در فوتبال به غیر از عشق به تیم و بازیکن، هیچ نظر مطلقی وجود ندارد. با دیگر پدیدهها کاری ندارم. در عصبانیت و هنگام شکست - حتی پس از بردها نیز - آنچنان به ژاوی انتقاد کردهام که نمیتوانم کتمان کنم. کدام هوادار است که نخواهد تیمش با یک اسطوره اوج بگیرد؟ اما من ناکامیهای اخیر با ژاوی را، «پیروزیهای حقیقت» مینامم. ژاوی هرناندز، تیر آخری بود که ما به خودمان زدیم تا متوجه شویم مشکل نفر اول کادرفنی نیست بلکه مدیریت و مطبوعاتاند.
و همه ما میدانیم، بهایی که برای عشق میپردازیم بیرحمانه است. میدانیم قلبی کنده شده که در یک خیابان خالی و سرد در شب خوابیده، چقدر عشق را در خود داشته. اوج شرم مطلق برای کسانی است که ادعا میکنند عاشقانه بلوگرانا را دوست دارند اما ناکارآمدیشان بارسلونا را به این روزها دچار کرد.
ژاوی البته مردی بود که اشتیاق بیپایان به باشگاه داشت و حاضر بود هر کاری که لازم بود انجام دهد تا نشان بلوگرانا در نور طلایی شکستناپذیر و بکر بدرخشد. از لحظهای که توانست احساسات را درک کند، عاشق این پرچم شد. او وارد شد، به ما آموخت که چگونه دوباره باور کنیم، چگونه دوباره رویاپردازی کنیم.
اکنون دیگر مهم نیست که چقدر در شیوههای مربیگریاش نقص داشت، او در همه چیز باشگاه را دوست داشت و نوعی وفاداری را نشان داد که حتی گاهی خدایان نیز قادر به نشان دادن آن نیستند. در سختی و در روشنایی، او با ما ایستاد. زمان محدود و نقصها کشنده تلقی میشد، عشق فراموش شد و این مجازات شکستها بود.
یک سال دیگر، یک بازسازی و پروژه دیگر، و ما درست به نقطه اول برمیگردیم. درست زمانی که فکر میکنید بالاخره ثبات و پایداری دارید، همه چیز نابود میشود. ژاوی قطعا بخشی از مشکل بود، اما او *مشکل اصلی* نبود. تا زمانی که یک تغییر سیستمی در هسته اصلی باشگاه وجود نداشته باشد، از هیئت مدیره و به ویژه جایی که اولویتهای آنها نهفته، باشگاه در همین چرخه باطل میماند.
ژاوی در کنفرانس مطبوعاتی پس از شکست تلخ برابر ویارئال، کاملاً درست گفت، در بارسلونا هرگز الکس فرگوسنی وجود نخواهد داشت. گواردیولا را ببینید که در خانه خود ۴ سال دوام آورد اما در انگلیس نزدیک به ۸ سال! که هنوز هم ادامه دارد. علت آن هم مطبوعات کاتالونیا و شیوه مدیریتی بارسلونا و خویشاوندگرایی لاپورتا و دیگر مدیران کاتالانی است.
اسطوره لیونل مسی همچون وارنیش بر روی نقاشی آبیاناری بود. لایهای سخت و محافظتی که سپر بلای بارسلونا میشد. حالا ۹۰۸ روز است که مسی و بارسلونا از هم دور افتادهاند. در این ۹۰۸ روز، هیچ تغییر «مثبتِ پایداری» را شاهد نبودهایم تا دریابیم برای ایجاد چنین تغییراتی ابتدا مشکلات بنیادین بارسلونا باید حل شوند که نه خالی کردن تیم از بازیکنان بزرگ و نه تغییر کادرفنی، هیچکدام چارهکار نیستند.
گاهی امیدواری همچون طناب داری میشود در توهمات و گاهی نیز نخی باریک در واقعیت... به امید بازگشت بارسلونا، بازگشت کاپیتان مسی و به امید پایان اسطورهکُشی.