شاید تصور بیشتر ما این باشد که فلسفه و علم دو موضوع جدا از هم هستند اما واقعیت خلاف این است . در نگاه اول شاید اینگونه بیاندیشم که فسلفه به معنویات و روحیات میپردازد و علم به پدیده های طبیعی و قابل مشاهده(مستقیم یا غیر مستقیم) می پردازد . پس سوال اصلی این است :
علم و فلسفه با هم می گنجند ؟
قبل از هرچیزی باید به تعریف علم و فلسفه بپردازیم تا بتوانیم به درکی درست از سوال مان برسیم .
علم را میتوان به دو شیوه تعریف نمود . تعریف رایج ان در جامعه عبارت است از بررسی روابط میان پدیدهها به منظور کشف قانون . بهتر است بگوییم تعریف جامع و کاملی که همه اندیشمندان ان را قبول داشته باشند وجود ندارد اما می توان با توجه به درک خود به تعریفی از ان برسیم .
فلسفه مبحث دوم این موضوع است . فسلفه را میتوان به صورت پاسخ پرسش های اساسی و بنیادی انسان دانست که هر انسانی می تواند به نوبه خود درکی حتی محدود از ان داشته باشد اما سوال این است که رابطه بین فلسفه و علم چیست ؟ فسلفه مگر به معنویات نمی پردازد ؟ علم و فلسفه در تضاد هستند ؟ برای پاسخ به این پرسش باید به توصیف بحثی بنام فلسفه "علم پرداخت" . مبحثی که میتواند پاسخی جامع و کامل برای سوال ما باشد .
فلسفه علم
فلسفه علم شاخه ای از فلسفه است که به بررسی فرضیه ها و چیستی گزاره ها می پردازد . در واقعه فلسفه علم فلسفه "مطالعه علوم" است . تاریخ فلسفه علم که در غرب با فیلسوفان یونان باستان آغاز شد، توسعهی روششناسی و مبانی روش علمی را شکل داده است. تاریخ فلسفه علم در قرن هجدهم، نخستین پیشرفت واقعی را در روش علمی خاصی بهوجود آورد که علم را از غیر علم جدا میکرد. حتی امروز نیز دشوار است تعریفی از علم داشت و شاید بدتر این باشد که بخواهیم نشان دهیم چه چیزی علم نیست .
فلسفه امکان آزمایششدن مسائل علمی و مرز بین سؤالات فیزیکی و متافیزیکی را نیز تعریف میکند. این مرزها و قوانین بر پژوهشهایی حاکم بودهاند که در طول قرنها توسعه یافتند. بدیهی است فلسفه و علم نیز درهم آمیخته بودند. تاریخ فلسفه علم، توسعهی روششناسی و مبانی روش علمی را نشان و علمی را شکل داده است که میشناسیم. علم بدون فلسفه نمیتواند وجود داشته باشد؛ حتی آزمایشهایی که در برخورددهندهی هادرونی بزرگ انجام میشود، بهنوعی ادای دینی به ارسطو و بیکن و کوهن هستند.
البته این موضوع تنها به یونانیان ربط ندارد و بعد ها مسلمانان چوب میزانه را دردست گرفتند و دانش فلسفی فیلسوفان یونان باستان را حفظ کردند و تکنیکها و فلسفههایی را بدان اضافه کردند که از وداییان هندوستان آموخته بودند. درحالیکه دانشمندان اسلامی بسیاری به توسعه و پیدایش انگارههای مختلفی کمک کردند؛ اما فقط اندکی در طول تاریخ فلسفه علم نقش مهمی داشتند. از جمله دانشمندان ایرانی که که در پیشبرد فلسفه علم نقش به سزایی داشت ابن سینا بود .
قرنها پس از بیکن، دیدگاه ما دربارهی جهان تغییر کرده است. بیکن معتقد بود جهان پیچیدهتر از چیزی است که بهتنهایی با استقرا تفسیرشدنی باشد. او روش علمی را بازطراحی کرد تا از استقرای فلسفی بهره ببرد که در آن مجموعهای از مشاهدهها میتوانست بهصورت یک کل بر جهان اعمال شود. بیکن نخستین فیلسوف در تاریخ فلسفه علم بود که متوجه شد روشهای ارسطویی محض نمیتواند چیز زیادی دربارهی جهان به ما بیاموزد و پاسخهایی برای پدیدههای مشاهدهشده پیدا کنند و نیز فاقد جهشهای بزرگ افکار افلاطونی نیز باشند.
اینده فلسفه علم
روش علمی مدرن روی آثار تمام این فلاسفهی بزرگ بنا شده است. درحالیکه دانشمندی ممکن است بر این باور باشد که در کارهایش روشهای کوهن یا پوپر را دنبال میکند، ناممکن است در کار خود به ارسطو و ابنسینا یا بیکن رجوع نکند. ازقضا، شاید بسیاری از دانشمندان نام هیچکدام از این فیلسوفانِ بزرگ را نشنیدهاند و کورکورانه از روش علمی بهره بردهاند، بدون اینکه متوجه شوند چگونه توسعه یا رشد پیدا کردهاند .
باتوجه به جهت فلسفه علم، اخیرا فیلسوفان تلاش میکنند طبیعت علم را تعریف کنند؛ زیرا مرزهای میان حوزههای مختلفِ علمی بهتدریج محو شدند و حوزههای شبهعلم بهطور بیسابقهای افزایش یافته است. امروز، به تاریخ فلسفه علم هر وز اضافه میشود؛ بههمیندلیل، انقلاب بعدی در اندیشهی علمی شاید جایی در همین نزدیکیها باشد
بنابراین نمیتوان علم را از فلسفه یا برعکس جدا دانست بلکه سالهاست همچون دوستانی دیرینه دوشادوش هم ذهن فیلسوفان و دانشمندان مختلف را به خود درگیر کرده است