجی میخواست کسی را ببیند، میگفتند: احضار شدی. حتی نامش را هم نمیگفتند. همه خودشان میفهمیدند. اگر مثلاً بازیکنی از مصاحبه کردن امتناع میکرد، سکو به او میگفت: «احضار شدی»، بازیکن میفهمید و مصاحبه را انجام میداد، چون موجی «میخواست». به دفتر موجی رفتم و به من گفت: «زلاتان، باید جریمت کنم». «چرا؟» «برای دعوا با زبینا.» «نه من پولی نمیدم!»
«چرا میدی.» «گوش کن رئيس. اگر به تو توی خیابون حمله کنن چیکار میکنی؟» جواب داد: «از خودم دفاع میکنم». توضیح دادم: «منم از خودم مقابل حملهی زبینا دفاع کردم».
«باشه، ولی اشتباه کردی. جریمه ات رو پرداخت کن!» مقدار جریمه را خواندم: «این دیگه خیلی زیاده! نکشتمش که!» برای اینکه آرامم کند میگوید: «نگران نباش، اون بیشتر از تو جریمه شده». «چقدر بیشتر؟» موجی پاسخ میدهد: «ده برابر بیشتر از تو». «خیلی خب. پس شاید بتونیم جریمهی منو هم بهش اضافه کنیم که دیگه همشو خودش بده». جریمهام را دو برابر کرد...
یک روز به استادیوم رسیدم. میدانم که بازی خواهم کرد، اما به من میگویند که باید روی سکوها بروم. نه روی نیمکت، روی سکوها. چه خبره؟ هیچکس توضیحی ندارد. به مینو زنگ میزنم: «مینو، باید بازی میکردم و بدون دلیل منو فرستادن روی سکوها. سعی کن ببین میتونی چیزی پیدا کنی یا نه». آلیسو سکو میآید: «زلاتان فردا احضار شدی».
روز بعد موجی برایم توضیح میدهد: «دیروز بازی نکردی چون کِرم زدی و به ما اطلاع ندادی». توضیح میدهم: «اما ربطی به فوتبال ندارد. مشکل پسوریازیس روی بازویم دارم. این کرمی است که در آژاکس به من دادند». رئیس میگوید: «کورتیزون داره. باید هر چیزی که مصرف میکنی رو به ما بگی. باید همهچیز رو دقیق بدونیم. دوباره جریمه میشی». عدد را میخوانم و شگفتزده میشوم: «برای یک کرم؟» «اگر دوباره این کارو کنی جریمه ات دو برابر میشه.»
بهصرفهتر بود اگر پسوریازیس را کلاً درمان نمیکردم. در یووه بدجوری روی داروها حساس بودند و دلیلش هم دادگاه دوپینگ دکتر آگریکولا بود. اگر بهمحض ورودم مادهای ممنوعه در آزمایشهای دوپینگم پیدا میکردند، تأثیری ویرانگر روی چهرهی باشگاه داشت. موجی بینهایت سختگیر بود. زمانی که مجبور بود چیز مهمی به تیم بگوید، همه را به باشگاه بدنسازی احضار میکرد. نه رختکن یا نیمکت: باشگاه بدنسازی. به شکل دایره میایستادیم و فقط او وسط دایره صحبت میکرد.
یادم میآید یک روز جلو همه به یکی از بازیکنان حمله کرد. او را به عملکرد ضعیف متهم و تهدید کرد حقوقش را نصف خواهد کرد. پسر سعی کرد دفاع کند اما رئیس فوراً او را ساکت کرد: «ساکت! اگر یک کلمه حرف بزنی همین الآن دو ماه از حقوقت کم میکنم». موجی بیرحم بود، اما چنین افرادی را دوست دارم. رکوپوستکنده، یا سیاه یا سفید. بدون سردرگمی آدمهای خاکستری.
بعد از رسوایی داوری در سال ۲۰۰۶، یووه به سری B سقوط کرد. من تصمیم گرفتم باشگاه را ترک کنم و با اینتر، بدترین دشمن موجی قرارداد امضا کنم. وقتی به او گفتم سرزنشم نکرد و چیزی نگفت، شاید به این دلیل که آن روزها مشکلات بزرگتری داشت. در کوهستان در حال آمادهسازی برای یووه بودیم. با ندود در یک اتاق بودم اما در انتظار جدایی از باشگاه. اگر همسن الانم بودم، میماندم و به تیم کمک میکردم به سری A برگردد، تقریباً مثل کاری که با میلان کردم؛ اما در ابتدای دوران بازیم بودم و میخواستم در لیگ قهرمانان اروپا بازی کنم، نه در سری B. جوان بودم و تشنهی گلزنی.
قبل از امضای قرارداد با اینتر، میلان هم به من پیشنهاد خوبی داده بود؛ اما یک شرط داشت: منتظر بازی مقدماتی لیگ قهرمانان مقابل ستارهسرخ باش. اگر صعود کنیم میتونیم حقوقت رو بدیم. آنها مطمئن بودند که بههرحال میلان را انتخاب میکنم، چون باشگاه شیکتری بود و فقط سه سال قبل قهرمان لیگ قهرمانان شده بودند، درحالیکه اینتر هفده سال بود که اسکودتو را نبرده بود.
اینتر اما پیشنهاد بهتری به من داد. بعد مینو از میلان برگشت: «اگر ایبرا بازیکن شماره یک شماست، باید بیشترین دستمزد را در تیم داشته باشد». برایدا و گالیانی جواب داده بودند: «حتی اگر مریم مقدس هم ظاهر شود، قراردادی که پیشنهاد دادیم رو عوض نمیکنیم.» این جواب بهم برخورد. معنیاش این بود که میلان به اندازهی کافی مرا نمیخواست و من بهجایی نمیروم که مشتاقم نباشند.
به مینو گفتم: «با اینتر ببند. کاری میکنم بعد از ۱۷ سال اسکودتو رو به خونه ببرن. این چالش جدیدمه». شبی که با اینتر قرارداد امضا کردم، برلوسکونی در رستوران جیانینوی شهر میلان شام میخورد. سر میز برای دوستانش گیتار میزد. همه میخندیدند و لذت میبردند. به من گفتند بهمحض اینکه در مورد قرارداد من با اینتر به او گفته بودند، گیتارش را زمین میگذارد و یک ساعت تمام سکوت میکند.