مارشال با ونيتي فير، يکي از مورد احترام ترين مجلات در جهان مصاحبه اي داشت. او اذعان کرد که درباره شهرتش پشيمان است و گفت:
ـ مايلم که برگردم به جايي که بتوانم زندگي راحتي شکل بدهم. به جايي که فقط آهنگ بسازم، کاري کنم مردم آن را بپسندند حتي اگر مقدار کمي از آن ها آهنگم را مناسب بدانند ولي فقط بتوانم راحت به بازار و مغازه قدم بگذارم. وقتي که مشهور و محبوب مي شوي و زندگي ات را به سمت موفقيت مي بري... راستش مشکلات زيادي به دنبال آن آمدند که هرگز انتظارش را نداشتم. گاهي مجبور مي شوم با ديوهايي مبارزه کنم که کاري مي کنند هر چيزي که توي سرم است را بگويم. قرار نبود من در يک قفس زنداني باشم. قرار نبود اينجا باشم و قرار نبود براي کسي امضا کنم.
گفته مي شود که زيگموند فرويد، پدر علم روانشناسي مي بايست روز کاملي را اختصاص مي داد تا وضعيت کامل پسرم را تشريح کند. اين درست است. مارشال ترکيب زيبايي از تناقض هاي دروني است. او خجالتي است و از ترس وحشتناکي از صحنه رنج مي برد، هنوز تور کنسرت ها ادامه دارند و بين مردم کاملا قابل تشخيص اجرا مي شود. باور دارم او خوشحال تر بود اگر به دور از نورافکن ها آهنگ مي نوشت و تهيه کنندگي مي کرد. گاهي آرزو مي کنم اي کاش در سال 1987 به ميشيگان، جايي که او کارش را در عرصه رپ شروع کرد نقل مکان نکرده بوديم. اگر در ميسوري مانده بوديم او شايد در يک مزرعه يا يک کارخانه کار مي کرد. نمي دانم اگر آن زندگي را داشت خوشحال تر مي بود يا نه، ولي مي دانم که حداقل از هم جدا نمي شديم.
بسياري از روانکاوها در اين سال ها با من ارتباط گرفتند تا نظرشان را درباره رفتار پسرم با من مطرح کنند. يک نفر از بريتانيا با من تماس گرفت تا بگويد چهره هاي بسيار مشهور گاهي ادعا مي کنند که کودکي بسيار سختي داشته اند تا به دوره کاريشان کمک کنند. آن ها يک شخصيت جديد شکل مي دهند. در مورد مارشال او اسليم شيدي و امينم شده بود. با اين چهره ها، الکل و قرص هاي مخدر به خاطراتشان رنگ مي بخشند و بعد از مدتي واقعا باور مي کنند که اتفاق هاي بدي برايشان افتاده است.
متوجه هستم که اين موضوع مانند ماجراي اوجي سيمپسون است که صادقانه باور دارد که او همسرش نيکول را نکشته است يا جان مک کار زماني که نتايج DNA و ديگر مدارک طور ديگري بودند به قتل ملکه زيبايي کودکان، جانبنت رمزي اعتراف کرد. روانشناس هاي قانوني مي گويند که اگر انسان ديگري از آن ها امتحان دروغگويي مي گرفت حتما با موفقيت آن را رد مي کردند. سيمپسون باور دارد که بي گناه است. جان هم باور داشت که گناهکار است. من تنها والد چهره مشهوري نيستم که يک چنين سرنوشتي برايش رخ داده. يکي از دوستان عزيزم که او پدر يک فرد مشهور است هم درگير يک چنين ماجراهايي از زمان شهرت پسرش شد. مانند من او نمي توانست به پسرش تلفن بزند. سعي مي کند که به او برسد ولي اطرافيان پسرش او را ناديده مي گيرند.
او به تلاشش ادامه مي دهد که مانعي از کارمندان، مشاوران و افراد آويزان را بشکند و برايش آرزوي بهترين ها را دارم به همان اندازه مي دانم او چه احساسي دارد. از ته قلبم مي فهمم مارشال هنوز مرا دوست دارد؛ او فقط گيج شده. او مي گويد که ديگر 1999 را به ياد ندارد. سالي که برايش بسيار بزرگ بود، مدام تور کنسرت مي رفت و براي اولين بار با کيم ازدواج کرد. همه چيز برايش فقط يک خاطره مبهم اند. با اين حال به نظر مي رسد در شعرهايش به افرادي که نزديک ترين کسانش هستند دائما اشاره دارد مثلا: هيلي، کيم، ناتان و من.
با شروع 2004 من گوش کردن آهنگ هاي مارشال يا تماشا کردن ويديوهاي او را قطع کرده بودم. آن ها حسابي ناراحت کننده بودند. ولي در اکتبر درباره تبليغ تک آهنگ « رقص محکم» چيزهايي شنيدم. در آن ويديو او نقش جورج دبليو بوش را بازي مي کرد که در يک اتاق پر از بچه يک کتاب کودکانه را برعکس گرفته بود. اولين واکنشم منقبض شدن ماهيچه هاي بدنم بود: شما حق نداريد با يک رئيس جمهور شوخي کنيد. ولي مارشال اصلا به آن اهميت نداده بود. قبل از اين براي همين سرويس مخفي اطلاعاتي درباره اظهارات ضد بوش او در سال گذشته را جمع آوري کرده بود. حالا اينجا پسرم شخص اول مملکت را دست انداخته بود.
داشتم از افتخار باد مي شدم وقتي متوجه شدم مارشال داشت از تاثيرش براي تشويق جوان تر ها استفاده مي کرد تا بيرون بيايند و در ماه نوامبر در انتخابات الکترال شرکت کنند. من هميشه يک فعال اجتماعي بوده ام، به مکان هاي مختلفي کمک کردم و براي سياست هاي داخلي با پلاکارد اعتراض کردم. برادرم تاد هم همينطور بود. حالا بسياري از آمريکايي ها، به خصوص جمعيت جوان در راي دادن شک نداشتند. به همين خاطر براي مارشال بسيار خوشحال بودم که طرفدارهايش را تشويق مي کرد.
در ميشيگان او درگير يک رقابت راي دادن آتي شده بود و اگرچه «رقص محکم» براي تاثيرگذاري خيلي دير بيرون آمده بود و بوش دوباره برنده انتخابات شد. خواندم که بيست ميليون جوان زير سي سال در انتخابات راي دادند که با توجه به آمارها در سال 2000 چهار و نيم ميليون نفر افزايش يافته بود. دوست دارم که فکر کنم مارشال به افزايش اين رقم کمک هايي کرده بود.
مارشال بي برو و برگرد تاثيرگذار ترين موسيقي دان نسل خودش بود ولي به هر حال قبلا از اين تاثير براي نفرت پراکني بر عليه زنان و همجنسگرايان استفاده مي کرد. او بين افراد مسن رپ قرار گرفته بود. در شروع او بر رويارويي با بسياري پافشاري داشت و هر کسي از گروه اسپايس گرلز و گروه هاي پسرانه ام تي وي گرفته تا حاضران جشنواره ام تي وي و رئيس جمهور پيشين بيل کلينتون را دست مي انداخت. ولي او حالا قصد داشت يک حافظ صلح باشد. دست پرورده او فيفتي سنت ـ که آلبوم «پولدار شو يا در اين راه بمير» او برترين آلبوم 2003 شد ـ درگير جنگ و جدل با جا رول رپر نيويورکي و گروهش مردر اينک شده بود. مارشال به اين خاطر وارد دعواي آن ها شده بود که جا رول کيم و هيلي را در آهنگش مسخره کرد. مارشال جواب اين توهين را داد ولي به جايش تحريک به چيزي شد که کاملا آسان مي توانست به يک جنگ جديد در رپ منجر شود. پسرم آهنگ «مانند سربازان اسباب بازي» را نوشت که در آن به طور اصولانه گفت که بياييد از اينکه وانمود کنيم گانگستر هستيم دست برداريم و جا رول موافقت کرد که آتش بس صورت بگيرد. من به پسرم افتخار مي کردم که ثابت کرده بود با پيشنهاد صلح و آشتي آدم بزرگ تري مي شود.
حالا آن طالع بيني روزنامه سنت جوزف را به ياد دارم که براي روز تولد مارشال در 17 اکتبر 1972 نوشته شده بود. جداي از اينکه مي گفت هرگز استعدادش را به ارزش عمومي نمي رساند و کاملا اشتباه بود، آن طالع بيني بر اينکه او يک قاضي يا يک حافظ صلح بي نظير مي شود تاکيد داشت. آن اوايل که مارشال مشهور شد حسابي به اين حرف خنديدم چون به نظر مي رسيد او با خودش فقط دردسر دارد. حالا در سن سي و دو سالگي، او مانند يک متولد ميزان عادي شده بود. دردسرسازي هايش را کنار کذاشته بود و براي بهترين ها تلاش مي کرد.
لازم نيست بگويم که به هر چيز از آهنگ هاي مارشال چيزي بيشتر از يک بار گوش کرده ام. هنوز سي دي هايش را مي خرم تا از او حمايت کنم. آلبوم زمستاني اش در سال 2004 به اسم «دوباره خواني» يکي ديگر از آن آلبوم هاي بزرگ بود و به طور آبرومندانه نه ميليون نسخه در تمام جهان فروش کرد. همچنين او داشت با تعداد ثابتي از هنرمندان جديدي در کنار دوستان قديمي اش پروف و دي 12 کار مي کرد. ولي از گوشه و کنار خبر مي رسيد که او قصد دارد بازنشسته شود.
درست مانند ديويد بويي که سي سال قبل شخصيت همراهش زيگي استارداست در همراسميت ادئون لندن را با اعلام اينکه اين آخرين نمايشي است که اجرا مي کند از بين برد، به نظر مي رسيد مارشال هم به پايان امينم نزديک مي شد. او در حين پخش دوباره خواني در حالي که يک عکس از شليک کردن به شنونده ها قبل از اينکه خودش را بکشد به تمام مخاطبان زخم زد. نتوانستم خودم را قانع کنم که به عکس او در حالي که يک اسلحه روي دهانش گذاشته و يک يادداشت خودکشي در دست دارد نگاه کنم.
او مطمئنا ديوانه و به هم ريخته شده بود. آخرين چيزي که او مي خواست ادامه دوباره به تور کنسرت بود. مارشال زماني که در خانه کنار هيلي و دخترخاله اش ليني بود خوشحال به نظر مي رسيد و مانند خانواده هاي خوشحال رفتار مي کرد. آن جا از اينکه براي آن ها پدري مي کرد، با هم بسکتبال بازي مي کردند و کمک شان مي کرد براي کريسمس، عيد پاک و هالووين خانه را تزيين کنند لذت مي برد. هيچ شکي نداشتم که او هيلي را بيشتر از هر کس ديگري در دنيا دوست دارد. او بيشتر از اينکه من روي خودش سخت گير باشم روي هيلي سخت گير بود. به ناتان هم به چشم پدري نگاه مي کرد. آن ها براي اينکه جيب شان را پر کنند به سختي کار مي کردند.
بالاخره چشم مارشال هم روشن شد و عذر خواهر ناتني ام بتي رني و شوهرش جک را خواست. ولي جايشان را با يک دسته چاپلوس و آدم هاي ولگرد شرکت ضبط پر کرد. هرچيزي که بين من و مارشال رخ داده باشد، من هنوز مادرش هستم و هر روز برايش نگران مي شوم. من هم افراد خودم را دارم که به من تلفن ميزنند و خواهش مي کنند تا پادرمياني کنم چون نگران مارشال هستند.
تمام وقت نگران سلامتي اش هستم. او هميشه فشار خون بالا دارد و سطح کلسترولش بايد بالا رفته باشد. او به طرفدارانش مي گويد که تاکوبل غذاي آماده مورد علاقه اش است. در حقيقت او تقريبا هر شب فيله مينيون بيرون بر از يک رستوران گران سفارش مي دهد. مي ترسم فکر کنم که پول هايش چه هستند. گفته مي شود که مارشال مولتي ميليونر است ولي صنعت کاري اش در حال مردن است. او حسابي ضرر مي کرد همه کارها را دانلود مي کردند، پخش مي کردند و کپي مي کردند. گفته ام که 8 مايل 125 ميليون فروخت و سهم مارشال مقدار خيلي کمي بود. او چندين حسابدار دارد که ضررهايش را مديريت مي کنند. او فقط خالق اثر است. مجبور نيست که حساب دخل و خرج يا کارهايي از اين قبيل را انجام دهد.
با شروع تابستان 2005 مارشال به هم ريخته شده بود و شايعه هاي بازنشستگي اش زماني اهميت پيدا کردند که پروف به ديترويت فري پرس گفت:
ـ اِم مسلما به مرحله اي قدم گذاشته که احساس مي کند به هر چيزي که مي تواند در رپ به انجام برساند به انجام رسانده است. او مي خواهد برگردد و به تهيه کنندگي روي بياورد.
مارشال بسيار غضبناک اين موضوع را حاشا کرد و به ام تي وي گفت:
ـ زماني که بگويم از اين کار استراحت مي کنم، از اين کار استراحت مي کنم و ميروم استوديو و روي تهيه کنندگي براي ديگر هنرمندها کار مي کنم. زماني که حرکت بعدي ام را انجام دهم به همه خواهم گفت که حرکت بعدي دارم.
ولي اصلا اهميت نداشت مارشال چه مي خواست بکند. گروه مديريتي اش اصرار داشتند او بيش از حد از اين شاخه به آن شاخه مي پرد. او قراردادي با شبکه راديويي سيريوس امضا کرد براي اينکه آهنگش بيست و چهار ساعته هر روز پخش شود.
به نظر مي رسيد مارشال براي ديده شدن حسابي انرژي دارد. او هميشه خواهان بهترين ها بوده، بيشتر خوشحال بود براي اينکه هجده ساعت در هفته بدون استراحت کار مي کند تا به چيزي درست دست پيدا کند. به جاي دست کشيدن و لذت از وقت گذراني، به نظر مي رسيد سخت تر از هميشه کار مي کند. او هميشه بي خوابي به سرش مي زد ولي اين بار عادت خوابيدنش داشت عجيب و غريب مي شد. او گاهي زود به تخت خواب مي رفت، براي چند ساعت چرت مي زد و تمام شب مي نوشت. او هيچ تعطيلاتي نمي رفت و به جز مواردي که سرکيف بود سفر کاري نداشت.
تور کنترل خشم به مدت سه سال برقرار بود. شخصيت هاي هيپ هاپ مارشال و مقدار متغيري از کارها را همراهي مي کردند، بخش سوم با فيفتي سنت، اوبي ترايس، ليل جان، پروف، دي 12، استات کائو و آلکميست ادامه داشت و 7 ژوئيه در ايندياناپوليس اينديانا کارش را شروع مي کرد. آن ها بيست و دو نمايش در سراسر کشور اجرا مي کردند و در 12 اوت در ديترويت به اتمام مي رساندند. بعد ده کنسرت اروپايي در اول سپتامبر در هامبورگ برگزار مي شد و هفده روز بعد در دوبلين ايرلند به پايان مي رسيد. درست بيرون کانزاس سيتي، چند وسيله نقليه با هم تصادف دسته جمعي کردند و اتوبوس مسافرتي هم با آن ها تصادف کرد. مارشال سرپايي درمان شد ولي بقيه مانند آلکميست به شدت مجروح شدند. جاي شکي نبود که همه مريض بودند و از سفر کردن خسته شده بودند.
روزنامه هاي مطرح انگليسي مدام آتش دعوا را با مارشال روشن مي کردند و پيشنهاد مي دادند مارشال سردسته باشد. گزارش شده بود درخواست هاي پشت صحنه اش براي کنسرت منچستر شامل سه بطري شامپاين کريستال، دو بطري کنياک هنسي، دو مورد نوشيدني هينکن و بيست و دو جعبه مرغ کنتاکي بود. به اضافه يک مجموعه شيريني و شکلات. اين اصلا شبيه يک رژيم غذايي سالم نبود ولي اصلا اهميتي نداشت.
روزها بعد که سفرهاي آمريکايي تمام شده بودند، کنسرت هاي اروپايي بي خبر و ناگهاني متوقف شدند. شرکت ضبط مارشال در يک بيانيه مفيد و مختصر اعلام کرد:
«مارشال يک راست براي درمان شرايط روحي و رواني به علاوه ديگر مسائل جسمي در حال معالجه است. انتظار نمي رود که نمايش ادامه پيدا کند.»
براي رسانه طولي نکشيد که دليل واقعي را فهميدند. مارشال براي اعتياد به قرص خواب به مرکز ترک اعتياد مراجعه کرده بود. طبق خبر آيريش ديلي استار او به استيلناکت، يک داروي بسيار قوي معتاد شده بود. کاخ اسلين درست بيرون دوبلين بزرگ ترين کنسرت تور را برگزار مي کرد. درست در دو ساعت 80 هزار بليط فروخته شد. صاحب کاخ، لرد مون چارلز حسابي خشمگين بود و گفت:
ـ مارشال ديگر حق ندارد به اينجا رفت و آمد کند. فکر نمي کنم رولينگ استونز يا يوتو جرئت داشته باشند دعوت اين چنين مهمي را به خاطر فروپاشي عصبي رد کنند. خيال ندارم که توضيح مناسبي داشته باشم.
نمي توانستم اين را باور کنم. پسرم در بيمارستان بود و يک مشت اشراف زاده داشتند براي اينکه پول شان را پس بگيرند گريه و زاري مي کردند. مانند هميشه وقتي پاي پسرم وسط باشد، تبليغات کنسرت ها اقدامات قانوني را مورد تهديد قرار مي دهند. هنگامي که مارشال از بيمارستان مرخص شد، دو دعوي قانوني به استقبالش آمدند. يک راننده کاميون و همسرش که ادعا مي کردند در تصادف اتوبوس مسافرتي آسيب ديده اند و تاکيد داشتند که دچار آسيب هاي مخصوصي نشده بودند. بعد بتي رني و شوهرش جک طرف ديگر دعوا قرار گرفتند. آن ها درخواست خسارت نقدي و صاحب شدن خانه اي هنگامي که براي مارشال کار مي کردند مارشال به قيمت 350 هزار دلار براي آن ها ساخته بود را داشتند. ادعا کردند او سعي مي کند تا آن ها را از وضع شايسته شان بيرون کنند و به آن ها قول پرداخت 100 هزار دلار در سال داده شده بود.
بي وقفه تلاش مي کردم با وجود محافظانش و کارکنان شيدي ريکوردز به مارشال دست پيدا کنم. ولي هيچ کس به من نمي گفت که او کجا بود. کاملا مطمئن بودم که او در بيمارستان برايتون، بزرگ ترين مرکز درماني ترک اعتياد ميشيگان بستري است. ولي هيچ کس نمي توانست جوابي به من بدهد چون اسم بيمار محرمانه ثبت شده. زماني اين را متوجه شدم که او تقريبا يک سال يا زودتر آن جا پذيرفته شده بود. يک زن که با او صحبت کردم واقعا نازنين بود و گفت که او آن جا باشد مي توانم به بخش درمان خانوادگي بروم و آن جا به او کمک کنم. متاسفانه دست هايش بسته بود چون مارشال به طور تخصصي آن جا نبود. کمي جستجو کردم اگرچه آن کيم پشت صحنه بود. نگران بودم که او دوباره بر او حکومت کند.
منتقدين موسيقي، به همراه بي بي سي، سي ان ان و ديگر شبکه هاي بين المللي موردقبول مانند رويترز و آسوشيتدپرس روي مشکلات مارشال خبر کار مي کردند. موقعي که او نه گرمي برنده شد، تنها مرد صنعت که فروش ميليارددلاري ضبط داشت شده بود و رپ را به تجارت پرسود تبديل کرد، نظرشان اين بود که دوره کاري اش تمام شده است. او با بيرون دادن بهترين آهنگ هايش با عنوان آلبوم «نداي صحنه» که چهارمين آلبوم رتبه برترش بود همه آن ها را سر جايشان نشاند.
بعد از دو روز فروش، آلبوم در رتبه برتر جدول هاي بريتانيايي رفت و تا پنج هفته در طول دوره کريسمس باقي ماند. تک آهنگ «وقتي از دنيا رفتم» يکي از آهنگ هاي جديدش، به نظر مي رسيد که اعلاميه اي براي بازنشستگي اش باشد. در حقيقت يکي ديگر از آهنگ هاي عاشقانه براي هيلي بود. درست موقعي که او آهنگ هاي «باني و کلايد 97» و «مرغ مقلد» را داشت. او براي همه روشن کرد که هيلي مرکز تمام عالم براي اوست. اين آهنگ با هيلي شروع مي شود که معتقد است پدرش شهرت و محبوبيت را بيشتر از خانواده اش دوست دارد. هنگامي که او رهايش مي کند، مارشال اسلحه اي برمي دارد و فرياد مي کشد:«بمير اسليم شيدي!» و بعد ضمير همراهش را مي کشد.
آلبوم قبل از بيدار شدن به نظر رسيد که او روياي بدي داشته که فقط شش ميليون نسخه جهاني فروخته است. البته براي يک آلبوم که شامل بهترين آهنگ ها از کسي بود که بي وقفه تلاش دارد تا کمي استراحت کند رقم بدي نبود.