راس ساعت 10 شب. تاینساید، در شمال شرقی انگلستان. پس از صدای سوت داور رومانیایی، هیچکس علاقهای به خانه رفتن، ندارد. کسی دوست ندارد تنها باشد. بخوابد. به فردا فکر کند. به دیروز بیندیشد. سنت جیمزز پارک، شبیه یک میخانهی بزرگ قدیمی محل گرد هم آمدن هزاران طرفدار نیوکاسل شده.. در یک شب دلانگیز پاییزی. مردان و زنان جوردی ( لهجهی مردم تاین ساید که مردم نیوکاسل نیز با آن لقب شناخته میشوند.) با گونههای سرخ. با پرچمهای سیاه و سفید. با سرود همیشگی بر لب.
All the lads and lasses there
All wi' smilin' faces
Gannin along the Scotswood Road
To see the Blaydon Races
.....
همه در کرانههای شمالی رودخانهی تاین از ته دل قهقه میزنند. چه اهمیتی دارد که در این 20 سال بر سر ما چه آمده؟ چه اهمیتی دارد کدام احمقی امشب در حوالی خلیج فارس مشغول حساب و کتاب سود خود از پیروزی ماست؟ آنها پس از 23 سال بار دیگر طعم شیرین پیروزی در لیگ قهرمانان اروپا در سنت جیمززپارک را چشیدهاند....
با طرفدران پیر و جوان مگپایز در اینستاگرام گپ و گفت میزنم. با متیوز کِچِل ویراستار مجلهی فرفرتو که با یک بلیت عالی، بازی را در مقابل نقطهی کرنری که گلهای نیمه اول نیوکاسل به ثمر میرسد تماشا میکند. با آنتونی مور طراح گرافیک، برندهی جایزهی "نابغهی جوردی" و خالق جلد شمارهی ویژهی نیوکاسل فرفرتو در ماه قبل. (عکس پست نیز متعلق به آنتونی است). آنتونی از فضای غیرقابل باور سنت جیمزز پارک در طبقهی دوم میگوید. و با غرور پس از گل دن برن مینویسد:
Big fucking dan burn man this team.
با بنسی همراه میشوم که با دوست دخترش برای تماشای بازی به استادیوم رفته. بنسی از یک شب بینظیر زیر نورافکنهای سنت جیمززپارک میگوید. یکی از هزاران هواداری که در آغاز بازی زیر آن بنر غولآسا حاضر بوده.
برایان طرفدار دیگری از ادینبروست. یک جهانگرد که بیش از 30 کشور دنیا را گشته و حالا حال و هوای خیابان لیزلین در شمال سنت جیمززپارک را
"چیزی که تا به حال ندیده بودم"
توصیف میکند.
دمیتری با ارسال تصاویری معرکه از پل "های لول" روی رودخانهی تاین، نورهای بنفش و صورتی زیر پل و آسمان گرگ و میش نیوکاسل پیش از شروع بازی با بازی رنگ و نور بازگشت لیگ قهرمانان به سنت جیمززپارک را به من یادآوری میکند. از اتمسفر و شور و هیجان خانوادگی در اطراف میخانهی استراوبری – جایی به قدمت تاریخ باشگاه نیوکاسل- با شرابهای معروف براون الی میگوید و پس از بازی، برد را در کنار جایگاه معلولین و ویلچیریهای باشگاه جشن میگیرد.
Layout
این پیروزی ارتش تون ( toon Army, لقب نیوکاسل) در مقابل یک غول بزرگ عصر جدید لیگ قهرمانان اروپاست. در مقابل یکی از 3 بازیکن برتر این روزگار دنیای فوتبال. با پسرانی که استعدادهایشان تا همین چند سال قبل هر کدام در گوشهای از دارزلی پارک ( زمین تمرین باشگاه) قربانی دست و پا زدن باشگاه در مشکلات خود بود. باشگاهی که در اکتبر 2021 در کنار ناریچ و برنلی برای فرار از سقوط میجنگید و در اکتبر 2023، در گروه مرگ لیگ قهرمانان اروپا.... با بازیکنی به نام دن برن که 10 سال قبل در بازیهای محلی انگلستان با لباس یوویل به میدان میرفت. هافبکی به نام شان لانگاستف که تا دو سال قبل با پایینترین قیمت در میان تمام هافبکهای لیگ برتر در فوتبال فانتزی یک گزینهی خوب برای پر کردن نیمکت به شمار میرفت.... و مربی به نام ادی هاو که در زمین کوچک بورنموث برای رساندن باشگاه به لیگ برتر تلاش میکرد.
آتش خیلی زود روشن در سنت جیمززپارک میشود. با عطش ایزاک و میگل آلمیرون مثل سگهای گرسنه برای زدن اولین گل باشگاه در لیگ قهرمانان، 23 سال پس از گل الن شیرر برابر لورکوزن. سپس و وقتی نمایش دلقک گونهی var با اتمام میرسد، غریو غرش شادی تماشاگران با پرواز با صلابت دن برن در مقابل دروازهی پارسیها به گوش میرسد. و بعدتر پاس معرکهی کاپیتان تریپیر و ضربهی بدون مکث لانگستف برابر دونارومای بیچاره و سرانجام مانیفست پایانی باشکوه با شوتی سرکش از فابین شر... پس از هر لحظهی دیوانهکنندهی بازی دیشب، بهترین خاطرات طرفداران مگپایز روشنتر از آن طرحهای پهبادی روسای باشگاه در شب قبل بازی بر فراز استادیوم جان تازهای میگیرد. خاطرات شبهای سیاه و سفید اروپایی. بهترین بازیهای ارتش تون در اروپا. در جامهای بزرگ و کوچک. از اینترسیتیز فیرکاپ تا جام یوفا و بالاخره شبهای لیگ قهرمانان اروپا. با مربیان بزرگ. از جو هاروی و سر بابی رابسن تا پادشاهان مرسی ساید، کیگان و دالگلیش. و سرانجام ستارگان همیشهی باشگاه در قلب طرفداران. کاپیتانها، مهاجمان، قهرمانان و.... به شبهای خاطرهانگیز سنت جیمززپارک خوش آمدید :
نیوکاسل- ویتوریا ستوبال
12 مارس 1969
برف در ماه مارس تاینساید آنقدر هم عجیب نیست اما برای پرتغالیها از یک سرزمین گرم جنوبی آزاردهنده است...
Cet
نیوکاسل در سال 1969 برای نخستین بار در مسابقات اروپایی به میدان میرود. اگرچه تورنمنت اینترسیتیز فیرکاپ، اصولا در شمار تورنمنتهای تحت نظر یوفا نیست اما در دورانی که ارتباطات بینالمللی و مسابقات اروپایی به بزرگی و عرض و طول امروز نبود، این تورنمنت رقابتی جذاب میان تیمهای غایب در مسابقات جام باشگاههای اروپاست. مطمئن باشید نیوکاسل با مربیگری جو هاروی، لیدز با دان ریوی و دربی کانتی با کلاف در فوتبال امروز هم پای ثابت یک رقابت اروپایی بودند.
مگپایز مسیر خود در فیرز کاپ سال 1969 را با شکست فاینورد هلند آغاز میکند. سپس اسپورتینگ لیسبون و در دور یکچهارم، رقیب دیگری از پرتغال به نام ویتوریا ستوبال.د ر فصلی که میانگین طرفداران باشگاه برای هر بازی به حدود 39 هزار نفر میرسد، بیش از 50 هزار نفر برای بازی برابر ستوبال به سنت جیمززپارک میآیند. با وجود هوای برفی آن روز در تاینساید. الن فوگان، پسر 19 ساله و جوان آن روز که بعدتر به یکی از ستارگان باشگاه تبدیل میشود گل اول را به ثمر میرساند. فوگان میگوید:
"شب وحشتناکی برای آنها بود. پرتغالیها به برف عادت نداشتند و یادم هست آن روز بازیکنان ستوبال از شدت سرما جوراب دستشان کرده بودند. "
سپس گلهای بعدی از پاپ رابسن بهترین گلزن فصل باشگاه و دیویس و گیب از راه میرسد. 5-1. بابی مانکر مدافع و کاپیتان آن روز نیوکاسل میگوید:
"آنها دستهایشان را به هم میمالیدند تا گرم شوند. این در حالی بود که بازیکنان ما، برای آنکه نشان دهند همه چیز عالیست، گلولههای برف اطراف زمین را به بدن خود میمالیدند!"
دو هفته بعد و در بازی برگشت چیزهای زیادی در پرتغال تغییر میکند. اینبار پرتغالیها هستند که از هوای شرجی شهر خود بهره میبرند و بازی را 3-1 میبرند. در بازی که خاطرات آن نه فقط برای بازیکنان دو تیم، بلکه برای یکی از هواداران خردسال ویکتوریا نیز ماندگار است :
"من در آن روز 6 ساله بودم. فقط یادم هست با شلوارکی همراه پدرم که روزگاری دروازهبان ویکتوریا بود، در ورزشگاه تیم خود را تشویق میکردیم. او متولد آلگاروه است اما من فرزند ستوبال هستم."
بله، حافظهی ژوزه مورینیو هنوز هم خوب کار میکند!
نیوکاسل بیلبائو 1994
بازگشت به مسابقات اروپایی پس از 16 سال به خودی خود هیجان وصف نشدنی برای طرفداران دارد. پس از همهی سالهای دشوار دههی 80، نیوکاسل با مقام سومی لیگ برتر در فصل 1993/94 برای اولین بار پس از سال 1978 به بازیهای اروپایی میرسد. همه چیز با حضور کوین کیگان در تاین ساید زیبا و دلچسب شده و ارتش تون بار دیگر با نمایشهای خود در مسابقات جام یوفا پیش میرود. پس از دو پیروزی 5 گله برابر رویال آنتورپ بلژیک نوبت آزمونی جدیتر اینبار برابر بیلبائوی اسپانیا میرسد.
پیش افتادن زودهنگام با گل رول فاکس قدکوتاه و پنالتی بردزلی و درخشش مهاجم جوان و تشنهی گلزنی باشگاه اندی کول سنت جیمززپارک را به مرز انفجار میرساند. . نیوکاسل قبل از رسیدن عقربهها به دقیقه 60، 3-0 از حریف پیش افتاده. تماشاگران سرمست از بردی درخشان جشنهای زودهنگام را آغاز کردهاند و موج مکزیکی خاطرهانگیزی در سنت جیمززپارک در حرکت است. غافل از آنکه بازی هنوز تمام نشده و حریف در حال جنگیدن است.
ژوزه زیگاندا مهاجم تمام عیار باسکی بازی را 3-1 میکند. سپس گل دوم بیلبائو زده میشود و در بازی برگشت نیز بیلبائوییها بازی را 1-0 میبرند. چند بازیکن نیوکاسل تصور میکنند بازی به خاطرمساوی 3-3 در مجموع، به وقت اضافه خواهد رفت، بدون اطلاع از اعمال قانون گل زده در خانهی حریف! پیتر بردزلی بعدها آن بازی را با یک کلمه وصف میکند: "ساده لوحانه"
نیوکاسل اویپست مجارستان 1969
59234 طرفدار، پسران نوجوانی که با اونیفرم مدرسه در یک بازی وسط هفته به سنت جیمززپارک آمدهاند، پیرمردهایی که هنوز هم دربارهی "تجربهی بازی اروپایی" کنجکاوند و طرفداران پرشوری که تیمشان پس از عبور از رقبای بزرگ و کوچک، پس از یک نبرد تمام عیار بریتانیا با رنجرز در نیمهنهایی و زد و خوردها و زندان و .... حالا به بازی فینال راه یافتهاند. جو هاروی، مربی باشگاه میداند در فینالی که به صورت رفت و برگشت برگزار میشود باید هر چه دارد در خانه رو کند. در مقابل چشم طرفداران. یک فوتبال هجومی. هاروی پیش از بازی میگوید:
"ما به یک برد حداقل با اختلاف دو گل نیاز داریم..."
نیمهی اول، علیرغم بازی رو به جلوی نیوکاسل گلی در پی ندارد. با هیاهوی طرفداران در سنت جیمززپارک، در بیرون از ورزشگاه، روی شیروانی خانههای مشرف به ورزشگاه و .... سرانجام در نیمهی دومی کاپیتان مانکر پس از 300 بازی برای باشگاه گل اول را میزند. و دقایقی بعد، با لذت بردن از لحظات بی بدیل خود گل دوم را. در دقیقهی اسکات کار را یکسره میکند. برتری درخشان بازی رفت، ابتکار عمل را از مجارها در بوداپست میگیرد و در بازی برگشت نیز نیوکاسل 3-2 پیروز میشود تا کاپیتان مانکر جام را بالای سر ببرد. 2 گل، چه خوب که به نصیحت مربی عمل کردی کاپیتان!
نیوکاسل فرنس واروش اکتبر 1996
27 سال پس از آن بازی درخشان فینال، بار دیگر تیمی از مجارستان به سنت جیمززپارک میآید. در دورانی جدید، با انگارههایی تازه از نیوکاسل و ستارگانی از سرتاسر دنیا در سنت جیمززپارک. تیم کیگان، از آن "تیم دومهای" درجه یک برای تمام طرفداران دنیای شگفت انگیز فوتبال دههی 90 است. با تینو آسپریلای کلمبیایی در کنار الن شیرر و لس فردیناند ملی پوش. با شاکا هیسلاپ ترینیداد و توباگویی و پاول سرنیچک اهل جمهوری چک درون دروازه. با این حال بازی برگشت برابر فرانس واروش در جام یوفا به یک ستارهی دیگر تعلق دارد. به یک یاغی تمام عیار فرانسوی در عصر ترکتازی کانتونا در الدترافورد. به بازیکنی که در آن شب کلکسیونی از هنر فوتبال خود را برابر حریف نشان میدهد.
جو ورزشگاه با شکست 3-2 در بازی رفت و درگیریهای همیشگی طرفداران با مجارها در خارج از استادیوم، پیش از بازی ملتهب است. و در زمین بازی گلهای دو گل آسپریلا قبل از آنکه یک ساعت از بازی بگذرد سکوها را به آتش میکشد. نمایش اصلی اما هنوز باقی مانده؛ در دقیقهی 68 و روی ارسال کرنر گیلسپی، ژینولا توپ را با سینه مهار میکند، یک دریبل سرپای درخشان برای نیمخیز کردن طرفداران و در حالی که توپ هنوز به زمین نرسیده، یک والی معرکه به قعر دروازهی حریف. هر چهار سوی ورزشگاه، ایستاده و با شادمانی همراه با حیرت آن گل را تشویق میکنند. و بعدتر بارها و بارها تصاویر و قابهای آن در ذهن طرفداران باشگاه مرور میشود...
نیوکاسل بایر لورکوزن 2002
لشکر تون سرانجام و پس از دراماهای بی پایان در دههی 90، در دوران کیگان و دالگلیش، سرانجام با گرگ باران دیدهی انگلیسی موفق به عبور از دور گروهی لیگ قهرمانان اروپا میشود. فصل 2002/03، فصل مربیگری سر بابی رابسن در مسابقات اروپایی است. فصلی که مگپایز پس از سه باخت پیاپی دور رفت، در دور برگشت مرحلهی گروهی به زندگی باز میگردد. با یک برد کلیدی برابر یوونتوس در سنت جیمززپارک. پیروزی برابر دینامو کیف با گلی از گری اسپید فقید و و بازی تاریخی و پ افت خیز برابر فاینورد و برد با 3-2 در هلند با گل دقیقه 90 کریگ بلیمی. پاداش تمام جان کنندهای پسران رابسن، شرکت در دور دوم گروهی بازی هاست....
گروهی دشوار و رقابت با اینترمیلان. بارسلونا و بایر لورکوزن
دور دوم به همان اندازه که نام تیمهای گروه روی کاغذ نشان میدهند سخت و دشوار است. بلیمی، پس از آن گل برابر فاینورد، خیلی زود تصمیم میگیرد تیم را تنها بگذارد و پس از 6 دقیقه در بازی برابر اینتر اخراج میشود. آغاز تیره روزهای رابسن، دو باخت برابر اینتر و بارسا با مجموع 8 گل خورده.... دو بازی برابر لورکوزن، بازی مرگ و زندگیست. اگرچه ژرمنها با تیمی که فقط شش ماه قبل در آستانهی فتح سه گانه بود تفاوت فراوانی دارند، ستارههای بزرگ، شکار خریداران همیشگی شدهاند و راههای برای رابسن در بای اره نا باز است. نیوکاسل، پس از برد 3-1 بازی رفت، با اعتماد بنفس بازیافته به سنت جیمززپارک پارک باز میگردد. در بازی برگشت الن شیرر بهترین نمایش اروپایی خود را به رخ طرفداران میکشد. یک هتتریک بی نقص تا دقیقهی 36 بازی. اگرچه قهرمان کمال گرا و همیشه متواضع لشکر تون پس از بازی با خوشمزگی همیشهی خود میگوید:
"من هتتریک کردم و ما بردیم. پس این شب عالیست. البته اگر حقیقت را بخواهید باید گل چهارم را هم میزدم. من یک موقعیت عالی را خراب کردم!"
نیوکاسل بارسلونا 1997
فقط 5 سال قبل نیوکاسل در حال دسته و پنجه نرم کردن با رقبایی مثل بریستول راورز و پیتربورو بود و حالا در سپتامبر 1997، پسران شاه کنی دالگلیش میزبان بارسلونا در لیگ قهرمانان اروپا بودند. پذیرای ریوالدو برزیلی و لوئیز فیگو پرتغالی و لوئیز انریکه.
در سوی مقابل اما همه چیز آنقدرها هم خوب نیست. الن شیرر با مصدومیت پیش فصل در دسترس نیست و لس فردیناند، دیوید ژینولا و پیتر بردزلی همگی در تابستان فروخته شده اند. فاستینو اسپریلا خرید کلمبیایی باشگاه از پارما هم به نظر نفر اصلی تیم برای چنین آوردگاهی نمیرسد. خود اسپریلا در مصاحبهی مفصلی با فرفرتو میگوید:
"من برای بازیهای بزرگ بینالمللی خریده نشده بودم."
و بعد اسپریلا آن بازی را به یا. میآورد :
"من در کنار گلیسپی زوج خط حمله بودیم. او یکی از سریعترین بازیکنانی است که دیدهام.
داستان اسپریلا برابر بارسلونا با یک ضربهی پنالتی آغاز میشود. سپس دو پرواز مشابه هم روی دو ارسال از دو جناح و ضربات سری عالی به قعر دروازهی کاتالانها. نمایش اسپریلا برابر بارسلونا حیرت انگیز و دیوانه کننده است. چیزی شبیه شخصیت خود او. به قول شی گیون، کمی دیوانه....
"او هر دفعه مرا میدید سعی میکنه با لهجهای غلیظتر با من شوخی کند.... من به او میگویم انگلیسی ات بهتر شده و و بعد با دندانهای سفید بزرگش بلند میخندید...."
دیوانه یا هر چیز دیگری، فاستینو اسپریلا با نمایش آن شب خود یک شب تاریخی برای طرفداران مگپایز در سنت جیمززپارک رقم زد. برای طرفدارانی که از صبح با برگزاری جشنهای خیابانی و موسیقی و نوشیدن و رقصیدن بازی با بارسا در لیگ قهرمانان را جشن گرفته بودند، پیروزی با هتتریک اسپریلا، شبیه یک بطری اضافه آبجوی مجانی است. همراه با خواندن ترانهای که در آن شب متولد میشود :
تینو، غول اروپایی
حالا و پس از سرخوشی دیشب، تمام آن شبهای بی نظیر، آن روزهای خاطرهانگیز ستارگان بزرگ و کالت هیروهای سیاه و سپید و هر چیز خوب دیگری در حوالی رودخانهی تاین به یاد میآید..... قدرت گذشته، نیروی امروز و رنگ سیاه و سفید در شبهای اروپایی سنت جیمززپارک
آلمانیها در تابستان میزبان مهمترین تورنمنت پیش روی دنیای فوتبال هستند و کمتر از 8 ماه مانده تا آغاز بازیها، علیرغم شروع طوفانی بوندسلیگا، چیزهای زیادی در تیم ملی به درستی کار نمیکند. انتخابهای هانزی فلیک و حالا ناگلزمن در هر پستی با آزمون و خطا همراه است و به نظر میرسد شبیه هر چیز دیگری در دنیای 50 سال قبل تفاوتها از زمین تا آسمان. دورانی که هلموت شون در آستانهی میزبانی آلمان در جام جهانی 1974 درگیر انتخابی بزرگ میان دو هافبک هجومی معرکهی فوتبال آلمان بود. گونتر نتزر پس از درخشش در یورو 1972 و گلادباخ و رئال مادرید و انتخاب اول شون در دو جام جهانی قبل. مردی که تمام دوران فوتبال خود را در لباس اف سی کلن بازی کرد، در نخستین فصل بوندسلیگا، قهرمان مسابقات شد و در جام جهانی 1974 با اثبات تواناییهای تکنیکی، فنی، حمل توپ و پاسهای معرکه، خود را به هلموت شون اثبات کرد.... وولفگانگ اوورات در مصاحبهای با تیم یورگنس خبرنگار نشریهی 11فروند در آستانهی 80 سالگی حرفهایی شنیدنی برای طرفداران خود دارد. داستانهایی از کودکی و تاثیرات جنگ بر خانواده، رقابت و رفاقت با نتزر، رد پیشنهادات باشگاههای دیگر و البته راز زندگی مردی که 50 سال پس از بازنشستگی هنوز وزن 70 کیلویی خود را حفظ کرده...
وولفگانگ، اووه زیلر دربارهی شما گفته هرگز بازیکنی وسواسی مثل تو ندیده. بازیکنی که هرگاه توپ را به او پاس نمیدادند جوش میآورد. آیا این درست است و ریشههای آن در کجاست؟
(خنده) حق با اوست. بعد از بازی، صدای من از بس بر سر هم تیمیهایم فریاد زده بودم میگرفت. گاهی اوقات تعجب میکنم هم تیمیهای قدیمی من هنوز هم با من ارتباط خوبی دارند! من همیشه به دنبال برد بودم. در زمین فحشها پایانی نداشت اما پس از سوت پایان بازی با هم دست میدادیم. اگر این نگرش نبود شاید بسیاری از چیزهایی را که به دست آوردیم به دست نمیآمد...
من کوچکترین عضو خانوادهای با 8 فرزند بودم. میدیدم که والدینم برای گذران زندگی چه مشقتی میکشند. خانهی ما در زیگبورگ بود و پدرم، در هر دو جنگ جهانی حاضر بود. پس از جنگ دوم او با مجروحیت دست به خانه بازگشت. مادرم در غیبا پدر همیشه مرا به خرید میفرستاد و وقتی در پانزدهم ماه قبض مالیات 50 مارکی به دستمان میرسید در خانه همه چیز به هم میریخت. وقتی پدر و مادرم مرا به مدرسه فرستادند، من فقط دومین عضو خانواده بودم که امکان تحصیل داشت زیرا برای تحصیل بقیهی خواهرها و برادرها پولی نداشتیم. فقط برادر اولم توانسته بود تحصیلات دبیرستان را تمام کند. او فوتبال هم بازی میکرد و از من بازیکن بهتری بود اما هنگام جنگ به عنوان سرباز به شوروی اعزام شد و هیچگاه از آنجا بازنگشت. در همان روزها با خودم عهد کردم طوری زندگی کنم که هیچ گاه از نظر مالی وابسته نباشم.
ورود به فوتبال
در 15 سالگی بود که به طور جدی وارد فوتبال شدم. با تیم ملی پسران مدرسهای، به ومبلی پای گذاشتم. در مقابل 100،000 نفر... من راه خود را یافته بودم. اگرچه پدرم مخالف ترک مدرسه بود. میدانم که حق داشت. میترسید با یک مصدومیت همه چیز را از دست بدهم و آیندهام تباه شود. به همین دلیل وقتی در 18 سالگی پیشنهاد اف سی کلن به دستم رسید، همزمان با فوتبال به عنوان یک فروشنده در فروشگاه کلن کافهوف که حامی مالی باشگاه هم بود مشغول به کار شدم.
با این حال هنوز پدرم نگران بود اما فرانتس کرامر، سرمربی آیندهنگر باشگاه کلن خوب میدانست باید برای جذب پسران جوان چه کند. در آن زمان ما 6 بازیکن تازهوارد به تیم بودیم. من به همراه وولفگانگ وبر، هلموت بنتهاوس، کارل هاینتس تیلن، هانس استورم و هانیتس هرنیگ. کرامر با هماهنگی باشگاه در منطقهی بیلدراستاکچن در غرب کلن برای هرکدام از ما خانهای با قیمت مناسب خریداری کرده بود. یادم هست که بدون گفتن این خبر به پدرم او را با خود ه آنجا بردم. او در ماشین کنار من نشسته بود و کلاهش را بر سر گذاشته بود. نمیدانست چه چیز انتظارش را میکشد. وقتی چشمش به خانه افتاد اشک شوق در چشمانش حلقه زد.
نابغهی حساس
وقتی از زیگبورگ به کلن رفتم، یک سال از بازی در سطح حرفهای محروم بودم زیر هنوز 18 سالم تمام نشده بود و مطابق قوانین DFB برای محافظت از بازیکنان زیر سن قانونی محدود شده بودم. من یک سال همراه با حرفهایها تمرین میکردم و بلافاصله وقتی مجوز پیدا کردم در بوندسلیگا به میدان رفتم. در 20 سالگی، ناگهان احساس یک افت محسوس بدنی کردم. چیزی که بر اعتماد به نفسم تاثیر گذاشت. خوش شانس بودم که در آن زمان گئورگ ناپفل و فرانتس کرمر مربیانم به من کمک کردند و توانستم خود را بازیابی کنم.
جام جهانی و معمای نتزر- اوورات
من در سه جام جهانی، در تمام بازیهای آلمان به میدان رفتم. یک نایب قهرمانی، یک مقام سومی و یک قهرمانی. جام جهانی 1966 برای من حکم آموز و آبدیده شدن را داشت. در مکزیک 1970، به اوج خود رسیدم و به عنوان بهترین هافبک تورنمنت انتخاب شدم. و سرانجام 4 سال بعد در خانه به جام قهرمانی رسیدم.
پیش از آغاز یورو 72، هلموت شون کفت بود از من و نتزر به طور همزمان در میانهی میدان استفاده خواهد کرد. اما در اردوی آمادهسازی من دچار کشیدگی کشاله شدم. به هلموت گفتم نمیتوانم در آن بازیها به میدان بروم. نمیخواستم ریسک کنم و جام جهانی 1974 را از دست بدهم. گونتر در آن مسابقات به شکلی دیوانهوار عالی بود. و یک سال بعد راهی رئالی مادرید شد. از طرفی من در بازیهای تدارکاتی پیش از جام جهانی 1974 چند نمایش افتضاح داشتند. همین موضوع بحث انتخاب میان من یا نتزر را در رسانهها داغ کرد. آنها اصرار داشتند شون باید او را به جای من دعوت کند. اینها باعث میشد اعتماد به نفسم را از دست بدهم.
نتزر یا اوورات؟
وقتی 4 هفته مانده به شروع جام جهانی شون به من زنگ زد وحشت کردم. اصلا حالم خوب نبود. او از من پرسید چه حسی دارم و من جواب دادم میترسم به جام جهانی نروم زیرا از خودم رضایت ندارم. وقتی این را گفتم سکوت بدی بین هر دو نفرمان پشت تلفن برقرار شد. خبری از دلداری دادن شون، یا گفتن "همه چیز درست میشود" نبود. با این حال مطمئن بودم او مرا خوب میشناسد.
من آن یکشنبه به کمپ تمرینی تیم در مالنت نرفتم و صبح دوشنبه راهی آنجا شدم. ن روز احساس جدیدی داشتم. انگار شون با سکوت خود قفل را باز کرده بود. در آن جلسهی تمرینی هر چیزی که در چند ماه به درستی کار نمیکرد یک مرتبه درست شده بود....
با این حال ما مثل جام جهانی قبل، شروع رویایی برابر شیلی نداشتیم. سپس بازی برابر استرالی رسید. و من عملکرد عالی داشتم. یک ساعت نمایشی فوقالعاده، چند پاس معرکه و گلی که به ثمر رساندم. در بازی بعد برابر آلمان شرقی، من به خاطر ضربهای که به ساقم خورد و مصدومیت جزیی تعویض شدم. بازی 0-0 بود گونتر نتزر وارد میدان شد. میدانستم که آمادهی گلزنی است. کافی بود یک کرنر یا ضربهی ایستگاهی در جایی مناسب به دست آوریم تا گونتر کار را تمام کند. میدانتسم اگر چنین چیزی رخ دهد باید تا چند بازی آینده روی نیمکت بنشینم. اما نتزر خوش شانس نبود و ما گلی را دریافت کردیم. جام جهانی برای نتزر تمام شده به نظر میرسید. به عقیدهی من او بازیکن برجستهای بود که در بازیهای باشگاه، احساس راحتی بیشتری میکرد.
همهی اینها در زمین بازی بود. رقابت بین ما در یک پست و .... اما این رقابت هیچ گاه بر دوستی ما تاثیری نداشت. یک بار او در بهار 1971 من و همسر کارین را به دیسکو دعوت کرد. از همان روزها تا امروز ما با هم دوست هستیم و همین الان هم هر 3، 4 هفته یک بار باید با هم تلفنی گپ بزنیم.
اووه زیلر به خاطر رد پیشنهادات میلیونی اینترمیلان در آن دوران به اسطورهی مردم هامبورگ تبدیل شد. و شما در کلن ماندید....
من و همسرم در خانهای در منطقهی خوش آب و هوای ترویزدورف کلن زندگی میکردیم و طبق عقدی نانوشته هیچگاه آن خانه را ترک نکردیم. حواس او همیشه به بچهها و همه چیز بود. یادم هست در سال 1977، وقتی فوتبالم در کلن تمام شد، لی استرن مدیر واحدی در بورس شیکاگو و مالک باشگاه شیکاگو استینگ با من برای نهار قرار گذاشت و دستمزدی بیشتر از تمام دوران 15 سال بازیام در کلن ارائه داد. وقتی آن پیشنهاد را نپذیرفتم، او چهار بار دیگر، با پیشنهاداتی بهتر به سراغم آمد اما همسرم علاقهای به زندگی در آمریکا نداشت. من و او به همراه پسران 6 و 9 سالهمان زندگی خوبی در کلن داشتیم و از نظر مالی نیز نیازی به آن پولها نداشتیم.
کلن- بارسلونا 1976. 2 سال پس از فینال 1974 و ملاقات دوباره با یوهان کرویف
اولین قهرمان بوندسلیگا
وقتی من به کلن آمدم، ما کیلومترها از بقیهی تیمها جلوتر بودیم. لباسهای با کیفیت سفید رنگ، کمپ تمرین مدرن و نمایشهای عالی در زمین. ما در اولین فصل بوندسلیگا قهرمان شدیم اما بعدا نتوانستیم آن را تکرار کنیم. بدشانس بودیم که کرامر خیلی زود از دنیا رفت. او یک مرد فوقالعاده بود و بدون او پیمودن مسیر دشوار شد و بایرن مونیخ و گلادباخ بلافاصله از ما سبقت گرفتند با این حال من به بازی در سه جام جهانی و بردن یکی از آنهامیبالم.
روزنامهی برزیلی "ژورنال دپورتس" در مورد شما نوشت:
"او از ظرافت یک بالرین، هوش انیشتین و ویژگی های فوتبالی والایی برخوردار است، بله، چه می توانیم بگوییم، بیایید از بزرگترین واژه برای تعریف از استفاده کنیم، وولفگانگ اوورات. "
وقتی کسانی هستند که راجع به شما این چیزها را مینویسند عالیست اما به نظر من آنها واقع چیزی از فوتبال نمیدانند! (خنده) یک حرفهای هیچ گاه به این چیزها نمیاندیشد. وقتی من در یک بازی موفق میشدم، همیشه حس خوبی داشتم اما اغلب احساس من این بود که روز بدی را سپری میکنم. حتی امروز هم که برای فوتبال بازی کردن به سالن میروم وقتی نتوانم از یک نفر کنم به جای اینکه فکر کنم او 50 ساله است و من 80 ساله، به خود میگویم :
"لعنتی، چرا نتوانستم دریبلش کنم".
زندگی امروز
من به خاطر بازی با توپ، به سراغ تنیس رفتم اما جذب آن نشدم. همچنین گلف. اینکه به توپ ضربهای بزنی و سپس قدم زنان سرغ ضربهی بعدی بروی... این ورزش من نیست. فوتبال، هیچگاه جذابیتش را برای من از دست نداده. در آستانهی 80 سالگی، هفتهای دوبار به سالن میروم. سه شنبهها در هِنف و پنجشنبهها به سالن باشگاه اف سی کلن. دویدن و شنا را هنوز هم ادامه میدهم و خوشحالم که هنوز هم وقتی روی ترازو میروم همان وزن 70 کیلو در جام جهانی 1974 را دارم. با وجود تمام سختکوشی و زحماتی که کشیدهام، آنقدر خوش شانس بودهام که میدانم حتما کسی آن بالا هست. کسی که هر شب پیش از آنکه بخوابم از او تشکر میکنم.