شبی از شدت، شبی از شدت درد و غم یار دل آزاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
صفای عالم مستی غمم را برده از یادم
صفایی را که من هرگز نمیدیدم به هوشیاری
من و سوته دلان هر شب در اینجا گرد هم جمعیم
همه شب زنده داریم و همه مشتاق بیداری
غم از اندازه افزون و تنم رنجور بیماری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
زدم بر طبل بی عاری زدم بر طبل بی عاری
می ناب از کف ساقی شفای نوش دارو داد
دل دیوانه من را که زخمی خورده بود کاری
به جامی آنچنان از خود شوم بی خود که در مستی
خراج ملک عالم را ببخشم جای دیناری
نه دردم را طبیبی و نه بر بالین پرستاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
زدم بر طبل بی عاری زدم بر طبل بی عاری
می ناب از کف ساقی شفای نوش دارو داد
دل دیوانه من را که زخمی خورده بود کاری
به جامی آنچنان از خود شوم بی خود که در مستی
خراج ملک عالم را ببخشم جای دیناری
نه دردم را طبیبی و نه بر بالین پرستاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
زدم بر طبل بی عاری زدم بر طبل بی عاری