غمت بر نهان خانه دل نشیند بنازی که لیلا به محمل نشیند
پی محملش آن چنان زار گریم که از گریه ام که از گریه ام ناقه در گل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زه بامی که برخواست زه بامی که برخواست مشکل نشیند
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جست و جوی دل سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای به جست و جوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی چو نقشی بر آب شد
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب اسیره پیچ و تاب شد
نه شوره عارفانه ای نه شوقه شاعرانه ای
قراره عاشقانه هم شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان چون آرزو به خواب شد
نگاهه منتظر به در نشست و عمر شد بسر
نیامده به خود دگر که دوره ی شباب شد
هفت آسمان را بر درم و از هفت دریا بگذرم
ای شعله ی تابان من هم رهزنی هم رهبری
هم این سری هم آن سری ای نوره بی پایان من
چون میروی بی من نرو ای جانه جان بی تن مرو
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
ای هست تو پنهان شده در هستیه پنهانه من
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
ای هست تو پنهان شده در هستیه پنهانه من
چون می روی بی من نرو ای جان جان بی تن مرو
ای یار من ای یار من ای دلبر و دلداره من
ای محرم و غم خوار من ای دین و ای ایمان من
خوش میروی در جان من ای درده تو درمان من
چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
هفت آسمان را بردرم و از هفت دریا بگذرم
ای شعله ی تابان من هم ره زنی هم ره بری
هم این سری هم آن سری ای نور بی پایان من
چون میروی بی من نرو ای جان جان بی تن مرو
چون میروی بی من نرو ای جان جان بی تن مرو