یه پنجره با یه قفس، یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو، یه خاطرس همین و بس
تو این مثلث غریب ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر میرسم از اونور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه، خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ صداتو از یاد ببرم
بزار که کوله بارمو رو شونه ی شب بزارم
باید که از اینجا برم، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام، شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم، از آرزو های محال
قصه ی ما تموم شده، با یه علامت سوال
بزار که کوله بارمو رو شونه ی شب بزارم
باید که از اینجا برم، فرصت موندن ندارم