پنج ساعت با حسن یزدانی کنار مردم + عکس / اختصاصی طرفداری عنوان مطلبی بود که روز گذشته در رسانه طرفداری منتشر شد.
به گزارش طرفداری، وحید سلیمانی، خبرنگار و گزارشگر طرفداری که روز گذشته 5 ساعت را همراه حسن یزدانی سپری کرد، روایت جالبی از این همراهی دارد. همکارمان وحید سلیمانی که داور فوتسال و مجری و گزارشگر ورزشی رادیو و تلویزیون است، روز گذشته خبر حضور یزدانی در استخر آفتاب مجموعه انقلاب را همراه با تصاویر اختصاصی برای انتشار به طرفداری سپرد و آنچه امروز می خوانید روایت وحید سلیمانی از این 5 ساعت و نیم روز تفریح با حسن یزدانی است...
نیم ساعت عکس یادگاری در پارکینگ؛ من و حسن یزدانی همین الان یهویی!
از غلغله ای که در پارکینگ مجموعه راه افتاده مشخص است حسن یزدانی آمده... مردم خیلی زود دور او جمع می شوند. ساعت 11 و نیم هم نشده کهع مردم یکی یکی تقاضای عکس یادگاری می کنند و حسن یزدانی هم با لبخند کنار آنها می ایستد و با تک تک شان عکس می گیرد. دو نفر که همراه او هستند، با دقت و البته با لبخند به یزدانی نگاه می کنند. معلوم است به این وضع عادت دارند. جلو می روم و سلام و احوالپرسی می کنم، همراهانش را معرفی می کند، با آنها هم دست می دهم و بعد از دقایقی انتظار برای آن که مردم عکس های شان را بگیرند، به سمت استخر مجموعه می رویم. ساعت حالا نزدیک 12 است. بدون اغراق نزدیک به نیم ساعت حسن یزدانی در جمع مردم بود، مردمی که اصلا خبر نداشتند او قرار است به مجموعه انقلاب بیایند و همین که او را می دیدند اطرافش حلقه می زدند. مجموعه انقلاب همیشه پر از افراد سرشناس است و مردم این جا به دیدن چهره های مشهور عادت دارند اما حسن یزدانی قهرمانی نیست که مردم بی تفاوت از کنارش عبور کنند.
تفریح و استراحت می کنم ولی مصاحبه نمی کنم!
به پهلوان می گویم فردا یک بازی حساس در لیگ برتر فوتسال (آنا صنعت پاسارگاد قم و گیتی پسند اصفهان) دارم و آمده ام چند ساعتی در استخر، تمرکز کنم و بعد برای قضاوت بازی فردا به قم بروم. از او می پرسم شما این جا چه می کنی؟ برنامه تمرینی است یا درمانی؟ که جواب می دهد؛
بیشتر تفریح و استراحت است و کنارش آب درمانی و کمی هم تمرین بدنی. در فصل استراحت هستم، ولی مصاحبه نمی کنم!
لبخندی می زند تا متوجه شوم سوال پرسیدن هایم نباید به نیت مصاحبه و گفتگو باشد. می گویم خیالت راحت، نهایتش چند تا عکس سلفی با هم می گیریم.
پهلوون، فدای سرت، دشمنت شرمنده!
در همین گیر و دار یک جوان به ما نزدیک می شود و می گوید؛ پهلوان به قرآن بعد از مسابقه آخرت با تیلور، تا صبح گریه کردم. نه این که از باخت تو ناراحت باشم، باختی فدای سرت، از این ناراحت بودم که دیدم چشم هایت خیس بود!
حسن یزدانی که معلوم است خجالت کشیده، با شرم و حیا زیر لب می گوید؛ اشک من هم از این بود که می دیدم جلوی شما مردم نازنین شرمنده شده ام... جوان صدایش را صاف می کند و می گوید: نگو پهلوون، دشمنت شرمنده، به خدا این دفعه راحت تیلور را می بری. دلم روشن است... حسن یزدانی زیرلب می گوید؛ توکل به خدا و با لبخند از جوان خداحافظی می کند.
وقتی یزدانی از خجالت سرخ می شود؛ از گرمای هواست!
در رختکن، مردم از دیدن حسن یزدانی شوکه شده اند. متصدی می گوید؛ «این جا همیشه حداقل 3 تا 4 چهره ورزشی سرشناس و ملی پوش حضور دارد و مردم خیلی کم این شکلی واکنش نشان می دهند.» صدای صلوات و سوت و کف قطع نمی شود. یکی داد می زند برای سلامتی جهان پهلوان حسن یزدانی صلوات، یکی دیگر مردم را دعوت می کند به افتخار او کف بزنند. وقتی با هم وارد استخر می شویم این کف و سوت ها باز هم تکرار می شود! مردم دور او حلقه زده اند و همه آرزو می کنند این بار مقابل تیلور برنده باشد. یکی که سن و سال بیشتری دارد، می گوید: شما کم برنده نشدی، ما هم با بردهات اشک شوق ریختیم و هم از باخت هات ناراحت شدیم ولی تو سرت بالا باشه چون مردم دوستت دارند. این دوست داشتن به صدها مدال طلا می ارزد. حسن یزدانی از خجالت سرخ می شود، با خنده می گویم باز که سرخ شدی و لبخندی تحویلم می دهد؛ از گرمی هواست!
ملاقات با قهرمان جهان و المپیک در سونای بخار
با هم به سونای بخار می رویم. چشم، چشم را نمی بیند، همین که وارد می شویم می گویم به سلامتی جهان پهلوان حسن یزدانی صلوات... چند نفری صلوات می فرستند و بقیه باورشان نمی شود واقعا حسن یزدانی آمده باشد. فضا را بخار گرفته و چهره ها قابل تشخیص نیست. یک نفر جلو می آید و از نزدیک به یزدانی خیره می شود و فریاد می زند؛ آقا خودشه، صلوات دوم رو بلندتر بفرست و خودش به حدی ذوق کرده و احساساتی شده که هم صلوات می فرستد و هم دست می زند. جمعیتی هم از بیرون داخل سونای بخار می آیند و حالا همه می دانند حسن یزدانی در سونا است. نزدیک 15 دقیقه فقط صدای تشویق است و عشق کردن مردم با یزدانی. یکی سوال می پرسد و یزدانی هر جوابی که می دهد مردم دست می زنند. آنها کیف می کنند از این که قهرمان جهان و المپیک کنارشان در سونای بخار نشسته است.
تا شب هم باشی هستیم پهلوون
احساس می کنم چند نفری ضعف کرده اند اما حاضر نیستند از سونا بیرون بروند. خودم هم کم کم در حال ضعف کردن هستم که به سرم می زند بگویم؛ آقایون داداشام، این پهلوون به وزن کشی و سونا عادت داره، شما حال تون بد نشه؟ اکثریت جواب می دهند تا حسن آقا نشسته ما هم نشستیم. من هم برمی گردم رو به یزدانی می گویم؛ آره برادر این شکلیه، تا شب هم باشی هستیم! این بار اما یکی از حاضرین به شوخی می گوید؛ نکنید آقا، الان خون سی چهل تا شهروند می افته گردن پهلوون! حسن یزدانی لبخند می زند و بلند می شود و از در سونای بخار بیرون می آید. قیافه جماعتی که پشت سر او از سونا بیرون آمده اند تماشا دارد، نصف بیشترمان نای راه رفتن نداریم. جالب اینجاست که چند نفری تازه دو دقیقه بود به سونای بخار آمده بودند اما آنها هم دوست دارند با حسن یزدانی از سونای بخار خارج شوند.
قول المپیک وسط آب درمانی!
برنامه بعدی حسن یزدانی پیاده روی و آب درمانی در استخر منیزیم است... در حال آب درمانی از حسن یزدانی درباره وضعیت بدنی اش می پرسم که از کشیدگی تاندون حرف می زند. می گوید والبیال هم بازی کرده و این آسیب دیدگی بدتر شده... هنوز حرفش تمام نشده چند نفر که شونده حرف هایش هستند، به هم می ریزند و می پرسند یعنی مصدوم هستی؟ لبخندی می زند و می گوید چیز خاصی نیست.
دکتر به حسن گفته بعد از عمل جراحی می تواند به تمرینات برگردد و او هم با اطمینان می گوید با یک برنامه ریکاوری خیلی زود خودش را به شرایط مسابقه می رساند. مردم این را که می شنوند برایش هورا می کشند و دست می زنند. از او قول می گیرند حتما در المپیک حاضر باشد. حسن می گوید بعد از عمل جراحی و ریکاوری، برنامه اش فقط تمرین و تمرین است و می خواهد برای المپیک به اوج رسیده باشد و در اوج آمادگی کشتی بگیرد.
آب بازی و ناهار کنار قهرمان جهان
حسن یزدانی سراغ وزنه ها می رود تا حتی در تایم استراحت هم آمادگی بدنی اش را حفظ کند و اندام ورزیده اش از فرم خارج نشود. می گویم پهلوون، شما که گفتی تمرین بعد از عمل جراحی و ریکاوری، الان هم که مشغول تمرینی... با لبخند می گوید؛ این چهار تا وزنه که تمرین نیست، تفریح است... قهرمان جهان و المپیک دوباره تنی به آب می زند و بعد از شنای حرفه ای و به قول خودش آب بازی درست و حسابی، حالا وقت ناهار است. در وصف ناهار خوردن های پهلوان، روایت ها شنیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن! از شوخی گذشته، غذای کاملا ورزشی که شامل سبزیجات پخته، پوره سیب زمینی و شنیسل مرغ می شود همراه یک پیش غذا برای حسن یزدانی روی میز قرار می گیرد.
دور از سیاست
موقع ناهار فرصت مناسبی است تا با حسن همکلام شوم. از سیاسی نبودن خودش می گوید، از این که اهل سیاست نیست و دوست ندارد وارد جریان های سیاسی شود و فقط دلش می خواهد با مردم باشد و برای مردم روی تشک کشتی برود تا آنها را خوشحال کند. از ارادتش به اهل بیت و ائمه اطهار حرف می زند. از من می پرسد تا به حال شده موقع قضاوت بازی ها احساس کنی یک نیرویی در حال کمک کردن به توست، می گویم برایم پیش آمده و خودش صحبت را ادامه می دهد و از حس و انرژی و انگیزه ای می گوید که با توسل به حضورت ابوالفضل می گیرد. کمی از باورهای قلبی خودش حرف می زند و احسسا می کنم وقتی این ها را می گوید سبک می شود.
آشنایی با پدر و برادر همسر یزدانی
فرصت را مناسب می شمارم و درباره ازدواج از او می پرسم؛ یک چیزهایی شنیده بودم، تبریک را بگویم یا نگویم؟ این بار اشاره ای به دو همراه خودش می کند و می گوید ایشان پدر همسر و برادر همسرم هستند... من که تازه یادم آمده دو نفر هم همراه دارد، سریع از جا بلند می شوم و می گویم؛ آقا ببخشید، چرا زودتر معرفی نکردی؟ تبریک میگم، با خوب پهلوانی فامیل شدید. محسن برادر همسر حسن یزدانی با تکان دادن سر، حرف های من را تایید می کند و پدر خانمش هم می گوید؛ صددرصد، حسن یک پهلوان واقعی است، فیک نیست، واقعا همین است که می بینید. در خلوتش هم همین شکلی است. خدا را شکر...
خدا را شکر که خوش گذشت
مردم همچنان سراغ حسن یزدانی می آیند و با او عکس می گیرند و درباره المپیک با پهلوان حرف می زنند. این حرف زدن با مردم درست تا لحظه ای که از استخر مجموعه خارج می شویم ادامه دارد. حسن صبورانه به تک تک سوال ها پاسخ می دهد. موقع خداحافظی، از او بابت رقم زدن یک روز خوش و خوب تشکر می کنم و می گویم این نیم روزی که با هم بودیم را تا ابد به خاطر می سپارم. لبخند می زند و می گوید: خب، خدا را شکر که خوش گذشت...
بیشتر بخوانید:
پنج ساعت با حسن یزدانی کنار مردم