در اوج امپراتوري روم که ثروتمندان و فرمانروايان تشنه قدرت بودند، زني به نام "لوکوستا" با استفاده از دانش خود در گياهشناسي، بسياري از آنها را به دام مرگ کشاند.
او که به "بيوه سياه امپراتوري رم" معروف است، استادِ تمام مواد سمي و روشهاي مخفيِ کشتن افراد بود. او زندگي مرموزي داشت و جاهطلبيهاي مبتکرانه، بيرحم و هوشمندانه وي در افسانههاي روم ثبت شد. استعدادهاي سياه او براي افرادي که به دنبال نابود کردن مزاحمان بودند بسيار ارزشمند شد و بدين ترتيب، نام لوکوستا بهعنوان يکي از بدنامترين قاتلان در تاريخ ثبت شد.
زني که از بدنامترين قاتلان تاريخ است!
لوکوستا در روستايي در کوههاي آلپ (فرانسه امروز) به دنيا آمد. ميتوان حدس زد برخي از دانش خود را از اجدادش در آن منطقه آموخت. زماني که در جواني به رم رفت، در گياهشناسي و ساخت معجونهاي مرگ استاد شده بود. در جامعهاي خونين و فاسد که گلادياتورها در کولوسئوم هاي معروف يکديگر را به طرز وحشيانهاي ميکشتند، لوکوستا بهسرعت فهميد که نيرنگهايش مورد استقبال اين اجتماع فاسد و بيروح قرار خواهد گرفت.
مانند يک داروساز ستمکار، از تخصصش براي ساخت اکسيرهاي مرگ استفاده کرد تا هر کس که آزردهاش ميکرد را مسموم کند. همچنين از افراد ديگر با اهداف مشابه پول خوبي ميگرفت. اکسيرهايش را بر روي حيوانات آزمايش ميکرد و قدرت سمش را از واکنش آنها تشخيص ميداد. اين آزمايشها دقت قابلتوجهي به او داد؛ بنابراين ميتوانست مرگي سريع و بدون درد يا مرگي بسيار طولاني و دردناک را براي بدخواهان ايجاد کند. او تصميم ميگرفت که دشمنان چگونه بميرند.
کشتن قدرتمندان
روم باستان شهري پر از مردان قدرتمند بود که بسياري از آنها قصد داشتن با از ميان بردن رقباي خود به قدرت بيشتري برسند. تنها کافي بود مبلغ سخاوتمندانهاي را به لوکوستا پيشنهاد کنند تا اکسيري متناسب با نيازشان بسازد. در محلولها از موادي مانند شوکران، بلادونا، آرسنيک، تاجريزي، ترياک و حتي سيانيد استفاده ميکرد. اين ترکيبات قوي به زندگي بسياري از مردان قدرتمند خاتمه داد و لوکوستا بهسرعت در سراسر شهر معروف شد.
دستگيري
براي مدت مديدي قربانيان لوکوستا بدون سوءظن ميمردند. اما شهرت استعدادهاي سياهش نميتوانست مدت زيادي مخفي بماند. او دو بار به جرم قتل بازداشت شد؛ اما اين اتهامات در برابر قدرت و نفوذ مشتريانش بهجايي نرسيد. هر دو بار سناتورهاي قدرتمند روم از ارتباطات و نفوذ خود براي آزادي او استفاده کردند؛ زيرا ميترسيدند با محکوم شدن لوکوستا خودشان لو روند. بدين ترتيب کسبوکار کشندهاش ادامه پيدا کرد.
نفوذ غيرقابلانکار
در سال 54 ميلادي، لوکوستا براي بار سوم توسط مقامات رومي دستگير شد. اما در کمال تعجب، توسط "جوليا آگريپينا" آزاد شد. جوليا ملکه روم و برجستهترين زن روم بود که تاريخ او را ظالم، بلندپرواز، خشن و سلطهگر توصيف ميکند. جوليا نقشه داشت همسرش "امپراتور کلوديوس" را نابود کند و به همين دليل لوکوستا را آزاد کرد. او در پذيرش پيشنهاد جوليا هيچ ترديدي نکرد و بدين ترتيب به برنامهريزي براي مهمترين و معروفترين قتل در کارنامهاش پرداخت.
عصر روز قبل از قتل، لوکوستا محافظ شخصي کلوديوس را مسموم کرد تا بيمار شود و نتواند کار کند. سپس به کسي که غذاي کلوديوس را ميچشيد رشوه داد تا آن روز سر کار نرود. با خوردن قارچهاي سمي، کلوديوس به گلويش چنگ ميزد و وحشت وجودش را فراگرفته بود. از تخت پادشاهي به زمين افتاد و زماني که پزشک سررسيد، پري را در گلويش فرو کرد تا او را وادار به استفراغ کند. اما لوکوستا بسيار زيرکتر بود. قبلاً پر را به سمي شبيه به استريکنين آغشته بود و بهمحض تماس با گلوي کلوديوس، مرگش را تضمين کرد.
مرگ لوکوستا
بالاخره روزي بخت به لوکوستا پشت کرد. امپراتور گالبا (جانشين نرون) از موارد مرگ و مسموميتهاي شايع به خشم آمده بود و لوکوستا را بهعنوان يکي از همدستان نرون دستگير کرد. به شيوه دوران قديم در روم، او را با زنجير در خيابانهاي شهر کشيدند؛ درملأعام محکوم و بيدرنگ اعدامش کردند. اما داستان او بهعنوان يک افسانه تاريک در جهان نابکار روم باستان باقي ماند.